متن سخنرانی:
من یک داستانی دارم که معتقدم به صحت آن و برای شما نقل می کنم :
حاج اقا محمد قمی آقا زاده حاج آقا حسین قمی که مرجع بود که این مسجد کوچک را ساخته. او برای من نقل کرد . من چون معتقدم به صحت نقل آن برای شمانقل می کنم.
ایشان یک سفر با دوستش پیاده میرفت مکه نزدیک های اُردن آبشان تمام شد. در صحرای آن جا مثل اینجا نیست . شن را باد جابه جا میکند یک تلی از شن را از این طرف میبرد به آن طرف یعنی راه گم می شود، و راه را گم میکنند ، شن جابجا کرده بود ، آب در قمقمه تمام شده بود . رفیق من به مرگ افتاد کشیدم رفیق خودم را زیر یک بوته خاری . یک سنگ روی آن بوته خار انداختم که سایه شود برایش . داشت جان می کند (حضرت حجت اسم او محمد است اسم پیامبر است لقبش مهدی است کنیه اش ابا صالح است ابو صالح ، قاعداً در عربی به کنیه صدای میکنند گفت من ایستادم بالای یک تپهای با آن حال دادزدم «ابا صالح» سه بار، چهار بار… با آن حال گریه میکرده و داد می زده. دید از آن دور یکی دارد میآید . آمد دید یک مرد عربی است لباس عربی پوشیده یک پیراهن ویک لچک ( لباس عربی… ) گفت چته؟ چی میخواهی ؟ گفتم این رفیقم دارد از تشنگی میمیرد آب نداریم گفت آب پشت این تپه است. آمدم پشت تپه و دیدم یک چشمه آب خنکی ، با قمقمه برداشتم و قطره قطره توی دهان رفیقم ریختم تا چشمهایش را باز کرد . آب خورد و پاشدیم ایستادیم. (حالا را ه را گم کردیم شن راه را پوشانده) [به آن مرد که با لباس عربی بود] گفتیم که راه را گم کردیم؟ [با اشاره راه را به ما نشان داد و گفت این راه است] پنچ متر آن طرف تر راه آن جاست . راه افتادیم و برگشتیم دیدیم نیست.
پس می شود ما در این عصر غیبت حضرت حجت را ببینیم و کمکمان بکند و نشناسیم .
به مناسبت ولادت حضرت حجت این داستان را که من خودم اعتقاد به صحت آن دارم گفتم و از این قبیل شده اما اگر کسی بگوید شناختم آن شناختن را قبول نمیکنیم
یا الله پنج صلوات [مرحمت کنید]