تحقیق و نگارش: مهدی سلیمی
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم»
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا و رسول اطاعت کنید و نیز از فرمانداران» (النساء: ۵۹)
«اولو الامر» یا «فرمانداران» چه کسانی هستند که قرآن اطاعتِ از آنها را در کنار اطاعت از خدا و رسول او میداند؟ در تعیین مصداقِ آن میان پیروان مکتب خلفا و پیروان مکتب اهلبیت (ع) اختلاف نظر وجود دارد. پیروان مکتب خلفاء صاحبان امر را فرماندهان و علمائی که در امر دین افتاء میکنند و نیز خلفای اربعه میدانند.[۱] در حالی که همه پیروان مکتب اهلبیت (ع) اتفاق نظر دارند که صاحبان امر ائمه هدی (۱۲ امام) هستند که رهبری تمامی شؤون مادی و معنوی جامعه اسلامی از طرف خدا و رسولش بر عهده آنها سپرده شده است.[۲] به راستی مصداق حقیقیِ «فرمانداران» چه کسانی هستند؟ گزارشهای تاریخی پاسخگوی این مسأله است. علامه عسکری در بخشی از کتاب خود «معالم المدرستین» این گزارشهای تاریخی را به نقل از منابع مکتب خلفاء [اصطلاحاً اهل سنّت] نقل میکند و این نوشتار، تحقیقی مختصر و مقتبَس از کتاب معالم المدرستین میباشد.
اهتمام رسول الله (ص) در تعیین صاحبان امر بعد از خود
در آغاز بعثت، پیامبر خاتم (ص) مخفیانه سه سال به اسلام دعوت فرمود تا آنکه فرمان الهی نازل شد:
«وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ؛
و خاندان نزدیکت را هشدار بده [و به اسلام دعوت کن] (الشعراء: ۲۱۴)»
و پیامبر دعوت خود را آشکار و از خاندان خود آغاز کرد. در منابع تاریخی به نقل از طبری و ابن اثیر، از زبان امیرالمؤمنین امام علی (ع) روایت شده که ایشان فرمود:
زمانی که آیه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ» نازل شد، پیامبر (ص) من را صدا زد و گفت: «ای علی! خدا به من فرمان داده تا خاندان نزدیکم را هشدار دهم و از این آیه به تنگنا افتادم، زیرا میدانستم که اگر این امر را با آنها در میان بگذارم چیزی را [از آنها] ببینم که اکراه دارم. لذا سکوت کردم تا آن که جبرئیل نازل شد و گفت: «ای محمد! اگر آنچه را که از جانب پروردگارت امر شدهای انجام ندهی تو را عذاب میکند» پس غذایی برایمان مهیا کن و شقهای از گوشت گوسفند بر آن قرار ده و لبنی در ظرفی بزرگ بریز و همه فرزندان عبدالمطلب را صدا بزن تا با آنها سخن بگویم و آنچه را بدان امر شدهام به آنان ابلاغ کنم»
آن چه پیامبر از من خواسته بود انجام دادم. آنها را دعوت کردم و در روز موعود حدودا ۴۰ نفر حاضر شدند که در میان آنها عموهای پیامبر بودند مثل: ابوطالب، حمزه، عبّاس، ابولهب. هنگامی که نزد پیامبر جمع شدند، حضرت (ص) صدایم زد تا غذائی که برایشان تدارک دیده بودم بیاورم. وقتی غذا را آوردم پیامبر با دندان مبارک، گوشتی را به چند تکه پاره کرد و تکهها را اطراف ظرف گذاشت و فرمود: «به نام خدا تناول کنید». همه خاندان خوردند تا جائی که از خوردن سیر شدند و فقط جای دستانشان را در غذا میدیدم. به خدائی که جان علی در دستان قدرت اوست، غذائی که برای همه آنها تقدیم کردم آنقدری کم بود که یکی از آنها میتوانست به تنهایی همه آن را بخورد، ولی همه خاندان از همان غذا سیر شدند. سپس حضرت (ص) به من فرمود: «خاندان را بنوشان» برایشان همان ظرف لبن را آوردم و همه از آن نوشیدند تا همه سیراب شدند و به خدا