گفتگو با علامه سید مرتضی عسکری
اشاره:
فکر گفتگو با علامه مرتضی عسکری از ماهها پیش در دستور کارمان قرارداشت. بلافاصله هماهنگیها را شروع کردیم ابتدا باید قبل از فیض حضور، کتابهای ایشان را برای بهره گیری از زلال معرفت ناب این مرزبان عقیدتی و فکری شیعه مطالعه میکردیم.
برای انجام این کار از همکاری دکتر عسکری فرزند ارشد علامه عسکری بهره گرفتیم و با تماسها و مزاحمتهای مکرر برای ایشان توانستیم زمینههای انجام میزگرد را فراهم کنیم. جناب آیت الله جاودان نیز یک روز تا عصر پا به پای ما حضور داشت و درطرح پرسشها و هماهنگی برای میزگرد کمک زیادی کرد.
از سوی دیگر بنا به دلایلی زبان مصاحبه، زبان عربی انتخاب شد و نوارهای ضبط شده از چندان کیفیت مطلوبی برخوردار نبود، به همین جهت گروهی از همکاران را به کار گرفتیم تا آنچه در زیر میآید را پیش روی شما خوانندگان کیهان فرهنگی قرار دهیم. تا که قبول افتد و چه در نظر آید.
کیهان فرهنگی: با تشکر صمیمانه از علامه عسکری و سایر عزیزان، جناب آیت الله جاودان و دکتر سید كاظم عسکری که دعوت ما را برای بحث و گفت و گو در این نشست پذیرفتند، خوشحال میشويم استاد در ابتدای این میز گرد شمهای از زندگینامه خود را از آغاز تا حال بیان فرمایند.
علامه عسکری: بسم الله الرحمن الرحيم.
بنده هم از شما متشکرم. من در جمادی الثانی ۱۳۳۲ قمری (۱۲۹۳ شمسی) در سامراء به دنیا آمدم. پدرم مرحوم سیدمحمداسماعیل، از علماء و داماد آیت الله میرزا محمد شريف عسکری تهرانی معروف به خاتمة المحدثين بود. خانواده پدری و مادرم در سامراء ساکن شده بودند. ده ساله بودم که مرا به طلبگی سپردند. زبان عربی را خوب میفهمیدم که جامع المقدمات را به دست گرفتم و بعد هم کتابهای رسمیحوزه را، شروع کردم به خواندن و یاد گرفتن. کتاب دوست بودم، کتابخانه پدربزرگم در دسترس من بود. کتابهای سیره و سفرنامهها را مطالعه میکردم و تا جوان بودم هیچ وقت آن را رها نکردم.
در دوران طلبگیام، بعضی کتابها را تماماً نزد استاد نمیخواندم. بخشی را درس میگرفتم و یک جاهایی را مباحثه و سؤال و رفع اشکال میکردم. هنوز که هنوز است اشعار مطول را حفظ هستم. در سال ۱۳۵۰ قمری (۱۳۱۰شمسی) در دوران مرجعیت مرحوم آیت الله العظمیحاج شیخ عبدالکریم حائری (قدس الله نفس الزكيه)، به قم آمدم. دروس سطح عالی و مباحث اخلاق و تهذیب، کلام و تفسیر را در نزد آيات عظام مرعشی، شریعتمدار ساوجی، پائین شهری، امام خمینی و حاج میرزا خلیل کمرهای، تلمذ کردم. مدت چهار سال در این شهر ماندم و همگام با سید محمود طالقانی که با هم دوست بودیم، طرح جدیدی را به طور مشترک برای تحصيل و تعليم علوم قرآنی و دینی پایه ریزی کردیم که این هسته علمی- فرهنگی به جمع نه نفره رسید، اما با مخالفت مدير وقت حوزه روبرو شد. با این عکس العمل حوزه، دیگر تاب و تحملام را از دست دادم و قم را ترک و به سامراء بازگشتم. به لطف پروردگار توفيق نصیبم شد و در حلقه درس حاج حبيب الله اشتهاردی معروف به مدرس عسکری از شاگردان حاج شیخهادی تهرانی شرکت کردم تا درس خارجام در عراق تمام شد.
کیهان فرهنگی: ببخشید، کلام شما را قطع میکنم، معمولاً طلبهها به یک استاد بیشتر دل میسپارند. استاد اصلی شما را در این مرحله چه کسی میتوان دانست؟
علامه عسکری: از اساتید عمدهام همین حاج حبیب الله بود که درسهای خصوصی برایم میگذاشت و مرحوم میرزا علی و شوشتری مرعشی از دیگر مربیانم بودند. با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، مصمم شدم در کاظمین، مدرسهای ویژه شیعیان دایر کنم که اجازه ندادند، دوباره به سراغ استاد خود میرزا حبیب الله رفتم و در محضر او عروه خواندم و کسب فیض کردم.
