تاریخ تحلیلی اسلام ۹ (جلسه نهم)
با سخنرانی حجة الإسلام و المسلمین سلیمی (مدیر مسؤول مرکز حفظ و نشر آثار علامه عسکری)
متن سخنرانی تاریخ تحلیلی اسلام ۹
من در ادامۀ بحث تاریخی تحلیلی اسلام، اگر خدا توفیق بدهد میخواهم دو موضوع را اشاره کنم: یکی بحث آیین پیامبر اسلام (ص) قبل از بعثت است و یکی هم بحث ازدواج پیامبر اکرم (ص) است. پس اول به بحث آیین پیامبر اسلام (ص) قبل از بعثت بپردازیم.
چند تا مطالب را باید به صورت مقدمه بگوییم تا بتوانیم نتیجه بگیریم. اولین چیزی که باید بگوییم این است که از ابتدایِ خلقت تا روز قیامت، آیینِ مورد رضایت خداوند متعال یک دین و یک آیین است؛ حالا در یک جاهایی وسعت بیشتری داشته و در یک جاهایی کمتر است. یک دین بیشتر نبوده است که تمام انبیاء الهی از آدم تا خاتم، موظّف به تبلیغ این آیین بودند.
خداوند در قرآن در سورۀ آل عمران در آیۀ ۸۵ میفرماید: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ»[۱]،«وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» یعنی: «همانا دین (پسندیده) نزد خدا آیین اسلام است، هر کس غیر از اسلام دینی اختیار کند هرگز از وی پذیرفته نیست، و او در آخرت از زیانکاران است.»که دین در نزد خداوند اسلام است. این معنایش این نیست که چون پیامبر اسلام آمده و این را گفته، از این به بعد برای من دین این است نه. کلاً و مطلقاً این را میگوید: «إِنَّ الدِّينَ» وقتی که الف و لام دارد مطلق است و اسلام است. حضرت آدم (ع) مبلّغ اسلام بود؛ حضرت عیسی (ع) هم مبلّغ دین اسلام بود؛ حضرت موسی (ع) ، ابراهیم (ع) و همۀ پیامبران اسلام را تبلیغ میکردند. اما محدودۀ آن متفاوت بوده است و بر اساس پیشرفت جوامع، این امر توسعه پیدا میکرد.
در سورۀ شوری، درآیۀ ۱۳ خداوند میفرماید که: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ ۚ» یعنی: «خدا شرع و آیینی که برای شما مسلمین قرار داد حقایق و احکامی است که نوح را هم به آن سفارش کرد و بر تو نیز همان را وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی هم آن را سفارش نمودیم که دین خدا را بر پا دارید و هرگز تفرقه و اختلاف در دین مکنید.» همه یک چیز هستند، از نوح و موسی و عیسی (ع) و همه «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحاً»، یعنی آن چیزی که به نوح گفتیم و آن چیزی که به موسی و عیسی (ع) گفتیم، هر آن چه که به تو هم گفتیم، همه یکی است. دین یکی است و «وَصَّىٰ بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[۲]، «و ابراهیم و یعقوب بدین گونه به فرزندان خود سفارش و توصیه نمودند که ای فرزندان من، خدا برای شما آیین پاک برگزید، پس (پیروی کنید و) تا گاه جان سپردن الاّ تسلیم رضای خدا نباشید.»
ابراهیم دارد میگوید که همه یک شریعتند. حالا مثالهای زیادی در این باره هست. پس دین یکی است و حالا بحث کنیم که حضرت پیامبر اکرم (ص) چه دینی داشت؟ دین اسلام داشتند.
یکی از حاضران در جلسه پرسید که: «آیا قبل از بعثت هم پیامبر اسلام داشتند؟» حاج آقا در جواب فرمودند: «بله قبل از بعثت هم پیامبر اسلام داشتند»، این یک بحث است. هدف اصلی تمام پیامبران تبلیغ دین است و آن هم یک دین. حالا برخی آمدند اسمش را مسیح گذاشتند یا یهود، ولی اسلام است.
مطلب بعدی این است که تمام پیامبرانِ الهی همان طور که قبلاً در بحثهای جلسات قبل گفتیم، تمام پیامبران الهی موظّف بودند که تبلیغ نبوت پیامبر اسلام را کنند و این جزء وظایف ثابتشان بود؛ در واقع همۀ آنها مقدّمۀ ظهور و بُروزِ پیغمبر اکرم (ص) بودند و تمام اینها انجام شد و تمام پیامبران آمدند که این زمینه را برای پیامبر اسلام آماده کنند. این دو تا مطلب، مطلب سوم بحث تفاوت بین رسول و نبی است.
ببینید اگر چه خیلی از علما و بزرگان بودند که میگفتند که تفاوت زیادی بین این دو نیست، اما یک سری روایت داریم که کمی به تفاوتها اشاره دارد. ابوذر غفاری از پیامبر سؤال میکند که: «تعداد پیامبران الهی چند نفر بوده است؟» حضرت فرمودند: «یکصد و بیست و چهار هزار نفر بودند.» دوباره میپرسد که: «چه تعداد از اینها رسول بودند؟» پیامبر فرمودند: «سیصد و سیزده نفر رسول بودند.»