قسم ظرف لبن آن قدری کم بود که یکی از آنها میتوانست به تنهائی مشابه همه آن ظرف لبن را بنوشد. هنگامی که رسول خدا خواست با آنها سخن بگوید، ابولهب پیشدستی کرد و گفت: «این یارِ شما چه سخت جادویتان کرده!» همه خاندان برخاستند و متفرق شدند در حالی که رسول الله (ص) با آنها سخن نگفت. فردایش رسول خدا به من فرمود: «ای علی! این مرد با همان کلامی که شنیدی پیش دستی کرد و باعث شد قوم پراکنده شوند پیش از آنکه چیزی به آنها بگویم. مثل همان غذائی که مهیا کردی، تدارک ببین و همه آنها را دوباره نزد من جمع کن» حضرت علی (ع) فرموده رسول الله (ص) را مجددا پیاده کرد و مثل دیروز از آنها پذیرایی کردند. سپس رسول الله سخن گشود: «ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم جوانی را در قوم عرب نمیشناسم بهتر از آنچه که من برایتان آوردهام، آورده باشد. من برایتان خیر دنیا و آخرت را آوردهام. خداوند متعال به من فرموده تا شما را به سوی او دعوت کنم. پس کدام یک از شما در این «امر» من را یاری میکند تا برادر و وصی و خلفیهام در میان شما باشد؟» همه قوم از پاسخ به او خودداری کردند و من [علی بن ابیطالب] که از همه آنها جوانتر و کم سن و سالتر بودم گفتم: «من ای پیامبر خدا وزیر تو برای آن امر میشوم» حضرت (ص) گردنم را گرفت و فرمود: «این برادر و وصی و جانشین من در میان شماست. از او بشنوید و اطاعتش کنید» همان گاه خاندان برخاستند در حالی که میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: «به تو فرمان داده تا از پسرت بشنوی و اطاعتش کنی»[۳]
این دعوت در سال سوم بعثت بود که رسول الله (ص) در آن اولین بار بود دعوت به اسلام را آشکار کرد و از همان آغاز موضوع ولایت «امر» را مطرح کرد.[۴]
همپیمانی مشروط با پیامبر (ص)
ابن هشام و طبری نقل کردهاند:
پیامبر (ص) برای نشر دعوت اسلام در مناسبتهای مختلف به قبائل عرب سر میزد و آنها را به عبادت الهی و نصرتش فرامیخواند[۵]، ازجمله نزد بنی عامر بن صعصعه آمد. مردی از میان آنها که بحیرة بن فراس نام داشت گفت: «به خدا قسم اگر من این جوان را از قریش بگیرم، حتما بوسیله او بر قوم عرب مسلط میشدم» سپس به پیامبر گفت: «اگر ما برای امر [فرمان] تو بیعت و از تو پیروی کردیم، و بعد، خدا تو را بر مخالفانت برتری داد، آیا امر از بعد تو برای ما خواهد بود؟» رسول الله (ص) فرمود: «امر بر عهده خداست، هر کجا اراده کند آن را قرار میدهد» گفت: «آیا گردنهایمان هدف قوم عرب شود (و جانمان به خطر افتد) و هنگامی که خدا تو را برتری داد این امر برای غیر ما باشد؟! ما به امر تو احتیاجی نداریم» و از او رویگردان شدند[۶].
این مرد عربی از همان آغاز میفهمید که امر رسول الله (ص) همان سیادت و حکومت است و در ازای پیمانش با رسول الله (ص) برای قبیلهاش سهمی در حکومت و زعامت بر عرب را میخواست. اما پیامبر (ص) با وجود نیاز شدیدش به حمایتکنندگان، از قبول پیشنهادش امتناع ورزید و تعیین آن را به خدا واگذارد نه نصب مردم.[۷]
شرط فرمانروای منطقه یمامه در پذیرش اسلام
رسول خدا شش سفیر به فرمانروایان مناطق مختلف فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند[۸] از جمله سفیری به نام سلیط بن عمرو العامری را به سوی فرمانروای منطقه یمامه، یعنی هوذة بن علی الحنفي فرستاد و نامهای به او سپرد.