در این ایام که مقارن با اوج فقاهت آیت الله العظمیبروجردی بود. دوباره به قم آمدم و طرح راه اندازی مدرسه نوین علوم دینی را با این زعیم عالیقدر جهان تشیع در میان گذاشتم و معظم له از پیشنهادم استقبال کرد، اما با جریان ملی شدن صنعت نفت ایران روبرو شدم و بالاجبار به بغداد رفتم و به عنوان نماینده آیت الله العظمیحکیم، فعالیتهای اجتماعی گستردهای را آغاز کردم.
پس از آغاز قیام امام خمینی(ره) در سال ۱۳۴۲ و کشتار طلاب در مدرسه فيضيه، مراسم ختمیدر بغداد ترتیب دادم و جوانان عراقی دیوارها را با شعارهای جهادی تزئین کردند. و در سفری به حج و بیت المقدس، مرثیه شهدای قم را سر دادم تا با نهضت امام خمینی همنوا باشم.
مدت مدیدی که در بغداد بودم، در محله کراده شرقی به منبر میرفتم و روزها وقتم را با دانشجویان در کلاسهای درس سپری میکردم. در آن وقت، اوضاع این شهر به شدت نگران کننده بود، به طوری که تهاجم فرهنگی به عنوان سرآغاز مذهب زدایی با اشاعه سکولاریسم در دانشگاهها و حمایت از ناسیونالیسم گرایی و تبلیغات مارکسیزم در عراق اوج میگرفت. در شرایط حاد جامعه آن روز که مصادف با کودتای عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف بود، به خاطر مبارزه با حاکمیت حزب بعث، به بیروت رفتم. البته خانوادهام از چنگ این رژیم در امان نماندند و گرفتار شدند، اما به لطف خدای متعال به ایران آمدیم و در این سرزمین شیعه ماندگار شدیم. پیش از انقلاب اسلامی با همکاری جمعی از دوستانم، مجمع علمی را در تهران تأسیس کردم که علاوه بر فعالیتها فرهنگی و آموزشی، کتابهای درسی علوم اسلامی را نشر میدادم. در سال ۱۳۷۵، دانشکده اصول دین را برای مقطع کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث و دو سال بعد شعبهای از آن را نیز در دزفول در سطح کارشناسی راهاندازی کردم.
کیهان فرهنگی: جناب عالی، کتاب تحلیلی را تحت عنوان «عبدالله ابن سبأ» مدون فرمودید که هدیهای گرانسنگ برای مورخان است.
کنجکاو میشویم بپرسیم شما چگونه برای اولین بار به سمت معرفی جاعلان حدیث روی آوردید و آنان را به جامعه شناساندید!
علامه عسکری: شبی مشغول کار بر روی روایات بودم. مشاهده کردم که راوی در این احادیث مکرر است. یعنی روایات موجود در این پروندهها توسط سيف بن عمر نقل شده است. با مراجعه به کتب رجال دریافتم، او زندیق دروغگوست و این قبيل صفات را داراست. پرونده مجعول الراوی را حديث سیف نامیدم. در آغاز، احادیث او را در مورد عبدالله بن سبأ جمع آوری کردم.
این احادیث را به جدم شیخ میرزا محمد [طهرانی] نشان دادم، به من گفت: اگر بتوانی این را ثابت کنی، کار مفیدی خواهد بود.
با یکی از علماء به نام شیخ راضی آل یاسین، صاحب کتاب صلح الحسن آشنا بودم. نزد وی رفتم، روی تختی نشسته بود وقتی مرا ديد برخاست و گفت: آیا میدانی چه کردهای تو ننگ بسته شده به دامن شيعه را زدودی. درحالی که درباره این موضوع تحقيق میکردم، به شک افتادم که آیا سیف بن عمر، علاوه بر عبدالله بن سبأ، برخی صحابه جعلی دیگری نیز مطرح کرده یا نه، ظرف دوماه تحقیق، به این نتيجه رسیدیم که ۱۴۰ صحابی ساختگی خلق کرده است. پس از گردآوری مجموعه تحقیقات و نوشتههایم را به نام عبدالله بن سبأ و افسانههای دیگر به دست چاپ سپردم.
آیت الله جاودان: کتابهایی را که حضرت عالی تدوين فرمودید، در واقع تصحیح مستندات اهل سنت بوده، واکنش آنها در مقابل نوشتههای شما چه بود؟
علامه عسکری: چاپ این کتاب، انعکاس وسیعی داشت، از جمله مجلات الازهر و وفاق و رادیو بیروت به تمجید از این کتاب پرداختند. من شروع به بررسی و جمع آوری زندگینامه صحابه ساختگی کردم و تاکنون موفق شدهام ۱۵۰ و اندی صحابه ساختگی را افشا کنم.
