تاریخ تحلیلی اسلام (جلسه ۱۴)
موضوع: وقایع سالهای ۱۰ تا ۱۳ بعثت
با سخنرانی حجة الإسلام و المسلمین سلیمی (مدیر مسؤول مرکز حفظ و نشر آثار علامه عسکری)
متن تاریخ تحلیلی اسلام ۱۴
در ابتدا تبریک عرض میکنم حلول ماه شعبان و اعیادِ بسیار پر برکت و پر افتخار ولادت مولی الکونین «حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) و قمر مُنیر بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس» و حضرت سید الساجدین «زین العابدین امام سجاد»ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ را و حالا عید نیمۀ شعبان که ولادت حضرت «صاحب الأمر» را هم پیشاپیش تبریک عرض میکنیم و إنشاءالله بتوانیم از این ماه و از برکات و فُیوضات این ماه فرا خورِ حالمان از آن استفاده کنیم.
میگفتند که حضرت امام در خصوص ماه شعبان خیلی تأکید داشتند به مناجات شعبانیه که به «خَمسَة عَشري» که معروف است. خدا إنشاءالله توفیق بدهد، چون مضامین بسیار بسیار زیبایی هم دارد. این مناجات شعبانیه که خودش میتواند یک دورۀ عتقادی برای آدم باشد، اگر آدم خوب بخواند و ترجمه و به معنایش دقت کند، خدا إنشاءالله به همۀ ما توفیق بدهد که بتوانیم خودمان را آماده کنیم برای ورود به ماه مبارک رمضان، إنشاءالله اگر عمری برای ما باقی باشد.
خوب بحث ما تا آن جایی پیش رفت که در شعب ابی طالب و وقایع و اتفاقاتی که در این باره افتاد و نهایتاً آن توافق نامهای را که کفار و مشرکین نوشته بودند، به خبری که حضرت جبرائیل برای پیامبر اکرم (ص) آورد که: «موریانه نامه را خورده است» و آنها هم رفتند و دیدند که درست است، بالاخره این شعب ابی طالب و محاصرۀ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که علیه مسلمانان انجام داده بودند شکست خورد.
این اتفاق در اواخر سال نهم بعثت و اوایل سال دهم بعثت اتفاق افتاد و مسلمانان از محاصره خارج شدند. سه سال بسیار سخت بر پیامبر اکرم (ص) و مسلمانان گذشت، اما ببینیم که بعد از این چه اتفاقاتی افتاد و نهایتاً به سالهای آخرِ حضور نبی مکرم اسلام در مکه برسیم.
مهمترین واقعهای که بعد از شعب ابی طالب برای مسلمانان اتفاق افتاد، رحلت حضرت خدیجه الکبری أُم المومنین ـ سلام الله علیها ـ و وفات حضرت ابوطالب عموی گرامی پیامبر اکرم (ص) بود که هر دو در یک سال اتفاق افتاد. در سال دهم بعثت با فاصله که روایتهای مختلفی در این باره است که برخی گفتند که اول حضرت خدیجه از دنیا رفت و بعد به فاصلۀ سه روز حضرت ابوطالب، برخی دیگر معتقدند که سی و پنج روز بعد و حتی برخی میگویند که شش ماه بعد از آن که اول حضرت خدیجه رحلت فرمودند و بعد حضرت ابوطالب از دنیا رفتند. برخی به عکس گفتهاند که اول حضرت ابوطالب از دنیا رفتند و بعد از او حضرت خدیجه رحلت فرمودند. تاریخ یعقوبی این را برعکس بیان میکند، حالا این خیلی برای ما مهم نیست و مهم این است که این اتفاق در یک سال اتفاق افتاده است و بسیار برای پیغمبر این فقدان سنگین بوده است و دو حامیِ بزرگ و بسیار قدرتمند را پیامبر اکرم از دست دادند؛ آن سال را سال «عامُ الحُزن» نامیدند، یعنی سال حُزن غم و اندوه نامیده شد. مشهور این است که حضرت ابوطالب در بیست و ششم ماه رجب سال دهم بعثت و حضرت خدیجه در دهم ماه رمضان در سال دهم بعثت رحلت فرمودند. حضرت ابوطالب به یک روایتی در سن هشتاد و شش سالگی و به یک روایتی در نود سالگی، حداکثر همان در نود سالگی رحلت فرمودند. اما در مورد سن حضرت خدیجه هم بخواهیم بحث کنیم که کمی به تناسب موضوع ما هم هست، من میخواهم یک مقدار به آن اشاره کنم. قبلاً مقداری در مورد آن توضیح دادیم اما تیمناً و تبرکاً از حضرت خدیجه (س) و حضرت ابوطالب هر چه بگوییم میارزد. اینها مقام بسیار عالی در نزد خداوند متعال دارند، در مورد حضرت خدیجه که قبلاً هم گفتهایم. خوب یکی بحث اموال حضرت خدیجه است که قبلاً عرض کردیم که ایشان هشتاد هزار شتر در کوریدور اقتصادی که در مناطق مختلف از جنوب حجاز، یمن و خودِ حجاز و عراق، شامات، روم و حتی مصر و حبشه، حضرت خدیجه در مصر و حبشه و شام به قول معروف یک دفتر تجاری داشتند و یک مرکزیتی بود که کارهای تجاری ایشان انجام میشد. یکی از بحثهای مهم این است که حضرت خدیجه این اموال را با ارث و میراث به دست نیاورده بود. همۀ اینها برمیگشت به آن قدرت مدیریتی و شمِّ اقتصادیِ قویای که ایشان داشت و بالاخره با زحمت و با تلاش و کوشش اینها را به دست آورده بود و ارث نبود و پدر ایشان کسی بود که چنان ثروتی نداشت.
