کلاس تاریخ تحلیلی اسلام جلسه ۷

تاریخ تحلیلی اسلام ۷

تاریخ تحلیلی اسلام (جلسه هفتم)

با سخنرانی حجة الإسلام و المسلمین سلیمی (مدیر مسؤول مرکز حفظ و نشر آثار علامه عسکری)

متن کلاس تاریخ تحلیلی اسلام ۷

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ادب و احترام خدمت یکایک شما عزیزان و سروران گرامی دارم. در ادامۀ بحث تاریخ تحلیلی اسلام ما به زمان رحلت حضرت عبدالمطّلب رسیدیم و دورانی که نقش حضرت ابوطالب بسیار بسیار پُر رنگ است. طبیعتاً بحث ما امشب حول حضرت ابوطالب و همسرشان حضرت فاطمه بنت اسد خواهد بود.

حضرت ابوطالب در تاریخ چند نام برای ایشان گفته شده است. ابوطالب کُنیۀ ایشان است و فرزندی به نام طالب داشته که پسر بزرگشان بوده و به نام ابوطالب مشهور شده است، دیگر اسم کنار رفت و بیشتر به این عنوان مشهور است. نام‌هایی که برای ایشان در تاریخ بیان شده است مثلاً عبد مناف هست و عَمر و شیبه و عِمران است، برای ایشان نام‌های مختلفی بیان شده است.

ایشان ۷۵ سال قبل از بعثت و ۳۵ سال قبل از سال عام الفیل در مکه به دنیا آمد. هنگام ولادت نبی مکرم اسلام حضرت ابوطالب ۳۵ ساله بود و تقریباً سال ۵۳۵ میلادی ایشان به دنیا آمدند. پدر ایشان حضرت عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف که معرف حضور هست و مفصّل در مورد این شخصیّتِ عظیم الشأنِ تاریخ صحبت کردیم. مادرِ ایشان حضرت فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزومی هستند. ایشان به فاطمه مخزومی مشهور است و جزءِ آن فواطمِ مشهوری است که می‌گوییم، ایشان یکی از آن‌هاست.

در کتاب حاکم نیشابوری به نام «المستدرک علی الصحیحین» ایشان معتقدند که این نام فاطمۀ زهرا که پیغمبر (ص) بر دخترش نام گذاشته است، برگرفته از جدّه‌شان فاطمه مخزومی می‌باشد. حالا سندی هم ندارد و ما یک بحث‌های دیگری در موردش داریم.

خانمِ فاطمه بنت عمرو هم مادر حضرت ابوطالب و هم مادر جناب عبدالله پدر پیغمبر است. در واقع حضرت ابوطالب و عبدالله از یک پدر و مادر برادرِ هم هستند. ولی جناب حمزه نه، مادرشان کسِ دیگری بوده یا مثلاً بقیۀ فرزندان عبدالمطّلب هم همین طور بوده‌اند. ولی از این مادر، فقط حضرت ابوطالب و جناب عبدالله بوده است. ایشان یک همسر رسمی بیشتر نداشت، به غیر از کنیزان که آن هم خانمِ فاطمه بنت اسد است که دختر عموی ابوطالب است و فرزندانی هم که برای ابوطالب در تاریخ آمده است به نام‌های عقیل، طالب، جعفر و علی و طلیق که فرزند یکی از کنیزانش بود و از دخترهایش هم اُم هانی و جُمانة در تاریخ نام برده شده است.

شخصیّت حضرت ابوطالب از این افرادی است که خیلی نسبت به ایشان نظرات متضادی بیان شده است. بیشتر پیروان مکتب خلفا قائل هستند به عدم ایمان [چون دوست ندارم آن کلمه را به کار ببرم] ، عدم ایمان آوردن ابوطالب به پیغمبر اسلام است. [حیف که الان یادم رفت آن زونکن را بیاورم، کاش می‌رفتید و آن زونکن را می‌آوردید]، ما بیش از دو هزار و خُرده‌ای روایت جمع کرده‌ایم که آقای بهمن آبادی این‌ جا هستند و از دوستانی‌اند که در این قصه به ما کمک می‌کنند.