مصمم شدم کتابی تألیف کنم که مستدرک وسایل باشد، لذا شروع به جمع آوری روایاتی کردم که بایستی بدان اهتمام ورزم. پس از آن متوجه شدم که ما در سیره رسول خدا (ص)، اختلافی با برادران اهل سنت نداریم. بلکه پس از رسول خدا (ص) این اختلاف پدید آمد. بر آن شدم که در جمع آوری منابع، به کتابهای سیره عامه مسلمانان مراجعه نمایم. از صحاح شروع کردم و مثلاً در صحیح مسلم، روایاتی دیدم که ام المؤمنين عايشه و ابوهریره به نقل از پیامبر (ص) نقل شده بود. احساس کردم که نمیتوان بر این روایات اعتماد کرد، باید آنها را مورد بررسی قرار دهیم.
من در اینجا به مطالب فتوحات پرداختم و متوجه شدم که در این فتوحات مسائلی نقل شده که با عقل جور در نمیآید. این مسائل مرا بر آن داشت که امثال اینگونه روایات را بررسی کنم. این روایات را دسته بندی کردم. پروندههایی مربوط به احادیث عایشه، ابوهریره، انس و پروندهای برای روایات مجهول الراوی تدوین کردم.
دکتر سید کاظم عسکری: حال که صحبت از کتابهای شما به میان آمد، در ادامه مناسب است، از کارهای علمیتان بگوئید.
علامه عسکری: تصمیم گرفتم مقتل الحسین را بنویسم زیرا در ایران و شاید در عراق میدیدم که سخنرانان و خطباء در قرائت مقتل روضهها بر مقتل صحیح پایبند نبودند. به سیره رسول خدا (ص) رجوع کردم بهره گرفتم به این ترتیب تعداد تألیفات افزایش یافت اما همگی ناقصاند. من اکنون مشغول نوشتن افسانه سبأ هستم.
کیهان فرهنگی: دوران تاریخی نشر و روایت حديث در مكتب اهل بیت (ع) از زمان حیات پیامبر گرامیاسلام (ص) آغاز میشود. اصل و ریشه حقایق و احکام اسلام از قرآن سرچشمه میگیرد و شرح و بیان و تفصیل آن بر عهده پیامبر اکرم (ص) و سایر مبلغین دست اول اسلام قرار داده شده. آنچه به پیامبر گرامیاسلام (ص) وحی شده و بشر تا روز قیامت بدان احتیاج دارد، همه را به پسر عم و دامادش امام علی (ع) املاء فرمود و آن حضرت این تعالیم را تدوین کرد. از استاد تقاضا داریم باتوجه به مطالعات زیادی که در تاریخ اسلام داشتهاند، برايمان بفرمایند که انتقال تعالیم پیامبر (ص) به حضرت علی(ع) در مجالس چگونه صورت میگرفته است؟
علامه عسکری: مجالس تعاليم و دیدارهای منظم امير المؤمنين (ع) با پسر عمویش رسول خدا (ص) برای فراگیری دانش از آن حضرت به تفصیل در کتب روایی آمده است. برای نمونه در کتاب «کافی»، قول امام (ع) نقل شده که او شبانه روز دوبار نزد حضرت رسول(ص) میرفته و با وی خلوت میکرده است و هر جا که پیامبر (ص) تشريف میبرده، علی(ع) نیز در خدمت ایشان بوده است. همه اصحاب آن حضرت این را میدانستند که پیغمبر خدا جز با شخص امير المؤمنین (ع) با هیچکس دیگر چنین ملاقاتهایی نداشته است. این دیدارها غالباً در خانه امام علی(ع) انجام میگرفته و رسول خدا (ص) به سؤالهای آن حضرت جواب کافی میداده است. با اجازه عزیزان، یک بخش کوتاه از سخن – علی(ع) را به نقل از کلینی عین متن کافی میخوانم که امام میفرماید: «هیچ آیهای از قرآن بر رسول خدا (ص) نازل نشد، مگر این که برای من خواند و تقریر فرمود تا آن را به خط خود نوشتم و حضرتش تأويل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من بیاموخت، و از خدا درخواست کرد که قدرت فهم و حفظ آن را به من مرحمت فرماید.) حضرت علی(ع) میگوید پس از دعای پیامبر، دیگر هیچ مطالبی را که ایشان به من آموخته بود، از خاطر نبردم.
در اینجا مناسب است که حدیث دیگری را یادآور شوم كه زيد بن علی(ع) آن را بدين مضمون روایت کرده است پیامبر، روزهایی را که با علی دیدار نمیکرد به خاطر میسپرد و هنگامیکه امام به حضور حضرتش میرسید میفرمود: «ای علی، در فلان روز، فلان مطلب آمد، و در فلان روز چنین مطلبی بر من نازل شده است و بدینسان ادامه میداد تا به روزی میرسید که امام (ع) به زیارتش نائل شده بود. از این کلام امام علی(ع) در مییابیم که رسول خدا (ص) همه اوامر و نواهی و حلالها و حرامهای الهی، خواه مربوط به مسایل زمان حال و خواه مربوط به مسایل آینده، و نیز آنچه در کتابهای آسمانی به پیامبران گذشته نازل تعلیم داده است.