مشهور این است که حضرت خدیجه (س) منزل بسیار بسیار بزرگی در مکه داشتند که تقریباً تمامیِ اهالیِ مکه در آن خانه جا میشدند و خیلی بزرگ بود. یک گنبدی از ابریشم به رنگ آبی بالای خانه نصب کرده بودند که سایبان خیلی بزرگی بود، روی آن نقشهای ستاره و خورشید بود و با میخ و طنابهای مخصوصی این را نصب کرده بودند و خلاصه یک استراحتگاه بزرگی برای مردم بود و خیلی از مردم به آنجا میآمدند و متنعّم میشدند از نعمتهایی که حضرت خدیجه برای مردم بذل و بخشش میکردند. کلید تمام به اصطلاح ما گاو صندوق حالا گاو صندوق که نیست، صندوقچههایی بود که کلید تمام اینها را به روایت «سیرۀ ابن هشام» جناب خدیجه به «ورقة بن نوفل» داده بود و گفته بود: «اینها را به پیامبر اکرم بده و اصلاً هر چی دارم برای ایشان است و برای من نیست.» عملاً ایشان هیچ دخل و تصرفی در اموالشان نمیکردند، هر آن چه را که پیامبر اکرم (ص) صلاح میدیدند انجام میشد.
طبیعی است که خوب هزینههایی میشد که این پولها کجاها هزینه میشد، معلوم است در راه اسلام؛ در راه پیشبرد اسلام که این همه مسلمانان که به حبشه رفتند با چه پولی رفتند و با چه هزینهای رفتند؟ بالاخره اینها هزینه داشت و سوار کشتی شدند و هزینۀ آن جا و بالاخره خورد و خوراک و مایحتاجی نیاز داشتند. بسیاری از مسلمانانی که تحت شکنجه قرار میگرفتند بالاخره پول پرداخت میشد، مثلاً اگر برده بودند پول میدادند و اینها را میخریدند و آزاد میکردند. این پولها از کجا میآمد؟ تمام هزینهها از این طریق بود و این که حالا افرادی بودند که در همان ایام از جانب نبی مکرم به جاهای مختلف میرفتند و تبلیغ میکردند و صحبت میکردند و نیاز بود که یک جاهایی هزینههایی بشود، همۀ اینها از این طریق از اموال مبارک حضرت خدیجه (س) صرف میشد.
بحث بعدی هم که حالا قبلاً اشاره کردیم به تناسب بحثِ امروز بخواهیم بگوییم این که آیا حضرت خدیجه قبل از پیامبر اکرم با کسی ازدواج کرده بودند، که یک قول شاذّ و نادری مشهور شده که هیچ ربطی هم ندارد که حضرت خدیجه قبل از این که با پیامبر اکرم ازدواج کنند با دو نفر دیگر ازدواج کرده بودند. «عتیق بن عایذ مخزومى و ابی هالة اسدى» این قول واقعاً قول شاذّی است.
جالب این است که در بسیاری از کتابهای تاریخی معتبر این نیامده است؛ «انساب الاشراف» این را نقل نمیکند، «حکیم نیشابوری» در «المستدرک علی الصحیحین» اصلاً این را نمیآورد و صراحتاً میگویند که پیامبر اولین همسر حضرت خدیجه (س) بوده است. «ابوالقاسم کوفی»، «أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُري» صاحب کتاب «انساب الأشراف»، «سید مرتضی» در کتاب «الشافی»، «شیخ طوسی» در تلخیص «الشافی» معتقدند که اصلاً حضرت خدیجه قبل از پیامبر اکرم (ص) با کس دیگری ازدواج نکرده بودند. سن حضرت خدیجه به هنگام ازدواج حالا به قول مشهوری که میگویند که حضرت چهل سالش بود، حالا تواریخ را ببینید سن حضرت خدیجه را از بیست و پنج سال تا چهل و شش سال میگویند. اما قول دقیقش چیست؟
ما گفتیم که مبنای ما روی کتب قدیمی که حداقل از قرن پنجم به قبل باشد بیشتر برای ما قابل استناد است. بیهقی در کتاب تاریخش میگوید: «بلغت خديجة خمساً وستين سنة» خدیجه شصت و پنج سال داشت و «و يقال: خمسين سنة، وهو أصح» میگوید که پنجاه سال داشته است در وقت رحلت و این قول صحیح برای این است. یعقوبی برای چه قرنی است؟ برای قرن سوم است.
«حاکم نیشابوری» در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» جلد سوم نقل میکند: «عنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ قَالَ: تُوُفِّيَتْ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا وَهِيَ ابْنَةُ خَمْسٍ وَسِتِّينَ سَنَةً» حضرت خدیجه از دنیا رفت در سن شصت و پنج سالگی و «هَذَا قَوْلُ شَاذُّ» این قول نادری است «فَإِنَّ الَّذِي عِنْدِي أَنَّهَا لَمْ تَبْلُغْ سِتِّينَ سَنَةً» آنی که من میدانم سنش به شصت سال هم نرسیده بود، دیگر دقیقش را نمیگوید تا چه برسد به شصت و پنج سال، صاحب کتاب «شذرات الذهب» جلد اول در صفحۀ چهارده [من اینها را رفتم دیدم که میگویم]، «ابن عساکر» در «تاریخ دمشقش» در جلد سوم در صفحۀ صد و نود و سه، «ذهبی» در «سیر اعلام النبلاء» در جلد دوم در صفحۀ صد و یازده، «اربلی» در «کشف الغمّه» در جلد دوم و صفحۀ صد و سی و پنج به نقل از ابن عباس میگوید که: «عمر حضرت خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر بیست و هشت سال بوده است و قطعاً پیامبر اکرم (ص) هم بیست و چهار ساله بودند.» حالا میگویم که از بیست و پنج سال تا چهل و پنج سال میگویند، قول مشهور بیشتر همان بیست و هشت سال است و حداکثر حضرت خدیجه از پیامبر اکرم چهار سال بزرگتر بوده است. پانزده سال این جا قبل از بعثت با پیامبر زندگی میکردند و سی و هشت و پنج سال روی هم چه قدر میشود؟ [چه قدر ریاضی من ضعیف است] چه قدر میشود؟ چهل و دو سال میشود، ده سال هم آن جا، پس پنجاه و دو سال میشود. همان پنجاه سال نه شصت و پنج سال، این قولی که حضرت خدیجه از پیامبر اکرم پانزده سال بزرگتر است درست نیست نه؛ این قول قابل اعتنایی نیست و قول مشهور همین بیست و هشت سال است. «انساب الاشراف» هم سن حضرت خدیجه را همین بیست و هشت سال نقل میکند.
