علامه عسکری در دوران دفاع مقدس به جبهه فکه و منطقهٔ حاج عمران در کنار رزمندگان حضور داشتند. در این نوشتار، گزارشی تصویری به همراه خاطرهای از آقای سید احمد عسکری (فرزند علامه) ارائه میشود.
خاطرهٔ سید احمد با علامه عسکری در سفر به جبهه حاج عمران
حدوداً سال ۱۳۶۲ بود، در زمان فتح منطقهٔ حاج عمران. بنده با برادرم دکتر سید کاظم به همراه پدرمان علامه عسکری -که ما دو نفر مسؤولیت حفاظت حاج آقا را بر عهده داشتیم- یک سفری به شهرستان خوی نزد مرحوم آیة الله نجمی رفتیم که آن موقع ایشان امام جمعهٔ شهرستان خوی بودند.
آیة الله نجمی قبل از انقلاب یکی از شاگردان علامه عسکری بود و با ایشان ارتباط داشت. حاج آقا در آن زمان [یعنی قبل از انقلاب] امام جماعت مسجد المهدي بودند که آیة الله نجمی به همراه آقای حجة الإسلام هاشم هریسی، در این مسجد برای جمع آوری و انتشار کمکهای مردمی با خود حاج آقا همکاری میکردند.
ما آن جا بودیم و آیة الله نجمی به علامه گفت: «آیا مایل هستید که به جبههٔ جنگ برویم؟» حاج آقا موافقت کردند و گفتند: «بله ما خیلی دوست داریم. اگر بشود ما برویم به خطّ مقدّم…» به همراه آیة الله نجمی و گروه حفاظت ایشان به سوی منطقهٔ عملیاتی حاج عمران حرکت کردیم.
وقتی وارد منطقه شدیم، عملیات انجام شده بود ولی چند ساعتی گذشته بود، آن فرماندهانی که آن جا بودند، از حاج آقا خواستند که اگر امکانش هست با مینی کاتیوشا چند موشک به سمت دشمن بعثی پرتاب کنند. حاج آقا موافقت کردند و رفتند پشت مینی کاتیوشا ایستادند. یادم میآید آن موقع مینی کاتیوشا با طناب بود که حاج آقا طناب مینی کاتیوشا را گرفتند. من نگاه میکردم، (چند تا عکس هم انداختم از ایشان)، دیدم حاج آقا چیزی زیر لب زمزمه میکنند. چون صدایشان را نمیشنیدم نمیدانستم ایشان چه چیزی قرائت میکنند. ولی دیدهبان آن جا منتظر بود و داشت نگاه میکرد، وقتی ایشان اوّلین شلّیک را انجام دادند، دیدهبان با بیسیم اعلام کرد: «خیلی عالی بود. دقیق زدند. دقیق زدند. اگر میشود یک هدف دیگر میگوییم، ایشان برای ما روی آن هدف دوّمی بزنند.» دوباره به حاج آقا هم گفتند، حاج آقا دوباره چیزی قرائت کردند و دوباره طناب را کشیدند و باز دیدهبان از پشت بیسیم گفت: «عالی بود! عالی بود! عالی بود! یک هدف دیگر داریم. اگر میشود برای ما پرتاب کنید!» هدف سوّم را هم علامه عسکری به همین نحو زدند و باز هم دیدهبان گفت: «خیلی عالیه!»
من از کسی که پشت بیسیم بود پرسیدم که: «آیا میشود به من اطلاع بدهید که این سه تا گلولههایی که علامه عسکری پرتاب کردند کجا خورد؟» به من گفت: «اولین گلوله به مقرّ فرماندهی آن منطقه اصابت کرد و کل آن مقرّ از بین رفت. دومی خورد به راه تدارکاتی کل آن منطقه و راه را برای ارتش حزب بعث عراق بست [چون منطقه کوهستانی و راهها خیلی باریک بود] و سومی خورد روی انبار مهمات آن منطقه و منفجر شد.» یعنی هر سهتا گلولهای که علامه عسکری پرتاب کردند به منطقههای خاص و مهمی اصابت کرد.