کیهان فرهنگی: طی مطالبی که اشاره شده، فرمودید، دیدارهای مرتب و از پیش معین شده امام (ع) با رسول خدا (ص) را که در کتابهای معتبر هر دو مکتب (شیعه و سنی) به ثبت رسیده، مشخص نمودید، جا دارد که برای تکمله این بحث، جهت اطلاع بیشتر خوانندگان مجله، در ادامه گفتار پیشین، به بررسی دیدارهای نامنظم امام با رسول خدا(ص) نیز بپردازید.
علامه عسکری: بله، اتفاقاً خیلی بجاست، نکتهای را که گفتید. خب، روایتی را از جابر بن عبدالله انصاری که در صحیح ترمذی- از کتب معتبر مكتب خلفاء- آمده، بازگو میکنم. در جنگ طائف، رسول خدا (ص)، علی (ع) را به حضور طلبید، و با او به نجوا نشست. مردم از راه خردهگیری گفتند: در گوشی صحبت کردنش با پسر عمویش علی چه طولانی شد!! چون این سخن به گوش رسول خدا (ص) رسید، فرمود: من از پیش خود با او به نجوا ننشستم، بلکه خداوند است که با او نجوا میکند. ترمذی در توضیح این حدیث معتقد است نجوای خداوند یعنی خداوند به پیامبرش امر کرده تا با وی به نجوا بنشینند. حال ببینیم واقعاً مسأله چه بوده است که رسول خدا (ص) بنا به امر پروردگار با پسر عمویش آن هم در جنگ طائف به نجوا نشسته است. آیا این درگوشی صحبت کردن، مشورت جنگی بوده است؟ در حالی که پیامبر (ص) در مشورتهای جنگها، همه را شرکت میداد و با فرد خاص به مشورت نمینشست، همچنان که در مورد جنگهای بدر و احد و خندق و… این مطلب در تاریخ ثبت شده است. پس ناگزیر باید پذیرفت که این دیدار و دیدارهای نامرتب مانند آن، در ردیف همان دیدارهای منظم روزانه ایشان بوده است. یا جا دارد که بگوییم این دیدارها ممکن است از همان دیدارهایی باشد که زید بن علی بن الحسین از آن یاد کرده که قبلا به آن اشاره کردم. از آنچه گفتم این نتیجه حاصل میشود که دستآورد آن همه دیدارهای مرتب یا نامرتب رسول خدا (ص) با پسرعمويش علی بن ابیطالب (ع)، سپردن همه علوم و دانشهای اسلامی، از عقاید و احکام و غیره به شخص امام (ع) بوده است.
دکتر عسکری: حضرت آیت الله با توجه به این توضیحات مکفی، میخواستیم بدانیم که آنچه خداوند به پیامبر خود (ص) وحی میفرمود، از نظر نحوه ابلاغ تبلیغی آن چگونه تقسیم بندی میشود؟
علامه عسکری: کلاً به دو دسته تقسیم میشوند. دسته اول ؛ شامل مواردی بوده که زمان مقتضی برای ابلاغ آنها فرا رسیده و شرایط مناسب برای بیان آنها وجود داشته، این موارد توسط خود آن حضرت و بدون واسطه به حاضران محضر شریفش ابلاغ میگشت. و اما دسته دوم ؛ شامل مواردی بوده که زمان عمل کردن به آن پس از عصر پیامبر (ص) بوده است. اینها را حضرتش فقط به علی(ع) تعلیم میفرمود، و علی(ع) هر دو دسته مطالبی را که توسط رسول خدا (ص) تبلیغ و بيان میشد، در کتابهایی جداگانه به خط خود مینوشت. این برنامه همچنان ادامه داشت تا زمان رحلت پیامبر (ص). عبدالله بن عمر و عاص در تاریخ ابن عساكر نقل میکند که رسول خدا (ص) به هنگام آخرين بيماری خود فرمود: «برادرم را نزد من بخوانید». على نزد آن حضرت حاضر شد. آنگاه پیامبر جامه خود را بر وی افکند و او را پوشانید و خود را کاملاً به او نزدیک نموده به آهستگی با وی سخن گفت.
در حدیث دیگری ام سلمه قسم یاد میکند آخرین کسی که با پیامبر خدا گفتگو کرد، علی بود.
در خاتمه این مبحث، یادآوری میکنم که سخن خود امام (ع) در این باره به طور مبسوط در طبقات ابن سعد درج گردیده که آن حضرت شرح ماوقع را مشروحاً بیان فرموده است.