پس خودِ این نشان میدهد که رسول اعمِّ از نبی است. یعنی هر رسولی نبی هست ولی هر نبیای نمیتوانست رسول باشد.؟ مع الخصوص مطلق در واقع بین اینها حاکم است. فلذا باید تفاوتی قائل باشیم وقتی که میخواهیم بگوییم که پیامبر اسلام چه آیینی داشته است، دقت کنید که آیا نبی است یا رسول است؟ آن وقت داستان یک کمی متفاوت میشود. اگر چه خودِ پیغمبر هم یک استدلالهایی در کلامشان هست که این را نشان میدهد، که بالاترینشان من هستم. ما روایتهای زیادی داریم، مثلاً پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «کنت اول الانبیإ فى الخلق و آخرهم فى البعث؛ من از جهت آفرینش در بین انبیاء نفر اول بودم و در مبعوث شدن خاتم و آخرین آنها هستم.» من اولین پیغمبر در خلقت هستم و آخرینِ آنها در مبعوث شدن هستم. یا امیرالمومنین (ع) در توصیف پیامبر اکرم میفرماید: «بـَعـَثَ اللّهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللّهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ) لاِنْجازِ عِدَتِهِ وَ تَمامِ نُبُوَّتِه مَاءْخُوذاً عَلَى النَّبِييِّنَ ميثاقُهُ.»، «خـداونـد سـبـحـان بـراى وفـاى بـه وعـده و اكـمـال ديـن خـود، مـحـمـد (ص) رسـول خـويـش را مـبـعـوث سـاخـت. در حالى كه از همه پيامبران براى بشارت به آمدنش پيمان گرفته شده بود.»، اصلاً خداوند پیامبر اکرم را به پیامبری رساند برای این که آن وعدۀ خودش را به انجام برساند و نبوت خود را به اکمال و اتمام برساند و از تمام پیامبران قبلی هم تعهد گرفته، که با این پیامبر آخر میثاق ببندند و باید مطیع او باشند. یعنی این که آنها هر کاری کردند برایِ این پیغمبرِ بوده و یک زمینه بوده است. حالا این پیغمبر چه آیینی دارد؟
یک تعبیر این است که بگوییم که این علت العلل است و هیچ نیازی ندارد تا پیروِ دینی باشد. در نهج البلاغه فکر میکنم خطبۀ اول باشد، امیرالمؤمنین وقتی که پیامبر را توصیف میکند میفرماید که: «وقتی که رسول اکرم (ص) از آن هنگامی که از شیر گرفته شد، خداوند بزرگترین مَلکِ خودش را بر پیامبر موکل کرد که بد و خوب را به او تعلیم دهد؛» نه القا کند و مجبور شود نه، این که این ملک آمده و به او یاد میداد که این بد است و این خوب است. پس ظاهراً دین خاصی نیاز ندارد، این که این ملک آمده و به او یاد میدهد که این بد است و این خوب است، این کار را بکن و این کار را نکن. به این تعبیر برخی معتقدند که پیامبر اکرم به هیچ دینی نبود و اصلاً نیازی ندارد. یک ملکی بر ایشان موکل است که بد و خوب را به او میگوید؛ اصلاً دیگر همین است.
ما وقتی تفاوت رسول و نبی را میگوییم، نبی معمولاً مَلَک را نمیبیند و بعد هم موظف نیست که همۀ دین را تبلیغ کند، ولی باید خودش عمل کند. مگر در صورتی که دیگران به سراغش بروند و اگر رفتن باید به آنها بگوید که کدام کار بد است یا کدام کار خوب است؛ وگرنه موظف نیست به جامعه بگوید که این کار را کنید و این کار را نکنید و اصلاً برای خودش وظیفه ندارد. در توصیفی که از شیخ کلینی در اصول کافی که ایشان یک باب به نام «باب الفرق بین الرّسول و النبی» دارند و درآن این را این گونه بیان میکند، اما رسول نه. رسول موظف است که بگوید این کار بد است و این کار خوب است و در بین مردم برود و بگوید این کار را کنید یا نکنید، هدایت کند و تأکید کند و حضور داشته باشد. خیلیها این سوال را میپرسند که: «شما که میگویید عبدالمطّلب پیغمبر و نبی بود، مگر نمیدید که این قدر کافر هستند و گناه میکنند، قمار میکنند، شراب میخورند و بُت میپرستند، پس چرا کاری نمیکرد؟» ما میگوییم که نبی بود، ولی موظف نبود که ابلاغ کند ولی باید خودش عمل میکرد. بله اگر میآمدند و از او میپرسیدند باید میگفت که مثلاً این کار را نکنید یا بکنید. مثل یک پزشکی که در مطبش مینشیند و دیگران به سراغش میروند و او هم تشخیص میدهد که طرف مریض است و دارو میدهد. من فقط کارم این است و دیگر به من ربطی ندارد. میدانم که این مریض است، ولی خوب مثلاً به من چه! او باید به مطبم بیاید. این را مثال عرض میکنم. اما برخی از پزشکان هستند که نه، در جامعه میروند و میبینند که این مشکل هست و میگویند که این کار را کنید، فلانی فلان کار را کند. یک جاهایی بلا تشبیه تفاوت نبی با رسول این شکلی هست. به یک تعبیری پیغمبر قبل از این که مبعوث شود، نبی بوده و خوب و بد را میداند و خودش هم عمل میکند.
یکی از حاضران در جلسه پرسید: «مگر نبی مبعوث نمیشود؟»
حاج آقا در جواب فرمودند: «من برای پیامبر این را میگویم که در جایگاه نبوت بودند. اما بعد از این که مبعوث شد، در واقع مبعوث به رسالت شد که تو رسول هستی و برو و ابلاغ کن و جلوی اینها را بگیر که این کار را کنند یا نکنند، باید احکام را بیان کنی و مجازات برای این کارها بگذاری.» پس این یک نظر است و نیازی نداشت.