در خصوص فرزندانشان هم ما گفتیم که خوب یک دختر بیشتر برای پیامبر از حضرت خدیجه نشد و آن هم حضرت «فاطمه زهرا (س)» است و دو پسر هم نقل میکنند، «عبدالله و قاسم» که طیب و طاهر هم میگویند ولی طیب و طاهر از القاب این دو پسر بودند نه اسامی فرزندانِ دیگرِ پیامبر اکرم؛ آن دو دختری که نام میبرند به نام رقیه و زینب که اینها دختران پیامبر نبودند. همین «ابوالقاسم کوفی» یک کتابی دارد به نام «الإستغاثة في بدع الثلاثة» که این ابوالقاسم کوفی امامی مذهب است و در اواخر عمرش جزء غُلات (نیز غُلاة) شد، یعنی خیلی غُلُو میکرد ولی خوب به عنوان یک تاریخ شناس معتبر مطرح است و شناخته شده است. در این کتابش میگوید که زینب و رقیه دختر خواندههای پیامبر بودند و خیلی صریح میگوید که اینها دختران پیغمبر نیستند. گفتیم که اینها دخترانِ خواهر حضرت خدیجه بودند و اول یکی به همسری عثمان در آمد و از دنیا رفت، بعد دومی همسر عثمان شد و به جناب عثمان «ذو النّورين» میگفتند برای این که دو دختر پیامبر را گرفته بود در حالی که اینها دختران پیغمبر نبودند.
بالاخره حضرت خدیجه با این عرضم به حضورتان که سابقۀ درخشان، اولین زنی که به پیامبر اکرم ایمان آورده بود و در لحظات آخر عمرشان هم از نبی مکرم خواهش کردند که نزد من بیایید و من برای شما وصیتی دارم و میخواهم وصایای خود را بگویم. حضرت آمدند و سه تا مطلب را به پیامبر اکرم (ص) فرمودند، اولاً این که: «من را در کوتاهی ادای حقوقتان عفو کنید» [این درس است] یعنی کاری بود که حضرت خدیجه نکرده باشند؟ اما با این حال این را میگوید و حضرت نبی مکرم هم صراحتاً آن جا فرمودند که: «هم چنین چیزی نیست؛ اصلاً اگر تو نبودی اسلام هم پیشرفت نمیکرد، اگر مال خدیجه و شمشیر علی نبود که اسلامی باقی نمیماند.»
«وصیت دوم این است که مراقب دخترم حضرت زهرا باش، بعد از من تنها میشود و مبادا زنهای قریش اذیتش کنند. صراحتِ روایت این است، مبادا سیلی به صورتش بزنند یا سرش فریاد بِکشند و خلاصه با درشتی و سختی با او رفتار کنند.» حضرت نبی مکرم این را هم قول دادند و گفتند: «نگران نباش» حضرت خدیجه فرمودند: «یک خواهش دیگری هم دارم که آن را دخترم به تو میگوید و من نمیتوانم به شما بگویم.»
وقتی که از اتاق بیرون آمدند، حضرت زهرا آمدند و قول حضرت خدیجه را به پدر گفتند که: «من از فشار قبر و شب اول قبرم میترسم و میخواهم آن عبایی را که به هنگام وحی بر دوش میگذاشتید، این را به من بپیچید و کفن من بشود.»
جبرئیل نازل شد، این همه انسان در کرۀ زمین است ولی وقتی حضرت خدیجه این حرف را میزند خداوند امین وحیش را بفرستد. من چه بگویم دربارۀ این کار، جبرئیل نازل شد و گفت: «یا رسول الله! خدا به خدیجه سلام میرساند و میگوید که من کفن خدیجه را از بهشت میفرستم و نیازی به این نیست.» کفن حضرت خدیجه از بهشت آمد و جبرئیل با خودش آورده بود و گفت: «خدا به حضرت خدیجه سلام میرساند و میگوید که بهشت مشتاق تو است، اصلاً اگر بهشت میخواهد ارزشی پیدا کند به وجود تو است و تو اصلاً نگران نباش.»
حتی در روایت میگویند که: «منزلی و خانهای در بهشت برای حضرت خدیجه فراهم شد که از زِبَر جد (یعنی از یک سنگ یک تکه) ساخته شده است.» خلاصه خدا جبرئیل را بفرستد که دل حضرت خدیجه آرام شود. روایتی هم هست که: «حضرت خدیجه که از دنیا رفتند، پیامبر اکرم (ص) آن عبایش را کفن کردند و در عین حال آن کفنی را که از بهشت آمده بود را به حضرت خدیجه بستند و حضرت خدیجه را دفن کردند.»