در بحث ایمان حضرت ابوطالب، عرضم به خدمت شما که در این دو هزار و خُرده‌ای روایت که ما جمع کرده‌ایم در همۀ آن‌ها، آقایان به عدم ایمان معتقدند و استدلال‌هایی هم می‌کنند. ان شاءالله این کتاب جلد سوم «عقاید الاسلام منَ القرآن الکریم» علامه عسکری (ره) چاپ شود، خلاصه پنبۀ این دو هزار و خُرده‌ای روایت را مرحوم علامه عسکری زده‌اند و این که این حرف شما به قول خودتان غلط است که حالا بحث ما الان این جا نیست. اما یک نقل قول‌هایی در قول و شخصیت ابوطالب، باز خودِ این پیروان مکتب خلفا در کتاب‌هایشان دارند که ایشان صاحب کرامت است و خودشان هم داستان‌هایش را نقل می‌کنند و امروز ان شاءالله به آن‌ها اشاره خواهم کرد.

یکی از این موارد داستان ولادت امیرالمؤمنین (ع) است. هم برای شخصیّت فاطمه بنت اسد که چه داستانی برای ایشان پیش آمد و هم برای شخص حضرت ابوطالب که مایلم این‌ها را از روی کتاب برایتان بخوانم.در واقع دو تا داستان نقل شده در مورد این که چگونه شد که امیرالمؤمنین (ع) به دنیا آمد. یکی را از روی کتاب «ابوطالب حام الرسول و ناصره» که نویسندۀ آن مرحوم آیة الله آقا میرزا نجم الدین عسکری (ره) که ایشان داییِ مرحوم علامه عسکری (ره) می‌باشند. ایشان یکی از محدّثین خبیر و بزرگ و شناخته شده است و کتاب‌های زیادی در مباحث مختلف دارند که به نوعی می‌توانم بگویم که علامه عسکری (ره) در بحث‎‌های حدیثی متأثّر از ایشان است، چون تمام حرف‌هایی که مرحوم آقا میرزا نجم الدین که ایشان اسم اصلیِ‌شان‌ جعفر بوده و به نجم الدین ملقّب بودند، عرضم به حضور شما که تمام مطالبی را که مطرح می‌کنم برگرفته شده از کتب پیروان مکتب خلفا است و استدلال‌هایی که از ایشان دارم براساس کتب پیروان مکتب خلفا این‌ها را نقل می‌کنم.