هوذة بن علی الحنفي از سفیر رسول الله (ص) استقبال و به او اظهار محبت کرد و نامه پیامبر را خواند. در پاسخ به پیامبر نوشت:
«ما أحَسَن ما تَدْعو إلَيه وَ أجَمَله. و أنا شاعِرُ قَوْمي و خَطيبُهم. و العَرَبُ تَهابُ مَكاني. فَاجْعَلْ لِي بَعْضَ الأمرِ أتّبِعكَ؛
چه نیکو و چه زیباست آنچه بدان دعوت میکنی. من شاعر قوم خود و خطیب آنها هستم. و عرب از منزلت من حساب میبرند پس سهمی از امر را برایم قرار بده تا از تو پیروی کنم»
پس از آن به سفیر رسول الله (ص) هدیه داد و خلعتهائی به او پوشاند. سفیر نزد رسول الله (ص) بازگشت و تمام هدایا را به ایشان تقدیم کرد و سخنان هوذة را به ایشان رساند. اما پیامبر نپذیرفت و فرمود:
«لَو سَألَني سيابَةً مِنَ الأرضِ ما فَعَلْتُ؛
اگر سرزمین بایری هم از من بخواهد به او نخواهم داد»
پس سهمی از امر که هوذه از پیامبر طلب کرده بود، فرمانروائي بر زمینی یا قبیلهای بوده است که پیامبر فرمود او را فرماندار حتی یک زمین بایر هم نخواهد کرد.[۹] اگر بر فرض، امرِ زعامت جامعه بر عهده مردم باشد، پس چرا پیامبر (ص)، پیشنهادِ دیپلماتیکِ فرمانروای یمامه را نپذیرفت و حتی حاضر نشد وعده یک زمین بایر را هم به او بدهد؟
مفاد پیمان عَقَبه کبری
بعد از وفات خدیجه (س) و ابوطالب (ع) (دو حامی اقتصادی و سیاسی پیامبر) حضرت محمد (ص) بیحمایت ماند و فشار مشرکان مکه بر ایشان و پیروانشان بیشتر شد. به همین جهت پیامبر برای نشر اسلام نیاز به پایگاه جغرافیایی-اجتماعی دیگری غیر از مکه داشت تا از آنجا پیامهای الهی را گسترش دهد. در همان زمان یعنی سال ۱۱ بعثت، ۶ تن از اهالی یثرب (مدینه) در مکه با پیامبر (ص) آشنا شدند. آنها که توسط پیشبینیهای یهودیان ساکن در مدینه، با اوصاف پیامبر آشنا بودند، با دیدن حضرت محمد (ص) جذب ایشان شدند و این گونه مقدمات هجرت پیامبر (ص) فراهم شد. سال بعد ۱۲ نفر از اهالی یثرب (مدینه) در موسم حج با پیامبر بیعت کردند. و دوباره سال دیگر ۷۰ و اندی نفر از آنها نزد پیامبر (ص) در عقبه جمع شدند. پیامبر (ص) به آنها فرمود: «۱۲ نقیب (سرپرست) از میان خود انتخاب کنید تا مسؤول امور قوم خود باشند». آنها ۱۲ تن انتخاب کردند. رسول الله (ص) به نقیبان گفت: «شما عهدهدار امور قوم خود هستید همچنان که حواریون عهدهدار امور عیسی (ع) بودند» و از این ۱۲ نقیب پیمان گرفت. اما مفاد این پیمان چه بود؟
عبادة بن صامت یکی از آن دوازده نقیب بود که مفاد این پیمان را گزارش کرده است:
«ما با رسول خدا بیعت کردیم بر شنیدن و اطاعت در سختی و راحتی، خوشی و ناخوشی و این که در هر شرایطی جز سخن حق نگوئیم و در راه خدا از ملامت هیچ ملامتگری نترسیم و این که در باره أمر با اهلش نزاع نکنیم»[۱۰]