این یکی در مورد حضرت خدیجه ـ سلام الله علیها ـ خیلی مصیبت سنگینی برای پیامبر بود و پیامبر تا آخر عمرشان هر وقت از حضرت خدیجه یاد میشد یا اسمی میآمد، حضرت گریه میکردند. «ما ینطق عن الهوي»،از روی هوا و هوس که گریه نمیکند؛ این گریه یعنی یک نقصی در عالم خلقت الان با نبودن حضرت خدیجه هست، تعبیر این است. پیغمبر که آدم عادی نیست که، پیامبر هر دفعه اسم ایشان میآمد یا وقتی یاد حضرت خدیجه میافتادند برای حضرت خدیجه دعا میکردند؛ این جایگاه و مقام خیلی ویژه است و ما خدا را شکر میکنیم که محبت این افراد در دلِ ما هست، محبت هم همین که اَلَکی نمیآید و محبت اَلَکی درست نمیشود و باید یک زمینهای در وجودمان باشد که هست و این محبت درست میشود. الحمد لله! جای شکرش باقی است.
اما بیاییم در مورد حضرت ابوطالب که حالا ایشان هم در همان سال رحلت فرمودند. حضرت ابوطالب ـ سلام الله علیه ـ که خدمتتان گفتیم، حمایتهای بیدریغی که نسبت به پیامبر اکرم میکرد، چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت؛ خوب از زمانی که حضرت نبی مکرم هشت ساله بودند پیامبر اکرم را تحت کنف حمایت خودشان گرفتند و اصلاً حضرت را به فرزندان خود ترجیح میداد. تا زمانی که نبی مکرم بر سر سفره نمیآمدند دست به غذا نمیزد، تا این حد که حالا اینها را گفتهایم، و این که از آن نفوذی که حضرت ابوطالب در مکه داشت استفاده میکرد و از نبی مکرم دفاع میکرد، ما اینها را اشاره کردیم و الان میخواهم گذرا به آن اشاره کنم. یک سری اشعاری هم حضرت ابوطالب دارند در مدح نبی مکرم و در مدح اسلام یک کتابی است به نام «شعر ابیطالب و اخباره و المستدرک علیه» که نویسندهاش «ابی هفّان عبداللَّه بن احمد مهزمی» است که او متوفی سال ۲۵۷ است و از اُدبا و شعرای قرن سوم میباشد که اشعار حضرت ابوطالب را جمع کرده است. من میخواهم چند تا شعری را که انتخاب کردم برای شما بخوانم، چون حضرت ابوطالب ادیب بود و اشعاری داشت که في البداهه شعر میگفت. شعرهای درجۀ یک، آن هم آن زمان که عرب آن زمان خودش بلیغ بود؛ اشعار ابوطالب بسیار قابل توجه و شنیدنی است. وقتی که پیامبر اکرم را تهدید میکردند که او را خواهند کشت، چون بالاخره تهدیدها بود که او را بکشند، یک شعری ابوطالب برایش گفت: «و اللَّه لن يصلوا اليك بجمعهم، حتى اوسد فى التراب دفينا»، «ای پیامبر! نگران نباش، اصلاً دست آنها به تو نمیرسد و اگر بخواهند این کار را کنند ما دفنشان میکنیم؛ اینها را در خاک دفن میکنیم که جرأت ورود را نداشته باشند.» «فانفذ لأمرك ما عليك غضاضة، فكفى بذا دنيا لديك و دينا» «هر آن چه را که خدا به تو امر کرده عمل کن، هر آن چه که هست و نگران هم نباش. آن چه را که تو میگویی برای دین و دنیای ما کافی است.»
مگر این اشعار شوخی است؟ اینها اشعاری ابوطالب در مدح پیامبر اکرم (ص) است، «الا ان خير الناس نفسا و والدا» «به درستی که بهترین مردم از نظر شخصیتی خودش و پدر و اجدادیش»، «إذا عدّ سادات البريّة-أحمد» بزرگترین آنها «احمد» است. «نبيّ الإله و الكريم بأصله، و أخلاقه و هو الرشيد المؤيّد» دیگر از این زیباتر بگوید و «صراحتاً که این پیغمبر خداست»، وقتی اسم نبی مکرم را در شعرش میآورد و یا مثلاً «إنّ الأمين محمدا في قومه، عندي يفوق منازل الأولادی» «این پیامبرِ امین در نزد قوم خود که امین است در نزد من، جایگاهش از بچههایم بالاتر است.» «لمّا تعلّق بالزّمام ضممته، و العيس قد قلّصن بالأزوادی» فقط تعریف و تمجید از پیامبر است. «و اللّه لا أخذل النبيّ و لا، يخذله من بنيّ ذو حسبی»، «هیچ کس نمیتواند این پیغمبر را تحقیر کند، نه احدی حتی فرزندان من اهل این کارها نیستند.» «إنّ عليّا و جعفرا ثقة و عصمة في نوائب الكربی»، «پسران من بچههای من، علی و جعفر در حمایت از پیامبر مورد ثقه هستند»، «لا تقعدا و انصرا ابن عمّكما» به علی و جعفر خطاب میکند که: «آرام ننشینید و پسر عمویتان را نصرت دهید.» «أخي لأمي من بينهم و أبي»، «که حالا این بچۀ برادر من است.»
دیگر چه بخوانم از این اشعار «أنت النبيّ محمد، قرم أعزّ مسوّد» «تو پیغمبری ای محمد، نشانه و شاخصی عزیزترینی، حکمفروایی، و حرفت نافذ و برجسته است.» مفصّل از پیامبر اکرم تعریف میکند. یک شعری هم دارد که حضرت امیرالمومنین و فرزندانش را دربارۀ پیامبر نصیحت میکند.