ولی بماند که برخی از پیروان مکتب خلفا که یک نظری دارند، البته نه همۀ آنها، نه. برخی از پیروان مکتب خلفا هم این را قبول ندارند و بر این باورند که غلط است ولی برخیها قبول دارند، مثل همین وهابیها که استدلال میکنند به آیۀ قرآن که خدا خودش در قرآن به پیغمبر خطاب میکند که: «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ»[۳]، تو اصلاً نمیدانستی که کتاب و ایمان چیست. بر این اساس میگویند که پیغمبر قبل از اسلام هم نستجیرٌ بالله موحد هم نبود. استدلال هم همین آیۀ قرآن را میآورند، ولی خودِ پیروان مکتب خلفا در تفاسیرشان در تفسیر این آیه بیان میکنند که منظور از کتاب، کتاب قرآن است. بله خوب پیامبر اکرم (ص) نمیدانست که کتاب قرآنی با این وصف بر او بیاید وگرنه که خوب و بد را تشخیص میداد، وحدانیّت خدا را قائل بود و همۀ اینها در سرِ جایِ خود بود، ایمان نه به آن معنا؛ ایمانی که مثلاً با شرایط و احکام ریزش، که تو نمیدانستی و بعد ما کاری کردیم که بدانی. برخی این را میگویند و این هم یک نظر است و ما معنی شاذّ و ندرش را بگوییم که اصلاً قلیلی از انسانها که چه عرض کنم، آدمهای کج سلیقه هم که نمیتوان گفت، آدمهای مُغرض یک چنین تعبیری میآورند که پیامبر نستجیرٌ بالله از قبل از اسلام موحد نبوده است.
نظرات دیگری هم هست که مثلاً برخی بر این اعتقادند که پیامبر اکرم (ص) بر دین مسیح بود، چون پیامبرِ قبل از او مسیح بود و طبیعتاً پیرو آن بوده است. اولاً ما در هیچ کتاب و تاریخ و منبعی ندیدیم که کسی بگوید که مثلاً پیامبر اکرم به کلیسا رفته باشد و یا کشیش یا برنامهای داشته باشد، که بخواهد از او چیزی یاد بگیرد یا حتی اشاراتی به این موضوع کند. دوماً، این که قبلاً هم بحث کردیم که اصلاً دین مسیحیت و دین حضرت عیسی (ع)، یک دین جهانی نبوده است؛ دینی بود که فقط بر بنی اسرائیل نازل شده بود و عرضم به حضور شما آنها موظف بودند و پیامبر موظف نبوده است.
عدهای هم معتقدند که پیامبر اسلام پیرو دین ابراهیم است. یک آیه هم در قرآن داریم که: «مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ، مانند آیین پدر شما ابراهیم خلیل است»[۴] در توصیف این که دین شما دین «مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيم» و «علي دینِ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًاَ» برخی این را میگویند و این استدلال را میکنند. اما آن چه که میتوانیم جمع بندی کنیم این است که ما برای شخصِ شخیص پیامبر اکرم اصلاً نباید دنبال آیینی بگردیم، خودِ پیامبر اکرم استثناء است و یک شخصِ ممتازی است که اصلاً از ابتدا خودش میدانست. اصلاً هر دینی برای چه میآید؟ برای این است که خوب و بد را درست توصیف کند، خوب پیامبر که خود میدانست و آن توحید و اعتقاد به پیامبران گذشته که همه در پیامبر اسلام وجود داشت. پس نیازی به این که بگردیم و ببینیم که پیامبر بر چه دینی بوده نه، نیازی نیست. پیامبر اسلام شخصاً یک انسان موحدی که به بهترین وجه میدانست که چه چیزی بد و چه چیزی خوب است. در زندگی پیامبر اکرم که قبل از بعثت اشاراتی کردیم، میبینیم که هرگز کسی از پیامبر حرف ناسزا نشنیده است و هرگز به کسی بد قولی نکرده است؛ خیانت در امانت را کسی از پیامبر ندیده است، یا کسی دروغی نشنیده است. یعنی آن چه که تمام پیامبران آمده بودند که همۀ اینها را بگویند، که پیامبر به همۀ آنها عمل میکرد. فلذا نباید دنبال این باشیم.
من دیدگاه مرحوم علامه عسکری (ره) را در این جا بیان میکنم، ایشان معتقد بودند که پیامبر اکرم (ص) نیازی نبود که پیرو دین خاصی باشد. خودش کسی است که اصلاً نباید وابستۀ به دیگران باشد. این قبلاً پیرو مسیح بوده یا پیرو یهود بود، نه.
یکی از حاضران پرسید: «آیا پیامبر عبادات خاصی داشتند؟» حاج آقا در جواب فرمودند: «این که پیامبر از سن شش ـ هفت سالگی به غار حرا میرفت بله هست، پیامبر عبادت میکرد؛ این که این عبادت چگونه بوده در تاریخ نداریم.»
خلاصه مأنوس در عبادت خداوند متعال بود و لذت میبرد. حضرت عبدالمطّلب ایشان را به غار حرا برد، اصلاً غار حرا به قول معروف جایی بود که حضرت عبدالمطّلب به آن جا اُنس داشت و پیامبر را به آن جا برد و پیامبر هم به آن جا عادت کرد و قبل از این که به پیامبری برسد در آن جا تردد داشت.
این از بحث آیین پیامبر اسلام، اما به سراغ بحث شیرین ازدواج پیامبر اکرم (ص) با حضرت خدیجه (س)، اُمُ الائمة الابرار، اُم المؤمنین برویم. مرحوم علامه عسکری (ره) خیلی به حضرت خدیجه (س) اعتقاد داشتند و خیلی به ایشان علاقه داشتند. نمیدانم در این جا برای شما گفتهام یا نه، کتاب «القرآن الکریم و روایات المدرستین« که ایشان نوشت، اصلاً علتش همین بود [تردید از من است] یا کتاب «عقائد الإسلام من القرآن الکريم» یکی از این دو کتاب بوده است.