مراد رسول الله (ص) از أمری که پیمان گرفت تا با اهلش سر آن نزاع نکنند همانی است که پس از رحلت رسول اکرم (ص) در «سقیفه بنیساعده» نزاع کردند. اما چرا رسول الله (ص) از همان ابتدا نامی از اهل و صاحبان أمر نبرد؟ حکمت در این است که احتمالا برخی از بیعت کنندگان ظرفیت پذیرش صاحبان امر (آنهم افرادی غیر از قبائل خودشان) را نداشتند.[۱۱] این صاحبان امر (فرمانداران) دقیقا چه کسانی هستند؟
نزاع بر سر أمر در سقیفه
با وجود آنکه رسول الله (ص) در خواست کسانی که در ازای حمایت، سهمی در حکومت میخواستند، رد کرد و انتخاب آن را بر عهده خدا دانست نه مردم[۱۲] و حتی در ابتدای تشکیل جامعه اسلامی (در پیمان عقبه کبری) از انصار بیعت گرفت تا در امرِ حکومت با صاحبانش نزاع نکنند[۱۳] اما پس از رحلت رسول اکرم (ص) مهاجرین و انصار در محلی به نام سقیفه بنی ساعده جمع شده که محور بحث آنها نزاع و رقابت بر سر «امر» بود. خلاصهای از محتویٰ ذیلا از کتاب تاریخ طبري بیان میشود:
زمانی که پیامبر (ص) رحلت فرمود، انصار در سقیفه بنیساعده جمع شدند و گفتند: «بعد از محمد، سعد بن عباده را متولی این أمر میکنیم». سعد بن عباده را در حالی که مریض بود آوردند. وقتی که دور او جمع شدند، نمیتوانست صدایش را به همه برساند به همین جهت یکی از نزدیکانش صدایش را میشنید و برای حاضران با صدای بلند نقل میکرد. وی پس از یک سخنرانی کوتاه گفت: «این امر را تنها برای خودتان بگیرید چرا که فقط برای شماست نه [دیگر] مردم» همه آنها در پاسخ ضمن ابراز شایستگیهای وی گفتند: «تو را متولی این امر میکنیم…» سپس آنها به گفتوگو پرداختند و گفتند: «اگر مهاجرین قریش ابا کردند و مثلا گفتند: ما مهاجران و یاران اولیه رسول الله هستیم. ما خاندان و دوستان اوئیم. پس برای چه در این امر با ما نزاع میکنید؟ [آنوقت چه کنیم؟]» عدهای گفتند: «آنگاه میگوئیم: یکسال امیری از ما باشد و یکسال امیری از شما و بدون این امر به چیزی راضی نخواهیم شد» خبر این مجلس به عُمر بن الخطّاب رسید. نزد ابوبکر شتافت. او در منزل بود و عمر به ابوبکر فرستاد: «نزد من بیا بیرون!» ابوبکر گفت: «من مشغولم» عمر باز هم برایش فرستاد: «اتفاقی افتاده باید حضور داشته باشی» ابوبکر بیرون آمد، عمر گفت: «آیا ندانستهای جماعت انصار در سقیفه بنیساعده جمع شدهاند؟ و میخواهند این امر را به سعد بن عباده بسپارند!؟ و بهترین نظری که ارائه شد از طرف کسی بود که گفت: «امیری از ما [انصار] و امیری از قریش!» آندو شتابان سمت سقیفه بنیساعده شتافتند. در راه ابوعبیده جراح با آنها همراه شد. در نزدیکی سقیفه با دو نفر از انصار مواجه شدند. آن دو گفتند: «برگردید! چیزی که میخواهید نیست!» گفتند: «نمیکنیم» داخل مجلس شدند. عمر میگوید: «نزدشان رفتیم در حالی که نطقی را آماده کرده بودم و خواستم برایشان سخنرانی کنم که ابوبکر گفت: صبر کن! تا من اول سخن بگویم!» ابو بکر مجلس را در