«اصبرن يا بنيّ فالصبر أحجى، كلّ حيّ مصيره لشعوب» میگوید که: «صبر کنید این مشکلاتی که در این وضعیت پیش آمده و اینها اذیت میکنند، شما صبور باشید که خداوند قدر این بلایا را برای شما محفوظ نگه میدارد.» «قدّر اللّه و البلاء شديد،لفداء الحبيب و ابن الحبيبی»، «این مشقت و صبر کردن برای مشقتها میارزد که برای این حبیب که پیامبر است». «و بن حبیب»، بعد حضرت امیر در جواب ابوطالب این شعر را انشاد فرمودند: «أتأمرني بالصّبر في نصر أحمد، و و اللّه ما قلت الذي قلت جازعا» به من وصیت میکنی که در نصرت پیامبر کوتاهی نکنم؟ من نسبت به آن چه که تو گفتی عاجز نیستم که توقف کنم، نگران نباش. «وَلَكِنَّني أَحبَبتُ أَن تَرَ نُصرَتي، لِتَعلَمَ أَنّي لَم أَزَل لَكَ طائِعاً»، «با این حال به توِ پدر میخواهم ثابت کنم که مطیع تو هستم و به تو نشان بدهم که پیامبر را نصرت میکنم.» «وَسَعيِي لَوَجهِ اللَهِ في نَصرِ أَحمَدٍ» «در راه خدا برای نصرت پیامبر تلاش خواهم کرد.» «نَبيِّ الهدى المَحمودِ طِفلاً ويافِعاً»، «از کوچکی تا بزرگ شوم از این پیامبر حمایت خواهم کرد.»
این را حالا هر چه بوده شعر در وصف پیامبر زیاد است، در اطاعت از امر خدا، در قَسمهایی که حضرت ابوطالب به خدا و کعبه میخورد و تمسخری که نسبت به کفر آنها دارد. اشعاری که وقتی که حتی آن صحیفۀ ملعونۀ آنها را موریانه خورد اشعاری انشاد کرده که شعرهایش الان این جا است. به آنها گفت: «دیدید که حالا حق با چه کسی است؟» این اشعار را پیروان مکتب خلفا هم نقل میکنند. مرحوم «علامه امینی» در جلد ششم «الغدیر» مفصل این اشعار را با ذکر سندِ بررسی شده آورده است. البته خوب از همین کتاب هم ایشان استفاده کرده، ولی خوب مستنداتش را هم ایشان دانه به دانه بررسی کرده است. آیا یک هم چنین شخصیتی میتواند به پیامبر اکرم کافر باشد؟ این تناقض را ما چه کار کنیم؟ کاش شما این شعرها را نمیگفتید و نقل نمیکردید.
البته «ابن هشام» در کتاب سیرهای که از پیامبر اکرم (ص) نوشته است این اشعار را نمیآورد. البته تقصیری هم ندارد، نقل میکند که اشعاری دارد ولی شعرها را نمیگوید. تقصیری هم ندارد چون در دوران بن العباس زندگی میکرد و خلاصه آن جا خطرناک بود که بلایی سرش بیاورند.
خلاصه در سال دهم بعثت این مصیبت بزرگ بر پیامبر اکرم و مسلمانان واقع شد. در سال «عام الحُزن» که این دو بزرگوار رحلت کردند.
مطلب بعدی که ما داریم در تاریخِ قبل از هجرت پیامبر، بیعت مردم یثرب با رسول خداست که در «عقبه» صورت گرفت. «عقبه» در لغت به معنای «گردنه» است؛ آن راهی که به سمت بالای کوه میرود را «عقبه» گویند. چون این پیمان در گردنۀ بین مکه و مِنا صورت گرفت اسم او را «عقبه» گذاشتند، یک بیعت «عقبه اُولی» و یک بیعت «عقبه اُخری» داریم. بیعت «عقبه اولی» که بعد از رحلت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه، که آزار و اذیت مشرکین بیشتر شد و به اصطلاح دستشان باز شد و خیلی اذیت میکردند؛ فشار زیادی بر پیامبر اکرم وارد میکردند تا این که در سال یازدهم بعثت پیامبر اکرم با شش نفر از مردم یثرب که برای تجارت به مکه آمده بودند، پیامبر ملاقات کردند و این ملاقات هم در عقبه بود و برخی هم میگویند که در مِنا بود [ما زیاد به مکانش کار خاصی نداریم] که این شش نفر هم از قبیلۀ «خزرج» بودند و یک سوالی را پیامبر اکرم از اینها برای ابتدای بحث پرسیدند و این که فرمودند: «شما از هم پیمانان یهود هستید؟» پیامبر حواسشان جمع است، داستان یهود داستان دنبالهداری است و الّا حالا ببخشید از یثرب آمدهاند وما چه کار به این داریم، ولی این اهمیت قصه را نشان میدهد که در واقع خزرجیان از هم پیمانان یهود بودند. دیگر تا بعد از این که پیامبر به مدینه هجرت کردند هم چنان هم به دستور پیامبر هم پیمان باقی ماندند، تا این که بالاخره به جنگ «بنی نضیر» رسیدیم و اینها یهودیها را بیرون کردند. بالاخره آنها نشستند و پیامبر اکرم به آنها اسلام را عرضه کردند و آیاتی چند از قرآن کریم را برای آنها تلاوت کردند و اینها خیلی خوششان آمد و جالب توجه بود. چون حرفها حرفهای زیبایی است و این حرفها منطقی است و حرفهایی است که عقل میپذیرد. حالا این خزرجیها چون در یثرب زندگی میکردند و از یهود داستان پیغمبر را شنیده بودند، اوصافش و حرفهایش و شمایلش را که اینها دیدند، دیدند که همان است و خیلی مایل شدند؛ بالاخره به اسلام تمایل پیدا کردند و اسلام آوردند و یک سال بعدش که این اتفاق در سال یازدهم بعثت بود، یک سال بعدش در سال دوازدهم بعثت در موسم حج دوازده نفر از اینها آمدند و در همین عقبه با پیامبر اکرم ملاقات کردند و با پیامبر بیعت کردند که اسمش «عقبه اُولی» شد. در سال دوازده بعثت، اسامی این دوازده نفر در تاریخ آمده است که چه کسانی بودند، «اسعد بن زراره» بود که خوب به شما بگویم که اینها چه طور آدمهایی هستند، «أسعد بن زُراره» معروف به «أسعَد الخِیر» بود و اولین نفری بود که اسلام آورده بود و معروف به «اسعد الخیر» بود که از یکتا پرستان عصر جاهلی بود. قبل از این که پیامبر اسلام آن را دعوت کند، خودش اصلاً یکتا پرست بود و اصلاً بت پرست نبود، بعد از این که با پیامبر بیعت کردند و به مدینه رفت و بتهای مدینه را هم شکاند و همه را از بین برد.