یک کتابی است به نام «المَناقب» که یک داستانی را نقل می‌کند که چه شد که امیرالمؤمنین (ع) به دنیا آمد. من از روی آن برای شما می‌خوانم و جالب است. کتاب برای پیروان مکتب خلفاست و وقتی این را بیان می‌کند به نوعی پذیرش کرامت‌ها و شخصیّت و عظمتِ حضرت ابوطالب است، من می‌خوانم شما دقت کنید. وَ في المناقب المجلد الاوّل در صفحۀ ۳۵۸: «عَنْ بُرَيْدِ بْنِ قَعْنَبٍ وَ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِ قالا: أَنَّهُ كَانَ رَاهِبٌ يُقَالُ لَهُ الْمُثْرِمُ بْنُ دُعَيْبٍ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ مِائَةً وَ تِسْعِينَ سَنَةً» دو تا راوی دارد. می‌گوید که یک راهبی به نام مثرم بن دعیب بود که ۱۹۰ سال خداوند را عبادت کرده بود. «وَ لَمْ يَسْأَلْهُ حَاجَةً» هیچ چیزی هم از خدا نمی‌خواست و هیچ حاجتی هم نداشت، فقط عبادتِ خدا را می‌کرد. «فَسَأَلَ رَبَّهُ أَنْ يُرِيَهُ وَلِيّاً لَه»، یک حاجت از خدا خواست که ولیّ خودت را به من نشان بده. این که می‌گوییم ولیّ الله این است. زونکن‌ها را آوردند و حاج آقا فرمودند: «خدا خیرتان دهد، این احادیثی است که از پیروان مکتب خلفا جمع آوری کرده‌ایم.» ما از کتب مختلف و دانه به دانه این روایت‌ها را که همۀ آن‌ها بسته بندی شده است. پنبۀ دانه به دانۀ این‌ها را زده‌ایم و رباتش را دانه به دانه بررسی کرده‌ایم. حالا، ولیّ خودت را به من نشان بده. این را کتب اهل سنت دارند نقل می‌کنند که: «فَبَعَثَ اللَّهُ بِأَبِي طَالِبٍ إِلَيْهِ»، خداوند ابوطالب را برای او فرستاد، پس ابوطالب ولیّ خداست. «فَسَأَلَهُ عَنْ مَكَانِهِ وَ قَبِيلَتِهِ»، این به اصطلاح راهبِ از جناب ابوطالب پرسید که: «اهل کجا هستی و از کدام قبیله‌ای؟» یک سؤالاتی از او پرسید و حضرت ابوطالب هم جواب داد. «َفلَمَّا أَجَابَهُ وَثَبَ إِلَيْهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَهُ»، وقتی پرسید و فهمید که از مکه و بنی هاشم است چون از او پرسید که: «از کجایی؟» گفت: «از مکه هستم.» پرسید که: «از کدام قبییله‌ای؟» گفت: «از عبد مناف هستم.» گفت: «از کدام عبد مناف؟» چون بنی امیه هم از عبد مناف هستند. گفت: «من از بنی هاشم هستم.» گفت: «پدرت کیست؟ و فلان»، دید نه این همان شخصیّتی است که در کتب الهی از او یاد شده است. پرید و سرِ حضرت ابوطالب را بوسید، «وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ‌ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتَّى أَرَانِي وَلِيَّهُ»، خدا را شکر که نمُردم و خدا این ولیِّ خودش را که تو یعنی ابوطالب باشد به من نشان داد. به ابوطالب گفت: «ثُمَّ قَالَ أَبْشِرْ يَا هَذَا»، من بشارتی به تو بدهم. «إِنَّ اللَّهَ أَلْهَمَنِي أَنَّ وَلَداً يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِكَ هُوَ وَلِيُّ اللَّهِ»، خداوند به من الهام کرده که از صُلب تو پسری به دنیا می‌آید که آن پسر هم ولیّ خداست. «اسْمُهُ عَلِيٌّ» که اسم او علی است. «فَإِنْ أَدْرَكْتَهُ فَاقْرَأْهُ مِنِّي السَّلَامَ»، اگر این پسرت را دیدی و بودی وقتی که پسرت بزرگ شد، از جانب من سلام من را به او برسان. «فَقَالَ مَا بُرْهَانُهُ»، حضرت ابوطالب هم که به این راحتی تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد فلذا فرمود: «دلیلت چیست؟» یک ادعایی داری می‌کنی برای من دلیل بیاور، به این راحتی نیست. در واقع حضرت ابوطالب داستان را می‌داند اما به اصطلاح می‌خواهد محکم کاری کند که یک شاهد دیگری هم هست که این حرف را بزند و می‌گوید که دلیلت چیست؟ راهبِ گفت: «قَالَ مَا تُرِيدُ؟» راهبِ گفت: «چه می‌خواهی؟» اصلاً هر چه که تو بخواهی، من دلیلی نمی‌خواهم تو بگو چه دلیلی می‌خواهی تا من برایت بیاورم. «قَالَ طَعَامٌ مِنَ الْجَنَّةِ فِي وَقْتِي هَذَا»، حضرت ابوطالب فرمود که: «یک غذای بهشتی برای من بیاور، همین حالا اگر راست می‌گویی.»