کیهان فرهنگی: نخستین کتابی که در طول تاریخ حدیث و روایت تدوین شد، کتابی بود که به املای رسول خدا (ص) و خط علی(ع) به رشته تحریر درآمد و به آن «جامعه» میگفتند. و این تعابیر که در وصف جامعه در روایات آمده، نمایانگر اهمیتی است که رسول خدا (ص) از همان آغاز برای کتابت حدیث قائل بوده و مخصوصاً در نظر داشتهاند تا مواریثی به صورت کتبی در اختیار جانشینان خود قرار دهند. دراین زمینه روایات دیگری نیز وجود دارد، لكن تنها به عنوان قرائنی اثبات عنایت رسول خدا (ص) به امر نگارش این مواریث میتوان به آن استناد ورزید. به طوری که از پارهای روایات بر میآید. در این کتاب، کلیه احکام و تكاليف شرعی و نیز آنچه در دایره حلال و حرام الهی قراردارد، وجود داشته است. نشر علنی این کتاب احتمالاً به خاطر تقيه و رعایت بعضی مصلحتها از سوی امامان جایز نبوده، البته کتاب جامعه در منابع حدیثی اهل سنت نیز مورد اشاره واقع شده است. بيان رسا و استدلالی حضرت عالی در تبیین کتاب فوق، ما را در شناخت بیشتر این میراث امامت، یاری خواهد کرد؟
علامه عسکری: از احادیث بسیار، چنین برمیآید که امام علی بن ابی طالب (ع) چندین کتاب داشته که حاوی مجموعه احكام و معارف دین اسلام بوده است. در اینجا به بررسی کتاب جامعه که مورد سئوال شماست اکتفاء میکنیم. در کتاب «اصول کافی» و «بصائر الدرجات»، از قول ابوبصیر روایتی نقل شده که فوق العاده جالب توجه است. ابوبصیر گفته خدمت امام جعفر صادق(ع) رسیدم و گفتم: فدایت شوم شیعیان تو طی احادیثی مدعیاند که رسول خدا (ص) بابی از علم به روی علی(ع) گشوده است که از آن هزار باب دیگر گشوده میشود. امام (ع) در پاسخ وی میفرماید:ای ابومحمد، ما جامعه داریم و آنها چه میدانند که جامعه چیست. ابوبصير مجدداً جویای وصف جامعه میشود که امام صادق خطاب به او میگوید: جامعه صحیفهای است به درازای هفتاد ذراع که همه مطالب آن یک به یک از دو لب مبارک رسول خدا (ص) بیرون آمده و علی(ع) آن را به خط خود نوشته است. در آن صحیفه از هر حلال و حرامی، و از هر آنچه که مردم در آن زمان به آن نیاز داشته و در آینده نیاز خواهند داشت، سخن رفته است، حتی دیه یک خراش سطحی بر پوست بدن. سخن پیرامون جامعه و کتاب امام علی(ع) در روایات متعددی آمده است و در اینجا ما به ذکر همین یک روایت بسنده میکنیم. ضروری است بدانیم نخستین امامیکه به کتاب امیرالمؤمنین (ع) اشاره کرده و از آن سخن گفته است، امام على بن الحسين زین العابدین (ع) است و این مطلب حداقل در هشت کتاب معتبر حدیثی روایت شده است. و نیز گاهی دیده شده است که امام باقر و امام صادق (ع)، کتاب امیرالمؤمنین (ع) را دربرابر پیروان مکتب خلفاء گشوده، و مطالبی از آن را به ایشان نشان دادهاند. دوازده امام اهل البیت (ع) گاه میشد که حکم مسألهای را از کتاب امام علی بن ابی طالب (ع) میگفتند و به کتاب امام تصریح میکردند و گاه نیز همان حکم را بدون این که نامی از کتاب امام (ع) ببرند بیان میداشتند که ما این مطلب را در کتاب «معالم المدرستين» شرح دادهایم. از همین روست که تمامیاحاديث ائمه اهل البيت (ع) را سندى واحد است و احادیث آنها با هم از یک ریشه برخاسته، و از یگانگی کامل باهم برخوردارند. هشام بن سالم، حماد بن عثمان و دیگران روایت کردهاند که ابوعبدالله امام صادق (ع) فرمود: حديث من، حديث پدرم است؛ و حديث پدرم، حديث جدم. و حدیث جدم، همان حدیث حسین است. و حديث حسين، حدیث حسن است ؛ و حدیث حسن، حدیث امیر المؤمنين، و حدیث امير المؤمنين، حدیث رسول خدا؛ و حديث رسول خدا، سخن خدای عزوجل است. تا اینجا مشخص کردیم که ائمه اهل بیت (ع) عملاً چگونه امت اسلامی را آگاه میساختند که ایشان وارثان پیغمبر در علوم و معارف اسلامیاند و این علوم را علی(ع) به خط خود و املای رسول خدا (ص) در کتابی ویژه مدون ساخته است.