بنا بر نقلی اولین کسی است که در مدینه نماز جمعه به جای آورد، برخی هم این نقل قول را قبول ندارند. حالا جزء اولین نفرهاست. چند آیۀ قرآن است که در شأن او نازل شده، یکی آیۀ ۱۴۳ «سورۀ بقره» است که بحث قبله وقتی که قبله برگشت و پیغمبر را مسخره میکردند، «اسعد بن زراره» از پیغمبر دفاع کرد و گفت: «مگر کعبه برای شماست که حالا ادعا میکنید» و خیلی محکم از پیامبر دفاع کرد و آیه در شأن «اسعد بن زراره» و البته در تأیید قول «اسعد بن زراره» نازل شد و وقتی که از دنیا رفت، چون خیلی هم عمر نکرد و قبل از جنگ بدر از دنیا رفت. او اولین کسی است که پیامبر اکرم برایش نماز میت خواند و در بقیع به خاک سپرده شد؛ شخصیت خوبی است و انسان بسیار خوبی بود و قبل از جنگ بدر به رحمت خدا رفت. «عوف بن حارث» در جنگ بدر به شهادت رسید و دومین نفری بود که در بیعت «عقبه اُولی» حضور داشت. سومین نفر «معاذ بن حارث» بود که برادر این «عوف بن حارث» است که تا دوران معاویه و خلافت امیرالمومنین زنده بود. به نقلی قاتل «ابو جهل» است و ابو جهل را کُشت، برخی تواریخ میگویند که هست ولی برخی هم معتقدند که نه، قاتل ابو جهل نیست؛ حالا به نقلی قاتل «ابو جهل» است.
«ذکوان بن عبد قیس» نفر چهارم که در جنگ «اُحُد» به شهادت رسید و از صحابی خوب پیامبر اکرم بود. «رافع بن مالک» است و «عُبادة بن صامت» که او در زمان عُمَر قاضی شام شد، یعنی عُمَر او را به عنوان قاضی شام منصوب کرد در زمانی که والیِ شام معاویه بود. خوب معاویه خیلی ولخرجی میکرد و «عبادة بن صامت» اعتراض کرد که چه قدر اموال مسلمین را هدر میدهی و معاویه با او به دُرُشتی سخن گفت، به او برخورد؛ خوب او «عُبادة بن صامت» است و جزء نُقبای شش نفر از پیمان با پیغمبر است. او از شام به مدینه برگشت و عُمَر به او گفت: «چرا برگشتی؟» او هم گفت: «معاویه با من به درشتی سخن گفته است.» عمر به او گفت: «برگرد و من با معاویه صحبت میکنم که با تو کاری نداشته باشد.»
او هم برگشت و عمر هم به معاویه گفت که: «دیگر با او کاری نداشته باشد»، ولی «عبادة بن صامت» جزء کسانی است که با خلیفه اول و دوم بیعت کرد و آدم سیاه چهرهای بود و سیاه پرست بود، ولی خیلی بلیغ سخن میگفت و خیلی ادیبانه کلام میکرد. یک جلسهای بود با «مُقوقِس» حاکم مصر که مسلمانان را خواست تا با هم یک گفتگویی کنند و خوب عمر و عاص از همین «عُبادة بن صامت» خواست که تو با یک رأس هیئتی برود و مقوقس این را دید و از چهرهاش ترسید و گفت: «این سیاهپوست را برای من آوردهاید؟ این را ببرید و یکی دیگر بیاورید.» گفتند که: «حرف، حرفِ این است و اصلاً این آمده تا با تو حرف بزند.»