«فَدَعَا الرَّاهِبُ بِذَلِكَ»، راهبِ دعا کرد که: «خدایا اگر این ولیِّ خداست و قرار است از نسل این و از صُلب این قرار است که ولیّ الهی به دنیا بیاید به حقّ این‌ها این طعام را بده. «فَمَا اسْتَتَمَّ كَلَامَهُ حَتَّى أُتِيَ بِطَبَقٍ عَلَيْهِ مِنْ فَاكِهَةِ الْجَنَّةِ»، هنوز دعای او تمام نشده بود و در حال دعا کردن بود که یک طبق از مائدۀ آسمانی آمد [این را پیروان مکتب خلفا خودشان می‌گویند] در جلوِ این راهب و حضرت ابوطالب قرار گرفت. «رُطَبٍ وَ عِنَبٍ وَ رُمَّانٍ»، در آن خرما و انگور و انار بود، «فَتَنَاوَلَ رُمَّانَةً»، حضرت ابوطالب میل به انار کرد و از آن انار خورد. «فَتَحَوَّلَتْ مَا فِي صُلْبِهِ فَجَامَعَ فَاطِمَةَ فَحَمَلَتْ بِعَلِيٍّ»، از این انار خورد و می‌دانید که امیرالمؤمنین یک مقدار سرخ چهره بوده، اثرِ آن انار بهشتی است و حضرت فاطمه بنت اسد امیرالمؤمنین را حامله شد. جالب است که چی نقل می‌کند، وقتی که فاطمه بنت اسد به امیرالمؤمنین حامله شد و هنوز امیرالمؤمنین به دنیا نیامده است و تازه این اتفاق افتاده بود و به امیرالمؤمنین حامله شده بود، «ارْتَجَّتْ الْأَرْضِ وَ زَلْزَلَتْ بِهِمْ أَيَّاماً»، چندین روز مکه دچار زلزله شد. «وَ عَلَتْ قُرَيْشٌ الْأَصْنَامَ إِلَى ذِرْوَةِ أَبِي قُبَيْسٍ»، مردم مکه با این زلزله و این وضعیّتی که پیش آمده بود، بت‌ها را برداشتند و کنار کوه ابو قبیس رفتند که به اصطلاح از این اصنام و این بت‌ها بخواهند که این خطر را از این‌ها رفع کند. «فَجَعَلَ يَرْتَجُّ ارْتِجَاجاً حَتَّى تَدَكْدَكَتْ بِهِمْ صُمُّ الصُّخُورِ وَ تَنَاثَرَتْ وَ تَسَاقَطَتِ الْآلِهَةُ عَلَى وُجُوهِهَا»، بدتر شد و زلزله و لرزش به قدری شدید شد که بت‌ها و اصنامی که برده بودند کنار این به اصطلاح کوه ابو قبیس تمام بت‌ها به رو افتاد و همۀ آن‌ها افتادند. «فَصَعِدَ أَبُو طَالِبٍ الْجَبَلَ»، این جا را دقت کنید! که حضرت ابوطالب به بالای کوه رفت و صبر کرد که یعنی شما بفهمید که دارید چکار می‌کنید. وقتی این طور شد به بالای کوه رفت و «وَ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَحْدَثَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ حَادِثَةً وَ خَلَقَ فِيهَا خَلْقاً إِنْ لَمْ تُطِيعُوهُ وَ تُقِرُّوا بِوَلَايَتِهِ وَ تَشْهَدُوا بِإِمَامَتِهِ لَمْ يَسْكُنْ مَا بِكُمْ فَأَقَرُّوا بِهِ»، خداوند امشب یک مولودی را به وجود می‌آورد و به وجود آورده است [ابوطالب می‌گوید] که اگر شماها اطاعتش نکنید و به حقانیّتش اقرار نکنید و به ولایتش شهادت ندهید این زلزله نمی‌خوابد، آن‌هایی که آن جا بودند گفتند که: «ما حاضریم، با این وضعیّت ما اقرار می‌کنیم فقط تو بگو چکار کنیم.» حضرت ابوطالب: «فَرَفَعَ يَدَهُ وَ قَالَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي أَسْأَلُكَ بِالْمُحَمِّدِيَّةِ الْمَحْمُودِيَّةِ وَ بِالْعَلَوِيَّةِ الْعَالِيَةِ وَ بِالْفَاطِمِيَّةِ الْبَيْضَاءِ إِلَّا تَفَضَّلْتَ عَلَى تِهَامَةَ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ»، دعای حضرت ابوطالب را دقت کنید که دست‌ها را بالا برد و می‌گوید [مشخص است که به چه کسانی قسم می‌دهد و معنی آن را می‌دانید] که: «خدایا تو را قسم می‌دهیم به این‌ها که تهامه که به منطقۀ مکه گفته می‌شود نه فقط شهر مکه، مکه و اطرافش که به این مجموعه که ظاهراً مکه و اطرافش دچار زلزله شده بود، یک تفضّلی به این‌ها کن و یک رأفت و رحمتی کن به این‎‌ها و این قصه را برطرف کن.»