آیت الله جاودان: پس از قرآن کریم، دومین مرجع شناخت احكام و عقايد اسلامی، عبارت از سنت رسول خدا (ص) و احادیث معصومين (عليهم السلام) است. در این مورد خدای تبارک و تعالی با نزول «آیه ۴۴ از سوره نحل»، رسول خود را مکلف به تبیین مسایل قرآنی فرمود و نبی اکرم (ص) با صدور حدیث ثقلین، حجیّت سنت و سیره عترت خویش را مورد امضاء قرار داد. ضمن آنکه عصمت و صلاحیت اهل بيت رسول خدا در آیه «۳۱ از سوره احزاب» و «۹ از سوره واقعه» مورد تأکید قرار گرفته است. با سیری در تاریخ صدر اسلام، به وضوح مشخص میشود، ممنوعیت نگارش حديث پیامبر (ص)، در پی رحلت آن بزرگوار و از سوی مکتب خلفاء به وقوع پیوست، و این شیوه ناپسند موجب شد تا گروه کثیری از فقهاء و محدثان عامه از نگارش و تدوین حدیث خودداری کرده و به عبارتی فرمان را محترم شمارند. جناب آقای علامه، روشن است که اجرای این سیاست باعث شد تا بسیاری از روایات نبوی ـ خاصه روایاتی که در مورد فضائل اهل بیت (ع) وارد شده بود، از مدار نقل خارج گشته و یا به بوته فراموشی افکنده شود. مایلیم علل این رویکرد را از زبان جناب عالی بشنویم.
علامه عسکری: ما میدانیم که اصول اسلام در قرآن آمده ولی شرح و بیان آن در سنت پیامبر (ص) یعنی در حدیث و سیره آن حضرت است. در این باره خداوند به پیامبر (ص) میفرماید: قرآن را به شما فرود فرستادیم تا شما برای مردم بیان کنی. آنچه را که برای ایشان فرستاده شد، احکامیاست مانند نماز، روزه، حج، خمس، زکات، نکاح، طلاق، ارث، وصیت و… کلیاتش در قرآن ذکر شده، اما تفصيل و جزئیات آنها به وسيله پیامبر اکرم (ص) برای مردم بيان شده بود و چون سیاست حکومت آن زمان در مواردی مغایر با احکام و سنت پیامبر (ص) بود آنها میخواستند کسی با این احکام آشنا نباشد تا مورد اعتراض مردم قرار نگیرند، لذا از نقل حدیث پیامبر (صلی الله عليه وآله) جلوگیری کردند.
آیت الله جاودان: استاد ممکن است مواردی از این عمل را ذکر بفرمایید؟
علامه عسکری: بله، مصادیقی را عرض میکنم از جمله این که ابوبكر به اصحاب پیامبر (ص) گفت شما از پیامبر خدا احادیثی را نقل میکنید که در آن اختلاف دارید و مردم بعد از شما بیشتر اختلاف میکنند از پیامبر خدا (ص) چیزی روایت نکنید و اگر کسی از شما چیزی پرسید بگویید بین ما و شما قرآن است و قرآن ما را کافی است، حلال آن را حلال و حرامش را حرام شمارید یا در «طبقات ابن سعد» آمده است احادیت در زمان عمر زياد شد. او مردم را قسم داد که احادیث نوشته شده را بیاورند و آنها به خیال این که میخواهد استفاده کند- آوردند. عمر دستور داد همه را سوزاندند. و نیز آن دست از اصحاب پیامبر (ص) که در شهرهای مختلف برای مسلمانان روایت میخواندند مانند عبدالله بن حذيفه ابودر داء، ابوذر، عقبه بن عامر را به مدينه احضار کرد و تا پایان عمرش، به این صحابه اجازه خروج از مدینه را نداد. برخورد عثمان هم با نقل روایت همین گونه بود لذا وقتی که خلیفه شد گفت همین، حدیثی نباید روایت شود مگر آنچه در زمان دو خلیفه پیشین روایت شده است. از این رو ابوذر را به خاطر نقل احادیث پیامبر که معارض با دستگاه حکومت وقت بود، به شام و سپس به ربذه تبعید کرد.
یکی دیگر از علل نهی خلفاء ازنشر حديث پیامبر (ص)، جلوگیری از انتشار فضايل و مناقب اميرالمؤمین علی (ع) بود چرا که آن حضرت بسياری از سران قریش را در جنگهای صدر اسلام کشته بود و یک فرد عرب قریشی نمیتوانست در این امر بی تفاوت باشد، علاوه بر آن که احادیث پیامبر (ص) درباره فضائل على (ع) مانع به حکومت رسیدن قریش بود. چه احادیثی که پیامبر (ص) تأويل و شأن نزول آیاتی از قرآن کریم را در مورد علی (ع) بیان فرموده بود. به این ترتیب آنچه از حديث پیامبر(ص) نزد صحابه در مدینه بود، در سینههاشان میماند وچون به رحمت خدای میرفتند، آن احادیث ازبین میرفت.