ایشان میفرمودند که: «من یک شب در خواب دیدم که تمام علما در محضر حضرت خدیجه (س) جمع هستیم، همه نوبتی میآیند و به حضرت خدیجه گزارش میدهند که چه کردهاند.» نوبت من شد و رفتم در محضر مادر و خدمتشان عرض کردم که: «من این را نوشتهام، آن را نوشتهام و این را دفاع کردهام.» مادر یک نگاهی به من کرد و فرمود که: «آقا سید مرتضی برای قرآن چه کردهای؟» میفرمایند که: «همان جا در خواب فکر کردم که واقعاً هیچ کاری برای قرآن نکردهام، هیچ کاری، هر چه بوده حالا بحث حدیث و تاریخ و اینها بوده است.» میفرمایند که: «همان شب که از خواب بیدار شدم مقدمۀ کتاب عقائد الإسلام من القرآن الکريم را ظاهراً نوشتهاند.» یک کتاب دو جلدی شد و جلد سوم و چهارم را هم ما چاپ میکنیم، چون در زمان حیات ایشان چاپ نشد. کتاب «عقائد الإسلام من القرآن الکريم» که اولِ کتاب هم ایشان نوشتهاند که این کتاب را به مادرم حضرت خدیجه (س) هدیه میکنم.
حضرت خدیجه (س) خیلی کارساز است و من امیدم به عنوانِ، چون بالاخره حضرت خدیجه مادر من هم میشود و ما از طرف مادری سادات هستیم. امیدوارم این به چشم حضرت خدیجه (س) بیاید و ایشان ما را ببینند و عنایتی در حقِّ همۀ ما بفرمایند.
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: «جبرئیل نازل شد و خدا حتی نگرانیِ حضرت خدیجه را تحمل نمیکند.» وقتی میبیند که حضرت خدیجه ناراحت هست، از این که در آخرِ عمر بر من چه میآید؟! به دخترش میفرماید: «به پدرت بگو که لباسش را به من بدهد تا کفنِ من شود.» جبرئیل نازل میشود و میگوید: «خدا سلام رساند و به خدیجه میگوید که بهشت مشتاق توست.» تو نگرانِ چه هستی؟ اصلاً یکی از امتیازات بهشت حضور تو است و زیباییِ بهشت به حضور حضرت خدیجه (س) است. انشاءالله که حضرت ما را ببینند و به ما عنایت کنند و از کاری که انجام میدهیم راضی باشند.
یک موضوع در بحث ازدواج حضرت خدیجه داریم. قبل از این که به سراغ داستانِ این ازدواج برویم، این داستان هم جزء همان داستانهایی است که میگویم: «همیشه در ذهنتان باشد در این مباحثی که داریم، دنبال این هستند که به اصطلاح پیامبر و خاندان پیامبر را یک طوری بکُوبند.» در این داستانِ ازدواج حضرت خدیجه هم این وجود دارد و همۀ اینها به داستان منع حدیثی که بعد از رحلت پیغمبر به وجود آمد، برمیگردد. بارها دیدیم که ابن عباس وقتی یک سری روایت جعلی به وجود آمد، همیشه با تعجب میگفت: «ما اینها را از پیامبر اصلاً نشنیدهایم و ندیدهایم.» یعنی یک دورانی را درست کردند که در این دوران منع حدیث کردند که کسی نتواند چیزی را نقل کند، و از آن طرف کمکم افرادی از بیرون مثل شام آمدند و احادیث را جعل کنند و این را جا بندازند. در سَدۀ اول هجری به بعد، حالا سدۀ اول و دوم، در این مدت خیلی احادیث جعل کردند. یکی بود که زندیقی بود در زمان امام صادق (ع) که او را گرفتند و میخواستند که اعدامش کنند. مرحوم علامه عسکری (ره) این را با یک درد و یک غصهای میگفتند؛ میفرمودند: «وقتی که میخواستند او را اعدام کنند، گفت که مرا بُکشید. من چهار هزار حدیث جعل کردم که در آن احادیث حلالِ شما را حرام و حرامِ شما را حلال کردم. من را بکشید.»
یعنی همۀ ما مسئولیم که واقعاً تاریخ پیامبر را دقیق بشناسیم که پیامبرِ ما خیلی مظلوم است. حالا یکی از داستانها این جاست که میگویند که: «حضرت خدیجه چهل ساله بودند و با پیامبر بیست و چهار یا بیست و پنج ساله ازدواج کردند.» من تمام کتب تاریخی را در این یکی دو روز دیدم. اینهایی که نام میبرم کتابهایی هستند که میگویند حضرت خدیجه (س) موقع ازدواج با پیامبر یا بیست و پنج ساله و یا حداکثر بیست و هشت ساله بوده است. تاریخ بیهقی یکی از علمای اهل سنت است، میگوید که حضرت خدیجه در هنگام ازدواج بیست و پنج سالش بوده است. ابن عماد حنبلی در «شذرات الذهب» میگوید که حضرت خدیجه بیست و هشت سالش بوده است. حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» میگوید که حضرت خدیجه بیست و هشت ساله بوده است. ابن اسحاق در کتاب تاریخش میگوید که حضرت خدیجه بیست و هشت سالش بوده است. بلاذری در «انساب الاشراف» میگوید که حضرت خدیجه بیست و هشت ساله بوده است. یعنی بالای ۸۵ تا ۹۰ درصدِ کتابهای تاریخیِ ما میگوید که حضرت خدیجه بین بیست و پنج و بیست و هشت سال داشته است و این که حضرت خدیجه تا قبل از آن با کسی ازدواج نکرده بود. چنان نقل میکنند که حضرت خدیجه دو همسر داشت و همسر اولش از دنیا رفته بود، ولی حضرت خدیجه با کسی ازدواج نکرده بود. دلیل آن هم یک مقدار واضح است که چرا ازدواج نکرده بود.