دست گرفت و سخنرانی کرد و در مدح مهاجرین قریش گفت: «…آنها اولین کسانی بودند که خدا را در زمین عبادت کردند و به رسول ایمان آوردند و آنها دوستان و خاندان او هستند، از بعد او سزاوارترین مردم به این امر هستند. کسی جز ظالم با آنها سر این موضوع نزاع نمیکند…» او سپس به مدح انصار پرداخت و بعد افزود: «نزد ما پس از مهاجرانِ نخستین، کسی به منزلت شما [انصار] نداریم! پس ما امیرانیم و شما وزیران… بدون شما امور را سپری نمیکنیم!» در این حین حباب بن منذر برخاست و گفت: «ای گروه انصار! امرتان را بدست بگیرید… هیچ اهل جرأتی جرأت مخالفت با شما را ندارد… شما اهل عزت و ثروتید… اختلاف نکنید که امرتان از بین میرود… اگر اینها [مهاجران] ابا کردند همین بهترین نظر است: امیری از ما و امیری از آنها» عمر در جوابش گفت: «هرگز! دوتا [أمیر]، همزمان جمع نمیشوند. به خدا قسم قوم عرب راضی به امارت شما [انصار] نمیشوند در حالی که بزرگانی غیر از شما وجود داشته باشند! ولی قوم عرب مانعی ندارد امرش را به کسانی بسپارد که نبوت در آنها بوده و [تدبیر] امورش را بدست آنها بدهد. و ما [مهاجران] برای هر کس از قوم عرب که از امر ما اجتناب کرد، حجت و دلیل بارز و قدرت آشکار داریم. چه کسی جز اهل باطل با ما سر قدرت و سلطان محمد نزاع کند در حالی که ما دوستان و خاندان اوئیم؟!» خلاصه… گفتوگو بالا گرفت و سرانجام همه بر ابوبکر اتحاد نظر یافتند و با او بیعت کردند.[۱۴]
آنچه مهاجرین و انصار در سقیفه بنیساعده بر سرش جر و بحث کردند، قدرت و امارت پس از رحلت رسول الله (ص) بود که از آن تعبیر به خلافت پس از رسول خدا (خلیفة رسول الله) شد.[۱۵]
***
پیروان مکتب خلفاء معتقدند که امر رهبری جامعه به نصب مردم است. در حالی که گزارشهای تاریخی از سنت رسول الله (ص) خلاف این را نشان میدهد. گزارشهای از این قبیل فراوان است علاوه بر چهار گزارش فوق، پیامبر اکرم (ص) به قدری برای تعیین جانشین بعد از خود اهتمام داشت که حتی زمانهایی که برای مسافرتها یا جنگها (غزوات) از مدینه به مدت چند روز غایب میشد، جانشین موقتی را میگمارد. علامه عسکری در کتاب خود «معالم المدرستین» نمونههای آن را دستهبندی شده ذکر میکند:
۱) در غزوه بواط، سعد بن معاذ از انصار و از بزرگان قبیله أوس را جانشین خود در مدینه گمارد.
۲) در غزوه بنی قینقاع، ابا لبابه انصاری أوسی را جانشین خود در مدینه گمارد.
۳) در ایام جمادی الآخر، ابن أمّ مکتوم را در غزوه فران جانشین خود گذاشت و از مدینه ده روز غایب بود.
۴) در غزوه ذی أمر در نواحی نجد، عثمان به عفان را جانشین خود کرد و از مدینه ده روز غایب بود.
۵) در غزوه بنی المصطلق، غلام خود زید بن حارثه را جانشین خود گذاشت و هجده روز از مدینه غایب بود.
۶) در غزوه مکه، ابا رهم غفاری را جانشین خود بر مدینه گماشت.