درزمان معاویه برای توجيه کار خلفاء، احادیثی جعل کردند که پیامبر (ص) فرموده است: «از من چیزی ننویسید و هر که از من غیر از قرآن کریم چیزی نوشته باشد محوش کند.» یا در «صحيح مسلم» روایت شده است که از پیامبر (ص) اجازه خواستند تا از او حدیث بنویسند، پیامبر (ص) اجازه نداد و روایات دیگری در این زمینه نقل شده که به خاطر اجتناب از مطول شدن این بحث از نقل آن خودداری میکنم. به هر صورت خلفاء توانستند احادیث پیامبر (ص) را در مدينه محصور کرده – آن هم درسينهها و مردمِ خارج از مدینه را از سنت پیامبر (ص) دور نگه دارند مگر آنچه خلیفه و دست نشاندههای خلیفه صلاح میدیدند که بیان آن برای دستگاه حکومت اشکال نداشت. اگر وضع این چنین ادامه مییافت چیزی از عقاید و احکام واقعی اسلام باقی نمیماند؛ لکن در مقابل این روش حضرت امیر (ع) و ائمه اطهار (ع) بعد از ایشان با نشر احادیث پیامبر (ص)، اسلام صحیح را حفظ و تبلیغ نمودند.
دکتر عسکری: پس از پیامبر(ص)، دستگاه خلافت که همه از قریش بودند به فکر افتادند قرآن را از شأن نزول آن جدا کنند و آن را بدون شرح و تفسیر بنویسند. کم کم عقاید باطل بین مسلمین رواج یافته و مفاهیم قرآن تحریف میشود. لطفاً دلایل این امر را همراه با جزئیات بیشتر، برایمان تشریح فرمایید!
علامه عسکری: شما میدانید هرچه از قرآن بر پیامبر(ص) نازل میشد، آن حضرت برای مردم میخواند و معانی آن را بیان میفرمود. یکی از صحابه میگوید پیامبر (ص) در مسجد مدينه ده آیه ده آیه به ما ياد میداد. از آن ده آیه نمیگذشتیم تا آنچه احکام و بیان در آن آیات بود میآموختیم. یعنی آنچه از علوم قرآن لازم بود، حضرت محمد(ص) برای مردم بیان میکردند و کسانی که نوشتن بلد بودند، آنچه یاد میگرفتند روی چرم، تخته، استخوان و غيره نوشتند. چه آیه قرآن و چه بیان پیامبر (ص) در معنای لغوی و شأن نزول و احکام آن آیات. پس آموزش و نگارش قرآن در زمان حضرت محمد(ص) همراه با بیان و تفسیر آن حضرت بوده و نوشتن قرآن به تنهایی مرسوم نبوده است. در اینجا به چند نمونه ازشأن نزول آيات که در این مصحفها بوده، اشاره میکنم تا بتوانم به سؤالتان، بهتر جواب بدهم. دربيان «ان شانئک هوالابتر» آمده بود که عیبگوی پیامبر، عاص بن وائل پدر عمر و عاص است و در تفسیر «ان جاء كم فاسق بنبا» آمده بود که آن فاسق ولید است. و در تفسير «والشجرة الملعونة في القرآن» آمده بود که شجره ملعونه بنی امیهاند. این آیات و دهها آیه دیگر درباره قریش و تعریف به آنها بوده که در این مصاحف به صورت بیان پیامبر (ص) نوشته شده بود. همان افرادی که خود یا فرزندانشان در زمان خلفاء فرمانده لشکر یا والی شده بودند.