در کتاب «کَشْفُ الغُمَّة» میگوید: «كانت خديجة بنت خويلد امرأة تاجرة، ذات شرف و کمال مال»، یعنی هم چنین زنی نمیتواند با هر مردی ازدواج کند. برای این که طبیعی بود که همه دنبال مالش باشند و او هم احتیاط میکرد. «ذات شرف»، یعنی تشخیص میداد که برای چه به دنبالش آمدهاند و حاضر نبود که با هر کسی ازدواج کند. من معتقدم که در ثروت، هنوز خدا زنی به ثروت حضرت خدیجه (س) نیافریده است. از زمان حضرت آدم (ع) تا زمانِ حال زنی به ثروت خدیجه نیامده است، یعنی هنوز که نیامده است. خیلی ثروت عجیبی داشت و هشتاد هزار شتر اموال ایشان را در اقصی نقاط عالم جا به جا میکردند، نه فقط در حجاز. مال التجارة ایشان از هند و چین میآمد به یمن، از یمن به مکه، از مکه به عراق و از عراق به شامات میرفت و از شامات به روم میرفت؛ کل مال التجارة ایشان در این محدودۀ جهان میچرخید. هشتاد هزار شتر که شوخی نیست. گفتم مثل این است که بگوییم کسی هشتاد هزار کامیون بین المللی داشته باشد، کسی را پیدا میکنید که هشتاد هزار کامیون بین المللی داشته باشد؟ ایشان یک چنین وضعیتی داشتند و خودِ ایشان حاضر نمیشد که با هر کسی ازدواج کند. چرا آمدند و این چهل سال را بزرگ میکنند؟ مثل تاریخ طبری، تاریخ طبری که معلوم الحال است. یکی از حاضران گفت: «میگویند که فردِ مُسنی بوده و فوت شده است.» حاج آقا فرمودند: «این دلیلِ خودم است و من به کسی استناد نمیکنم.» کسی نباید در بین همسران پیغمبر از جناب عایشه جلوتر باشد. خوب اینها خیلی مانور میدهند که حتی بعضی تا کودک هم به عایشه میگویند، مثلاً عایشه هفت سالش بود. آخر از کجا این را میگویند!! ببینید همان طوری که برای حضرت خدیجه (س) اینها را ساختند، که ایشان سنشان بالا بوده، برای عایشه سنش را پایین میآورند که همۀ اینها دروغ است. همین «انساب الاشراف»، بلاذری در کتاب انساب الاشراف که کتابِ بسیار معتبری هم هست،از کتاب تاریخیِ قرن پنج یا شش است [حالا تردید از من است] میگوید: «عایشه پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمد»، خوب پنج سال قبل از بعثت و سیزده سال هم در ایام مکه، [سیزده سال با پنج سال] مجموع هجده سال میشود. پیامبر در سالِ آخری که در مکه بود عایشه را عقد کرد و یک سال و نیم بعد از آن عایشه وارد منزل پیامبر در مدینه شد. یعنی قریب به بیست سال سنِ عایشه بوده، پس این هفت سال را از کجا میآورید؟!! اصلاً آن نُه سال را از کجا میآورید؟ یعنی تمام کتب و منابع معتبر را بررسی کنید میبینید که سن عایشه را این قدر بیان میکنند؛ هر چه قدر سن این را پایین میآورند، سن حضرت خدیجه را بالا میبرند. در اکثر کتب پیروان مکتب خلفا، حداکثر سنی که برای حضرت خدیجه (س) بیان شده است بیست و هشت سال است.
حالا چه طور شد که حضرت خدیجه با پیامبر اکرم (ص) ازدواج کرد، داستان بسیار زیباست. اول نشان میدهد که حضرت خدیجه خیلی حواسش جمع است. نقلهای مختلفی داریم، اولاً این که حضرت خدیجه (س) قبل از این که پیامبر به بعثت برسد به یک دلایلی اطلاع داشت از این که قرار است یک پیامبری در مکه مبعوث شود و بر اساس آن ویژگیهایی که برای پیغمبر گفته بودند، حالا به اصطلاح ما روی پیامبر اکرم زوم کرده بود که این علامتها به او میخورد. ما در کتاب «الإصابۀ ابن حجر العسقلاني» در چهار جلد داریم که بیان میکند، کتاب «المناقب» شهر آشوب هم این را بیان میکند که: «یک یهودی به مکه آمد، زنهای مکه در یک جا جمع شده بودند [در کجای مکه بود را که نمیگوید] و این مرد به نزد آنها رفت و به آنها گفت: «ليوشك أن يبعث فيكن نبي فأيكن استطاعت أن تكون له أرضا يطأها فلتفعل»، نزدیک است که در شهر شما یک پیغمبری به پیامبری برسد و هر کدام از شما اگر بتواند و همت کند که همسر این مرد بشود و این کار را کند که به نفعش خواهد بود.» یک عده از زنها او را با سنگ زدند که دور شو، این چه حرفی است که میزنی. حضرت خدیجه (س) به فکر فرو رفت. از یک طرف حضرت خدیجه یک پسر عمو به نام «ورقة بن نوفل» دارد که پیرو مسیح بود و چون کتابهای آسمانی را مطالعه کرده بود صراحتاً میگفت که: «در این جا پیغمبری مبعوث میشود که ویژگیهایش این است.»
این بیانات «ورقة بن نوفل» از طرفی و حرفهای آن یهودی از طرف دیگر همه جمع شدند و حضرت خدیجه (س) را با خود به فکر فرو بردند که آیا من میتوانم کسی باشم که این نعمت نصیبِ من شود و همسرِ چنین پیغمبری شوم؟ فلذا ما نمیتوانیم قبول کنیم که هر کسی بیاید و همسر حضرت خدیجه (س) شده باشد. این که میگویند دو بار ازدواج کرده و همسر اولش از دنیا رفته است و از اینها فرزندانی دارد که در مورد فرزندانش هم صحبت خواهیم کرد.