به اضافه ۲۱ مورد دیگر که علامه عسکری در کتاب خود بدانها اشاره کرده است.[۱۶] چطور پیامبری که با غیبت معدودی ایام از مدینه، جانشینی میگماشت تا در غیابِ او مدیریت امور جامعه مسلمین را بر عهده بگیرد، بعد از وفاتش، ولایت جامعه اسلامی را به انتخاب مردم (روشهای دموکراتیک) بسپارد؟! با لحاظ شواهد تاریخی (آن هم منقول از منابع پیروان مکتب خلفاء) خصوصا واقعه غدیر، مشخص میکند، رخداد سقیفه به نوعی تمرد از سنّت و امر رسول الله (ص) بود. نتیجه این که امر زعامت و فرمان رهبریِ جامعه از جانب خداست، نه تعیین مردم.[۱۷] در روایتی از جابر بن عبد الله انصاری آمده، هنگامی که این آیه نازل شد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»
گفتم: ای رسول الله! خدا و رسولش را شناختیم. صاحبان امری که خدا اطاعتشان را قرین با اطاعت تو کرده کیستند؟ رسول الله (ص) فرمود: ای جابر! آنها جانشینان من و امامان [رهبران] جامعه مسلمین از بعدِ من هستند. اول آنها علی بن ابی طالب است. سپس حسن سپس حسین، سپس علی بن الحسین (سجاد)، سپس محمد بن علی که در تورات به باقر معروف است. جابر تو او را درک خواهی کرد پس اگر او را دیدی سلام من را به او برسان. پس از او صادق جعفر بن محمد است، و بعد موسی بن جعفر (الکاظم) و بعد علی بن موسی (الرضا) و بعد محمد بن علی (الجواد) و بعد علی بن محمد (الهادی) و بعد حسن بن علی (العسکری) و پس از او هم نام و هم کنیه من، حجت خدا در زمین و باقی ماندهاش در میان بندگان، فرزند حسن بن علی است. او همان کسی است که خدا یاد خود را بدست او در مشرقها و مغربها فتح میکند. او کسی است که از شیعیان و اولیاءش غایب میشود غیبتی که کسی بر قول به امامتش ثابت نمیماند مگر آن که خدا قـلـبش را بر ایـمان آزموده باشد.[۱۸]
[۱]– زمخشری، الکشاف، ۱۴۰۷ ق، ج۱، ۵۲۴؛ فخر رازی ۱۴۲۰ ق، ج۱۰، ۱۱۳.
[۲]– مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ۱۳۷۱، ج۳، ۴۳۶.
[۳]– کتاب تاریخ طبری، تألیف محمد بن جریر طبری، ج۲، صص: ۳۲۰-۳۲۱، کتاب الکامل، تألیف ابن اثیر، ج۲، صص: ۶۲-۶۳
[۴]-کتاب معالم المدرستین، تألیف علامه سید مرتضی عسکری، جلد۱، صفحات: ۲۷۱-۲۷۳
[۵]– طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبري، ۱۳۸۷ ق, ج۲، ص: ۳۴۸
[۶]– ابن هشام بیتا, ج۱، صص: ۴۲۴-۴۲۵, طبری, تاریخ الطبري ۱۳۸۷ ق, ج۲، ص: ۳۵۰
[۷]– معالم المدرستین، تألیف علامه عسکری ج۱، ص: ۲۱۷
[۸]– طبری, تاریخ الطبري ۱۳۸۷ ق, ج۲، ص: ۶۴۴, خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة، ۱۴۱۵ ق
[۹]– معالم المدرستین، تألیف علامه عسکری، ج۱، ص: ۲۱۸
[۱۰]– السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص: ۴۵۴
[۱۱]– معالم المدرستین، علامه عسکری، ج۱، صص: ۲۷۰-۲۷۱
[۱۲]– ابن هشام بیتا, ج۱، صص: ۴۲۴-۴۲۵
[۱۳]– السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص: ۴۵۴
[۱۴]– تاریخ الطبري، محمد بن جریر الطبري , ج۳، صص: ۲۱۸-۲۲۲
[۱۵]– معالم المدرستین، علامه عسکری، ج۱، ص۲۱۹
[۱۶]– ر.ک: معالم المدرستین، تألیف علامه عسکری، ج۱، صص: ۲۷۴-۲۷۹.
[۱۷]– معالم المدرستین، تألیف علامه عسکری ج۱، ص: ۲۱۷
[۱۸]– كمال الدين و تمام النعمة، شیخ صدوق, ج۱، ص: ۲۵۳؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، شیخ طبرسي, ص: ۳۹۷؛ کفایة الأثر، خزاز رازی (وفات: قرن ۴) صص: ۵۳-۵۴