وقتی «عبادة بن صامت» شروع کرد به صحبت کردن، خلاصه دید که آدم فاضلی است و پذیرفت و خلاصه بین آنها یک توافقاتی شد؛ خلاصۀ کلام انسان بلیغی بود. یکی «ابو عبدالرحمن یزید بن ثعلبه» بود، «عقبة بن عامر، قطبة بن عامر حدیده» بود و «ابو الهیثم تیهان» بود. «ابو الهیثم تیهان» که اولاً قبل از اسلام موحد بود و یعنی مشرک نبود، در تمامی جنگها با پیامبر همکاری کرد و بعد از رحلت پیامبر با ابوبکر و عثمان و عمر بیعت نکرد و از یاران خالص امیرالمومنین باقی ماند و در جنگ «صفین» در لشکر امیرالمومنین به شهادت رسید. یکی از بهترینِ افراد در بین این همه همین است، البته آن دو نفر هم یکی در جنگ «بدر» به شهادت رسید و یکی هم در جنگ «احد» شهید شد و آنها هم شخصیتهای بزرگی هستند و آخرین هم «عویم بن ساعده» بود که ساعده در بحث سقیفۀ بن ساعده وقتی که اوس و خزرجیها در بنی سقیفه جمع شدند، همین عویم بن ساعده رفت و عمر و ابوبکر را خبر کرد که: «بیایید که اینها میخواهند خلافت را بگیرند» نه از این باب که بخواهد حق را به ابوبکر و عمر بدهد، از این باب که بالاخره حق، حقِ قریش است و «الأئمةُ من قریش»، از اینها خواست که بیایند و اینها این طور میکنند و وقتی که آمدند خودِ عویم بن ساعده هم در آن مجلس بود و وقتی که دید که اینها از هر چیزی حرف میزنند جز علی و اهل بیت، اعتراض کرد و همین عویم بن صاعده گفت: «ولایت برای اهل بیت است و برای شماها نیست که برای آن دفاع میکنید» خلاصه یک دفاع این چنینی کرد و در جنگ بدر و احد و خندق هم حضور داشت.
از این دوازده نفر، ده نفر از قبیلۀ «خزرج» بودند و «ابوالهیثم تیهان و عویم بن ساعده» از قبیلۀ «اوس» بودند که آمدند و با پیامبر اکرم بیعت کردند و در ضمن بیعت نامه آمده که: «در پرستش خدا شریکی قائل نشوند، دزدی و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند و بهتان نزنند و رسول خدا را در آن چه که به خیر و صلاح است نافرمانی نکنند» با این مفاد با پیامبر اکرم (ص) بیعت کردند.
حالا این بحث که فرزندان خود را نکشند که من نمیدانم در جلسات قبل که بحث ما روی زنده به گور کردن دختران بود، علت این را گفته بودم برایتان یا نگفته بودم؟ الان این جا بگویم که ببینید، داستان به قبل از اسلام برمیگردد. قبیلهای به نام «بنی تمیم» بودند که بزرگ این قبیله «قیس بن عاصم» بود و جنگی بین قبیلۀ بنی تمیم با «نعمان بن منذر» حاکم حیره شد که در آن جنگ بنی تمیم شکست خوردند و عدهای کشته شدند و عدهای هم اسیر شدند و تمام دختران و زنان بنی تمیم یک عده به اسارت رفتند. خلاصه بعد از مدتی بین آنها مصالحه شد و قرار شد بروند و اُسرا را پس بگیرند، دختر قیس بن عاصم در این مدت به همسری یکی از بزرگان حیره در آمده بود. قیس بن عاصم به او گفت: «برگردد» ولی او گفت: «من دیگر برنمیگردم و ازدواج کردم» این برای قیس بن عاصم خیلی سنگین بود که حالا دختر من را به اسارت بردند و به همسری دشمن هم در آمده است و قسم خورد که: «برگردم هر دختری که از من به دنیا بیاید او را خواهم کشت.» واقعاً این کار را هم کرد و این یک رسم شد، از قبیلۀ بنی تمیم به قبائل مختلف هم رفت و در کل حجاز این پخش شد و دختران خود را زنده به گور میکردند. البته برخی هم اطاعت نمیکردند و برخی قبائل این کار را نمیکردند، برخی از بنی هاشم که کمتر کسی این کار را میکرد، مثلاً حضرت عبدالمطلب این کار را نمیکرد و خلاصه قصه زنده به گور کردن دختران که یک رسم شده بود، در این پیمان نامهای که نوشتند، پیامبر اکرم قید کردند که دیگر فرزندان خود را نکشید.
خلاصه بلافاصله بعد از این پیمان نامۀ عقبۀ اولی را که پیامبر اکرم (ص) نوشتند، «مصعب بن عمیر» را به عنوان نمایندۀ خود به مدینه یعنی به یثرب فرستادند که به اینها اسلام و دین و احکام را یاد بدهد. «جناب مصعب بن عمیر» ـ سلام الله علیه ـ رفت تا این که یک سال بعد از آن هفتاد و دو نفر مرد و دو تا زن در سال سیزدهم بعثت در موسم حج آمدند در منطقۀ در واقع قسمت راست مِنا، آن جایی که الان «مسجد جامع البیعه» آن جاست. اینها آمدند و پیمان نامۀ دوم را بستند که هفتاد و چهار نفر بودند که شامل هفتاد و دو نفر مرد و دو زن بود که یک پیمانی را نوشتند که اصلیترین قید اینها در این پیمان نامه با پیامبر اکرم این بود که: «ما در دفاع از پیامبر اکرم با دشمنان میجنگیم.» حتی یک نفر به پیامبر گفت: «یا رسول الله! اجازه میدهید که الان شمشیر بکشیم، در موسم حج برویم و رؤسای مکه را بُکُشیم.»
حضرت فرمودند: «نه، الان وقت این حرفها نیست.» به هر حال آمادۀ جنگ بودند که این بیعت دوم در عقبه به «بیعت الحَرب» معروف شد؛ بیعت جنگ، چون بیعت کردند که در دفاع از اسلام و پیامبر اکرم بجنگند. این خیلی ارزشمند است و ما روی اینها خیلی کم مانور میدهیم، در زمانی که اسلام در ضعیفترین حالت خودش بوده وآنها این گونه به جلو آمدند و ایستادند که خودش یک ارزشی است.