داستان از این جا شروع میشود. من جمع بندیِ کتابهای مختلفی را که در این باره مطالب را بیان کردند آوردهام؛ مثل تاریخ ابن کثیر، سیرۀ ابن هشام، تاریخ ابن اثیر و کسی بر من ایراد نگیرد که چرا همۀ مطالب را از کتابهای اهل سنت مثال میزنم. ببینید اینها کتابهای قدیمی است و به تاریخ پیغمبر نزدیکتر است و بعد هم دربارۀ پیامبر است که اینها خیلی نسبت به پیامبر که دیدگاههای آن چنانی ندارند و به شخصیت پیامبر معتقدند. اینهایی که من میگویم تا حدودی مورد تأیید علمای شیعه هم هست، تقریباً همۀ آن چه که میگویم مورد تأیید است.
«المناقب» ابن شهر آشوب را مثال زدم که اینها را بیان میکند که در واقع جناب ابوطالب به حضرت خدیجه پیشنهاد کرد که: «بیا و یک بخشی از مال التجارتت را در اختیار برادر زادۀ من بگذار که او انسان امینی هست.» حضرت خدیجه هم در کتابهای مختلف بیان شده است که مردها را اجیر میکرد و از طریق مضاربه با اینها کار میکرد. ببینید حتی چه قدر رعایت میکرد و این طور نبود که ظلمی و ستمی باشد، نه؛ از طریق مضاربه کار میکرد. صراحتِ روایت در کتاب «کَشْفُ الغُمَّة» است که از سیرۀ ابن هشام نقل میکند که: «تستأجر الرجال في مالها، و تضاربهم إيّاه بشيء تجعله لهم منه»، مردها را اجیر میکرد و از طریق مضاربه با او کار کنند، یعنی این قدر درصد برای تو است، هر چه قدر سود کردی این درصد برای تو است و این گونه برایش کار میکردند. اجیر میکرد حالا اجیر نه به آن معنای غلام کردن نه، برایش کار میکردند. یک روایتی از جناب عمار بن یاسر هست که میگوید: «نه پیامبر اجیر احدی نشد.» این روایت خیلی ضعیف است یعنی از لحاظ سند، چون یک طوری بیان میکند و میگوید که از برخی از صحابه، حالا این برخی چه کسانی هستند؟ تا رجال را دقیقاً برای ما مشخص نکند که من نمیتوانم این روایت را بپذیرم.
از جناب عمار یاسر است که بخوانم هم ضرری ندارد که ایشان میگوید: «انا اعلم بتزویج رسول الله «ص» خدیجه بنت خویلد» من آگاهترین افرادم به ازدواج به پیامبر و خدیجه هستم. «کنت صدیقا له» من قبل از ازدواج رفیق پیامبر بودم. «فانا لنمشی یوما بین الصفا و المروه» یک روز در صفا و مروه با پیغمبر راه میرفتیم. «اذ بخدیجه بنت خویلد و اختها هاله» ،دیدیم حضرت خدیجه و خواهرش هاله دارن میایند، «فلما رات رسول الله «ص» جائتنی هاله اختها،فقالت» وقتی حضرت خدیجه پیامبر را دید و خواهرش را نزد ما فرستاد و گفت: «یا عمار ما لصاحبک حاجه فی خدیجة؟» به عمار گفت: «به رفیقت بگو نمیخواهد با خدیجه ازدواج کند دوست ندارد.» ظاهراً حضرت خدیجه مثلاً پیشنهاد داده است. «قلت: و الله ما ادری!» گفتم والله نمیدانم. «فرجعت فذکرت ذلک له»، آمدم پیش پیغمبر و حرف هاله خواهر خدیجه را به پیامبر گفتم. «قال:ارجع فواضعها وعدها یوما ناتیها» گفت: «برو یک روزی را مشخص کن که بیاییم.» یعنی پیامبر هم قبول کرد که حاضر است با او ازدواج کند، در ادامه میگوید: «و انّه ما کان ممّا یقول الناس إنّها استأجرته بشي و لا کان اجیراً لِإحدٍ قَط» جناب عمار میگوید: «هرگز پیغمبر نه خدیجه او را اجاره (اجیر) کرده بود و نه هرگز پیغمبر هرگز بر کسی اجیر شده بود. حالا این روایت چون سندش خیلی قوی نیست، نمیتوانیم بپذیریم. ولی این که بالاخره حضرت خدیجه (س) مال التجارة زیادی داشت و افراد زیادی برایش کار میکردند. ابوطالب پیشنهاد کرد حالا به هر دلیلی که ما کاری به آن نداریم.
پیامبر برای حضرت خدیجه مال التجارهای را به همراه غلام حضرت خدیجه که میسره نام داشت به شام برد. میسره نقل میکند که: «در کل راهِ ما یک ابری در آسمان بود [این داستان ابر در همه جا هست] و میگفت که: «این سفر تنها سفرِ بی مشقتِ ما بود»، چون میسره بارها به سفر تجاری رفته بود و غلام خدیجه بود، ولی این سفر یک سفرِ بیزحمت و بیدردسری بود. چون در کل سفر سایه بود و آن ابر بالای سرشان بود [خدا برکت بدهد چی از این بهتر میخواست]، میگفت: «به شام رسیدیم و پیامبر اکرم به زیر یک درخت رفت و استراحت کرد؛ خسته شده بود. یک راهبی که گویا نسطوری[درست نمیدانیم او میگوید نسطوری بود] این مرد آمد و میسره را میشناخت»؛ چون خیلی در این مسیر رفت و آمد کرده بود. از میسره پرسید که: «این مرد که در این جا نشسته کیست؟» میسره گفت: «مردی از مردان مکه است.» آن مرد گفت: «این مرد پیغمبر آخر الزمان است و گفت کسی به این درخت تکیه نمیکند مگر این که پیامبر باشد و هیچ کسی به این درخت تکیه نکرده است جز این مرد. فلذا این مرد پیغمبر است و پیغمبر میشود.»
