راوی: حجة الاسلام و المسلمین سلیمی (خواهر زاده علامه عسکری)
گاهی اوقات که علامه عسکری به حمام میرفتند، آقا زادههایشان ایشان را میبردند و کمرشان را کیسه میکشیدند. ما هم دوست داشتیم که افتخار این خدمت نصیب ما شود و آخرش قسمت من شد تا یکی دو بار کمر ایشان را کیسه بکشم. داخل حمام بودیم.
به مرحوم علامه گفتم: «حاج آقا! من یک چیزی از شما میخواهم.»
با شوخی و خنده میگفت: «پول نخواه هر چه میخواهی بگو!»
من هم میگفتم: «نه حاج آقا پول نمیخواهم از شما.»
گفتند: «چی میخواهی؟»
گفتم: «حاج آقا میشه من را آن دنیا شفاعت کنید؟»
علامه عسکری حالتی داشتند، وقتی میخواست به یک چیزی فکر کند، شانههایش را بالا میبردند، سرشان را پایین میآوردند و چشمهایشان را میبستند. برایمان ثابت شده بود که این حالت علامه یعنی یک حسّ ناراحتی است. ناراحت میشدند، به فکر فرو میرفتند. من هم خیلی ناراحت و پشیمان شدم که چرا این سؤال را از ایشان کردم؟! سکوتشان قریب به ۵ الی ۶ دقیقه طول کشید (حالا یا کمتر یا بیشتر) و جوابی به من ندادند. من هم دیگر هیچ صحبتی نکردم و به خودم گفتم که بیش از این مایه اذیت حاج آقا نشوم. بعد از این مدت سرشان را بلند کردند و گفتند: «علی! به دو شرط این کار را برایت میکنم.»
گفتم: «چی حاج آقا شرطش؟»
فرمودند: «اولا این اجازه را به من بدهند که شفاعت کنم. ثانیا این که تو هم خودت را اهل شفاعت بکن.»
یعنی اعمالت را جوری انجام بدهی تو این دنیا که آن دنیا این لیاقت برایت ایجاد بشود که بتوانم تو شفاعت کنم. علامه عسکری حتی نسبت به این سؤال هیچ تعارفی با من نداشتند. مثلا بگویند: «آره إنشاءالله و…». ایشان با صراحت به من فهماند که «تلاش بکن خودت را اهل شفاعت بکنی» قصدشان این بود که «مراقب اعمالت باش» ایامی که ما با مرحوم علامه بودیم خیلی دوران مغتنمی بودند. همیشه حسرت و غصه آن دوران را میخورم.