این دغدغه مرحوم علامه عسکری (ره) این بود که برویم و صحابۀ پیامبر را خوب بشناسیم. الان ما چند تا از صحابۀ پیغمبر را میتوانیم نام ببریم؟ معروفترین که سلمان و ابوذر و مقداد، عمّار و حضرت حمزه سیدالشهدا، همینها هستند و دیگر خیلی نمیشناسیم. همین ابو الهیثم تیهان خیلی عظمت دارد و شاید بتوانیم بگوییم که از آنهایی است که بتوان به او متوسل هم شد؛ آن قدر عزیزِ امیرالمومنین و پیغمبر بود و از صحابۀ معتبر است و از رُوات مورد وثوق فریقین است، هر دو خیلی این را قبول دارند. بالاخره اینها شخصیتهای خوبی هستند و شناخت صحابه خیلی مهم است. این چهل و یکی دو زونکنی که ما این جا داریم از صحابۀ پیغمبر هستند که مرحوم علامه عسکری (ره) جمع آوری کردند، در راستای همین قصه بود که باید ما صحابه را بشناسیم. آن قدر که صحابۀ امیرالمومنین باید به ذهن ما بیاید، صحابۀ پیغمبر کمتر مطرح است. خیلی شخصیت داریم مثل جناب «مصعب بن عمیر»، من میخواهم بگویم آن زمان چند نفر در مکه مسلمان بودند، خیلی بودند و کم نبودند، بالاخره تعدادشان از صدها نفر متجاوز بود ولی یک نفر به نام «مصعب بن عمیر» باید به یثرب برود. حالا جالب این جا است که در همان «عقبۀ اُخری» عموی پیامبر عباس هم با پیامبر آمده بود. عباس عموی پیامبر به این هفتاد و چهار نفری که برای بیعت آمده بودند گفت: «ما تا الان از پیامبر اکرم دفاع کردیم و کمک کردیم، آیا از این به بعد شما هستید که از پیامبر دفاع کنید؟ که فبها المُراد، اگر نیستید که ما خودمان دفاع کنیم.» عباس عموی پیامبر آن جا حضور داشت و آنها گفتند که: «نه، ما حتی همین حالا آمادۀ جنگ هستیم، نه حالا به مدینه برویم و بجنگیم نه. همین الان هم آمادهایم، اگر دستور بدهد الان میجنگیم.»
دربارۀ شخصیت عباس به نظرم باید یک جلسه صحبت کنیم، نقلهای مختلفی از او است که حالا خیلی خلاصه بخواهیم بگوییم در برخی تواریخ آمده است که عباس در جنگ بدر اسیر شد، یعنی آمده که با پیغمبر بجنگد و اسیر شد؛ پول عوض اسارتش را داد و آزاد شد. من احساسم این را میگوید که وقتی از یک جایی میبینیم که در «عقبۀ اُخری» خوب قضیه خیلی محرمانه است و به این راحتی هر کسی نمیتوانست آن جا حضور داشته باشد، اگر لو میرفت خیلی اوضاع خطرناکی پیش میآمد، اما «عباس بن عبدالمطلب» حضور داشت. «عباس بن عبدالمطلب» در بحث تشییع و تدفین حضرت فاطمۀ زهرا (س) حضور دارد که امری بود که کاملاً مخفی بود و باید افرادی میآمدند که مورد اعتماد باشند و دهن آنها باز نشود که لو بدهند.
آن سیزده سال جزء کسانی است که در سالهای اول بعثت بالاخره اسلام آورد ولی اسلامش را بیان نکرد و وقتی که پیامبر به مدینه هجرت کرد، با پیامبر به مدینه نیامد تا این که پیامبر در سال هشتم هجری آمدند به مکه و مکه را فتح کردند، به خدمت پیامبر رسید.
ظاهرش این است که بخواهیم جمع بندی کنیم این است که جناب عباس جاسوس پیامبر بود و تمام اخباری را که در خصوص مسلمانان در مکه تصمیم گیری میشد و اقدام میکردند، عباس با آن ثروتی که داشت هزینه میکرد و به پیامبر خبر میداد. احتمال میدهم، من سندی نمیتوانم بیاورم و سندی در این باره نداریم که اگر هم در جنگ بدر اسیر شده اصلاً آمده که یا خبری را برای پیامبر بیاورد و یا مطلبی یا چیزی بوده است، چون هیچ جا نقل نمیکنند. دوباره پولش را داد و به مکه بازگشت، یعنی دوباره پیش پیغمبر نرفت و یک شخصیت این جوری بوده است. جالب است که شخصیت پسرش هم همین گونه است، یعنی عبدالله بن عباس یکی به نعل میزند و یکی به تخته. هم چنین مثلی داریم.
یکی از حاضران گفت: «نه، به میخ میزند» حاج آقا فرمودند: «به میخ میزند؟ پس یکی به نعل میزند و یکی به میخ.»
یک جاهایی چنان از امیرالمومنین و امام حسن (ع) دفاع میکند که معاویه لال میشود، در یک جایی چنان معاویه را توصیف میکند با القاب بسیار بلند و بالا، البته «آیة الله سید مهدی خِرسان» در نجف یک کتابی به نام «موسوعه عبدالله بن عباس» که بیست و چند جلد است و دربارۀ «عبدالله بن عباس» مطالبی را نقل میکند و نهایتاً هم تطهیرش میکند. شخصیتهایی هستند که خدماتی دارند اما ندیدهایم که مثلاً بخواهند توطئهای، حالا حتی عباس توطئهای علیه پیامبر یا ائمه داشته باشند.
تا همین جا کفایت میکند، إنشاءالله در جلسه بعد برویم به داستان هجرت پیامبر اکرم به مدینه و وقایعی که در این داستان هست تا مدینه که برای پیامبر مطالب زیادی هم هست، برای جلسۀ بعد باشد.
یک پاسخ
سلام
مناجات شعبانیه با مناجات خمسه عشر متفاوت است در ابتدای سخن این مطلب اشتباه بیان شده است