خلاصه تجارت کردند و یک سود بسیار کلانی هم به دست آمد. یعنی از مواردی بود که برای حضرت خدیجه (س) یک چنین سودی و عائدی به این شکل نیامده بود. برگشتند و در راه برگشت وقتی به مکه رسیدند میسره به پیامبر گفت: «شما زودتر بروید و به خدیجه اطلاع دهید که یک چنین سودی کردهایم، تا ما برسیم.» پس پیامبر اسب را تاخت و خیلی سریع رفت. حضرت خدیجه در منزل نشسته بود و به آسمان نگاه میکرد. چه چیزی دید؟
یکی از حاضران گفت: «آن تکه ابر را دید.»
حاج آقا فرمودند: «بله، آن ابر را دید.»
در آسمانی که صاف است و هیچ ابری نیست این ابر قصش چیست! مواصفات این پیغمبر را که شنیده بود. با کمال خوشحالی دید که این ابر بر سرِ چه کسی سایه انداخته است؟ بر پیامبر اکرم سایه انداخته بود و پیامبر آمد و اطلاع داد که: «ما رسیدیم و این قدر هم سود کردیم.» حضرت خدیجه تشکر کرد و از ایشان خواست که برگردد. حالا برای آزمایش کردن بود تا ببینید دوباره این ابر دنبالش میرود یا نه؟! دید بله، ابر دنبالش رفت. فلذا کمکم مطمئن شده بود که این پیغمبر است.
این که مشهور است که حضرت خدیجه خودش پیشنهاد کرد که: «بگویید تا بیاید و با من ازدواج کند.» حالا تمام مردان مکه دنبال این قصه بودند. در این جا حضرت خدیجه خودش به سراغ پیامبر میرود؛ پیامبر اکرم هم خلاصه از این قصه راضی و خوشحال بود. حضرت خدیجه (س): «ذات شرف و مال» یک شخصیت محترم و مؤدب که نسبت به زنهای دیگر تفاوت داشت.
خلاصه ازدواج صورت گرفت و خدیجه هم مالش را در اختیار پیامبر اسلام قرار داد. آن هم چه مالی! آخر این همه ثروت که شوخی نیست. تمام مالش را در راه اسلام هزینه کرد. بیخود نیست که خدا مشتاق است؛ بهشت مشتاق حضرت خدیجه است. یعنی تمام مالت را بدهی به گونهای که موقع مرگ حتی پولی برای خرید کفن نداشته باشی.
به این قصه کمی فکر کنیم، این چه ایمانی و چه باوری است. پیغمبر تا آخرِ عمرش اسم خدیجه که میآمد، بیخود نبود که گریه میکرد. پیامبر فرمودند: «هیچ کس برای من خدیجه نمیشود.» حتی در یک روایتی عایشه اعتراض کرد. میدانید که «حمیرا» صفتی بود که پیامبر به حضرت خدیجه (س) میگفتند نه برای عایشه. ولی این هم جزء مواردی است که دیگر چسباندند. حضرت میفرمودند: «کسی برای من مثل خدیجه نشد.» عایشه گفت: «خوب حالا یک کسی بود که از دنیا رفت» و به قول او که این را میگفت. پیامبر فرمودند: «وای بر تو! خدیجه وقتی به من کمک کرد که هیچ کس کمکِ من نبود و تمام مالش را داد.»
سه ساله در شعب ابی طالب، باید یک بررسی دقیقی روی این سه سال شعب ابی طالب بشود. شما تصور کنید که تمام مسلمانان در سه سال هر سه نفر سهم غذایشان یک عدد خرما بود. در یک روز نه مثلاً هر وعده، نه؛ در یک روز یک عدد خرما بین سه نفر تقسیم میشد. لذا تمام اموالش را هزینه کرد، اموال از این باب که به این پول بدهد تا ساکت شود، به آن تا کاری نکند، این برنامه نشود، به جاسوسان که خبر بیاورند؛ تمام اموالش را هزینه کرد و بقیۀ اموالش را که غارت کردند و هیچ چیزی را باقی نگذاشتند و او آرامشِ دلِ پیغمبر بود.
یکی از حاضران پرسید که: «چه کسی اموال را غارت کرد؟»
حاج آقا فرمودند: «کفار مکه، وقتی که مسلمانان را به شعب آوردند آنها که در خانههایشان نبودند و سه سال هم حق خروج از شعب را نداشتند، سه سال در این محدوده در زندان بودند و کفار هم هر چه بود و نبود را بُردند و دیگر هم کسی نمیتوانست اقدامی کند.»
«و وجدک عائلا فاغنی» «و تهی دستت یافت، پس بی نیازت نمود؟» این آیۀ قرآن در شأن حضرت خدیجه (س) است. ما دیدیم که تو مالی نداری و بینیازت کردیم. به واسطۀ چه کسی؟ به واسطۀ حضرت خدیجه (س) بود.
خوب میتوان به حضرت خدیجه توسل کرد. من همیشه این را مثال میزنم، من که نه، مرحوم علامه عسکری (ره) این را میگفتند که: «برو به حضرت خدیجه (س) بگو، حضرت خدیجه یک سفارش به حضرت زهرا (س) کند دخترش است دیگر، یا یک سفارش به امیرالمومنین کند دامادش است دیگر تمام است»، یعنی باورتان میشود که حضرت خدیجه یک درخواستی از حضرت فاطمه (س) کند و حضرت زهرا رد کند؟ آیا میشود؟ به حضرت خدیجه برویم بگوییم.
این از داستان ازدواج، اما در مورد فرزندانشان که باز هم نقلهای مختلفی است. از این داستان که آمدند و گفتند که: «حضرت خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر با زنان دیگر، یک سری فرزندان و در واقع سه تا دختر را به حضرت خدیجه نسبت میدهند.» بعضی میگویند که: «سه تا دختر، دختران خودِ پیامبر از حضرت خدیجه بودند، ولی نه این طور نیست.»
برخی گفتند که: «نه، اینها از همسران دیگرِ حضرت خدیجه بودند که از دنیا رفتهاند که دخترانش با او به خانۀ پیامبر آمدند.»