عبدالله بن عمر و عاص میگوید: من در زمان پیامبر (ص) احادیث رسول خدا را مینوشتم، مرا نهی کردند – مقصود از قریش همان صحابه پیامبر (ص) که هرچه حضرت محمد میگوید مینویسی؟ و بعد با بیمعرفتی پیامبر (ص) افزودند: پیامبر بشر است در حال غضب سخن میگوید و در حال خشنودی سخن میگوید، یعنی همچنان که بشر به سبب خشنودی از کسی از او تعریف میکند و در حال غضب بد گویی میکند پیامبر (ص) نیز چنین است. عبدالله بن عمرو عاص میگوید نوشتن حدیث پیامبر (ص) را ترک کردم و بعد از آن، داستان را به رسول خدا گفتم آن حضرت فرمود: سخن مرا بنویس قسم به آن که جانم در دست اوست جز کلام حق ازدهانم بیرون نمیآید. این واقعه را که عرض کردم در سنن دارمی، ابی داود، مسنداحمد و مستدرک حاكم، – مستندات مكتب خلفاء – آمده است. پس رویداد فوق بیانگر آن است که قريش از همان زمان پیامبر (ص) نمیخواستند حدیثی که به ضررشان است نوشته شود. در مرگ پیامبر (ص) هم شعار حسبنا کتاب الله را مطرح کردند. پس از رسول خدا، قریشیها زمام امور را به دست گرفتند و به فکر افتادند قرآن را از تفسیر جدا کنند، چون در مصحفهایی که دست مردم بود در بیان «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» نوشته بود «فی علی» این تفسير با سیاست دستگاه خلافت ناسازگار بود لذا از زمان ابوبکر کار تجوید قرآن- جدا کردن قرآن- از بیان پیامبر (ص) شروع شد و عمر در زمان حکومتش دستور داد قرآن را تنها بنویسند. همین قرآنی که امروز در دست ماست نوشته شد و آن را نزد دخترش ام المؤمنين – حفصه – به امانت سپرد تا در فرصت مناسب آن را جایگزین مصاحف موجود در دست مسلمين کند، پس این قرآن همان قرآن زمان پیامبر (ص) است بدون بیان و تفسیر آن حضرت. همچنین عمر به والیان خود دستور میداد مردم را به قرآن مشغول دارید و از حدیث پیامبر (ص) منصرف کنید. قرظة بن كعب از اصحاب پیامبر (ص) میگوید: عمر مرا والی کوفه کرد وقتی عازم کوفه شدیم به بدرقه ما آمد تا مسافتی از مدینه دور شدیم. گفت: میدانید برای چه به بدرقه شما آمدم؟ گفتیم برای این که ما صحابی پیامبر هستیم خواستی ما را اکرام کنی. گفت: آری ولی با آن نیز چیز دیگری هم است و آن این که شما به شهری میروید که مردمش خیلی قرآن میخوانند مثل زنبورها که آوازشان در هم میپیچد شما آنها را از خواندن قرآن به شنیدن حديث رسول خدا (ص) مشغول نکنید. پس از آن از ترس خلیفه حدیثی از پیامبر (ص) نقل نکردم. یا در تاریخ ابن کثیر، ابوموسی اشعری گفته است عمر مرا والی بصره کرد و سفارش نمود تنها قرائت قرآن را در میان مردم ترویج کنم. کار به جایی رسید که خود عمر معنای آیهای را نمیدانست. بالای منبر گفت: و فاكهة و ابا یعنی چه؟ بعد خود گفت: خب ندانی عمر، آنچه از قرآن میدانید عمل كنيد حلالش را حلال دارید و حرامش را حرام. در این موارد تفسیر آیات را گاهی از کعب الاحبار یهودی و گاهی از ابن عباس میپرسید. هم آنچه مصلحت دانست. در نتیجهی این عمل، کار در شهرهای مسلمین بدانجا کشید که مردم فقط قرآن میخواندند و صاحبان مصاحف که در آنها قرآن همراه تفسیر بود، حق نداشتند تفسیر پیامبر (ص) را بیان کنند. تا رسید به زمان عثمان. ناراحتی مردم از کارهای عثمان و کارگزاران او چون وليد و سعيد و عبدالله بن ابی سرح و معاویه زیاد شد، کم کم ذهنها باز شد و از نیمه دوم حکومت عثمان اعتراضات مردمی فزونی گرفت و مردم همین تفاسیر را نسبت به بنیامیه و دستگاه خلافت که در مصحفهایشان نوشته بود میخواندند. در اینجا عثمان، قرآنی را که در زمان عمر بدون تفسیر نوشته شده و نزد حفصه برد از او گرفت و دستور داد از روی آن شش نسخه نوشتند و به شهرهای مکه، شام، کوفه، بصره، حمص و اسکندریه، یک نسخه فرستاد تا فقط از روی اینها تکثیر و قرائت شود و یک نسخه را در مدینه نگاه داشت. بعد مصاحف صحابه را که همراه تفسیر بود جمع کرد و همه را سوزاند. لذا در دست مسلمانها تنها همین قرآن بی تفسیر ماند فقط عبدالله بن مسعود مصحفش را نداد برای همین بود که تهمتها به او زدند. مثلا گفتند او قرآنش را نمیدهد چون فلان سوره را ندارد یا فلان چیز را زیادی دارد. این بود سرگذشت قرآن در زمان خلفای ثلاثه. البته، کارهای اسفناکتری نسبت به قرآن و معارف آن انجام گرفت که ان شاءالله در فرصت مقتضی باید بدان پرداخت.
در بخش دوم مقاله به ادامه گفتگو کیهان فرهنگی و علامه عسکری خواهیم پرداخت.
منبع: کیهان فرهنگی
یک پاسخ
روحش شاد این عالم محقق و پژوهشگر پر دغدغه که بسیار مظلوم و ناشناخته هستند