برخی دیگر که ما هم نظر عمدهمان روی این قصه است که «ابوالقاسم کوفی» از علمای شیعه در قرن چهارم و «سید جعفر مرتضی عاملی» در کتاب «کتاب بنات النبی ام ربائبه» بیان میکند که آیا این دخترانِ پیغمبر دخترانِ پیغمبر بودهاند، یا نه بزرگ شدههایِ پیغمبر بودند نه دخترانش. استناد میکند به این که صراحتاً هاله خواهر حضرت خدیجه آدم عیال واری بود و او بود که دو تا همسر داشت که هر دویِ آنها از دنیا رفته بودند. همسر اولش از قبیلۀ بنی مخذوم بود که از آن زینب و رقیه به دنیا آمدند و از همسر دومش که از قبیلۀ بنی تمیم بود یک پسر به نام هند به دنیا آمد و یک دختر هم به نام اُم کلثوم به دنیا آمد. چون انسان فقیری بود حضرت خدیجه این سه دختر را نزد خودش آورده بود و پیش خودش در منزلش نگهداری میکرد نه این که فرزندان پیغمبر باشند از خدیجه، یا از فرزندان خدیجه از همسرانِ دیگرش باشند نه. اینها رَبیبههای پیامبر بودند، زینب و رقیه و اُم کلثوم در خانۀ پیغمبر بودند؛ چون وقتی پیامبر با حضرت خدیجه ازدواج کرد، طبیعتاً آنها هم با خدیجه در خانه پیامبر آمدند و پیامبر اینها را بزرگ کرد و لذا دختران پیامبر نیستند.
فرزندان پیامبر از حضرت خدیجه قطعاً اینهایی هستند که خدمت شما عرض میکنم. دو پسر به نام «عبدالله و قاسم» و یک دختر به نام نامیِ «حضرت فاطمۀ زهرا (س)» است. برخی طیب و طاهر را هم از پسران پیغمبر میدانند اما مرحوم علامه عسکری (ره) میفرمودند: «این طیب و طاهر دو تا از اسماءِ دیگرِ همین عبدالله و قاسم هست نه این که پسران دیگری داشته باشد.»
دو پسر و یک دختر از حضرت خدیجه (س) برای پیامبر اکرم (ص) ماند، پانزده سال قبل از بعثت پیامبر با حضرت خدیجه ازدواج کرد و در مجموع پیامبر اکرم بیست و پنج سال با حضرت خدیجه بودند و در این بیست و پنج سال هیچ همسرِ دیگری پیامبر اختیار نکردند. با این که آن زمان یک امر عادیای بود و چند همسر داشتند، ولی پیامبر نه. همین حضرت خدیجه بود و این خودش نشان میدهد که یک دلیل خاصی داشت و آن این که اصلاً حضرت خدیجه (س) هم کفوِ پیامبر بود. بقیۀ همسران پیامبر که این گونه نبودند، فلذا پیامبر هم این تعداد همسر اختیار کرده بودند. مثل حضرت امیرالمؤمنین (ع) که با حضرت زهرا (س)، مادامی که حضرت زهرا بودند حضرت امیر هیچ همسری را اختیار نکرد. البته وهّابیها یک حرفهایی میزنند و «الحمدلله و المنه» مثل بقیۀ حرفهایشان بی سند است. یعنی ما لازم نیست که ردّشان کنیم، دیگر پیروان مکتب خلفا آنها را رد میکنند. اصلاً آنها را رد کردهاند و ما خیالمان راحت است و دیگر نیازی نیست که ما حرفی بزنیم. اما به هر حال، نشان میدهد که خیلی شخصیتی است که پیامبر در کنارِ حضرت خدیجه (س) احساس آرامش میکرد و این از زبان پیامبر هم نمیافتاد که همیشه از حضرت خدیجه (س) یاد میکردند.
انشاءالله در زمان رحلتشان بگذارید که یک زمانِ دیگر هم از حضرت خدیجه یک مطالبی را بگوییم که به گوش حضرت برسد و ما را نگاهی کنند. من این را از تهِ دلم واقعاً میگویم، بالاخره حضرت فاطمه زهرا از لحاظ سبقه از مادر خیلی جلوتر است و ما در این شکی نداریم؛ اما نفیِ مقام مادری که نمیکند. گاهی باید زرنگی کرد، برویم و به حضرت خدیجه بگوییم که: «خانم شما را قسم میدهیم به دخترت، شک ندارم، یعنی شک ندارم که حضرت خدیجه هیچ کاری نکنند یک دعا برای ما کنند کفایت است.» مگر پیغمبر حرف حضرت خدیجه را رد میکند؟ محال است. ما میگوییم که: «من غلامِ شما هستم اما غلامِ بدی هستم، ولی غلامم. در این که من غلام شما هستم که شکی نیست، من خودم که به خودم شک ندارم، ولی خوب به این حساب بگذارید که غلامِ بدی هستم ولی غلام هستم. بالاخره این غلامتان را از دید مبارکتان دور نکنید.»
فلذا این ازدواج صورت گرفت و این از فرزندانی که برای حضرت خدیجه بود و حضرت زهرا که دیگر، به آن داستانی که حالا میرسیم به داستان سال پنجم بعثت که انشاءالله من همه را به ترتیب از اول بعثت تا سیزدهم، همه را سال به سال سعی میکنم که برایتان بیان کنم که چه اتفاقات خاص و مهمی که در تاریخ بیان شده و اتفاقاتی که افتاده است در آن جا به وقتش اشاره خواهیم کرد.
خدا را قسم میدهیم به محمد و آل محمد که ما را با معارف اسلامی بیش از پیش آشنا بگرداند و ما را مشمول شفاعت و دعاهای خاصّۀ حضرت خدیجه (س) قرار بدهد و ایشان ما را انشاءالله فراموش نکنند.
والسلام علیکم و رحمة و برکاته