«فَكَانَتِ الْعَرَبُ»، این جا را دقت کنید. این کتاب که کتاب المقانب از اهل سنت است، «تَدْعُو بِهَا فِي شَدَائِدِهَا فِي الْجَاهِلِيَّةِ.» اصلاً این دعای ابوطالب «اللهم بِالْمُحَمِّدِيَّةِ الْمَحْمُودِيَّةِ وَ بِالْعَلَوِيَّةِ الْعَالِيَةِ وَ بِالْفَاطِمِيَّةِ الْبَيْضَاءِ»، دعایی بوده که در عرب جاهلی رسم بوده که این دعا را بخوانند. دقت کنید، نه این که فقط ابوطالب گفته باشد نه، از ابتدا و از قدیم رسم بوده که این را می‌گفتند. «وَ هِيَ لَا تَعْلَمُهَا»، خودِ مردم هم نمی‌دانستند که این علویه چه کسی است و این محمدِ چه کسی است. «فَلَمَّا قَرُبَتْ وِلَادَتُهُ أَتَتْ فَاطِمَةُ »،ادامۀ آن را بعداً خواهم گفت.

این شخصیّت ابوطالب است. یک آدمی با این ویژگی‌ها، انسانی که به اعترافی هم اگر در کتب پیروان مکتب خلفا نکرده باشند، اقراری بر این که ابوطالب بُتی پرستیده باشد ندارند که این را بگویند. تنها مطلبی که بیان می‌کنند این است که می‌گویند: «ابوطالب ماتَ و هوَ علي ملة الاشیاخ»، فقط این را می‌گویند. یعنی ابوطالب از دنیا رفت در حالی که پیرو دین اشیاخ خودش بود، یعنی بر دین گذشتگانش بود که عبدالمطّلب و هاشم و عبد مناف است که ما اثبات کردیم که همه موحد بودند. حالا آن‌ها به دنبال این هستند که بگویند که مثلاً عبدالمطّلب هم کافر از دنیا رفته است و ابوطالب هم به این شرح أیضاً و ادعاشان بر این است. فلذا ابوطالب یک هم چنین شخصیّتی است. یا مثلاً در تعاریفی که از حضرت ابوطالب می‌شود از کتب مختلف اهل پیروان مکتب خلفا، بسیار مفصّل است. یعنی یک طوری از ایشان یاد می‌کنند که قضاوت با شما باشد.

یک کتابی است به نام «کتاب شعر ابی‌طالب و اخباره»، حضرت ابوطالب بسیار فصیح الکلام بودند، پس امیرالمؤمنین هم جای دوری نرفته است. خودِ حضرت ابوطالب یک سخن‌ورِ بلیغی بود و در شعر و شاعری بسیار شخصیّت عظیمی است. از منابع مختلفی جمع کرده است در مورد شخصیّت ابوطالب، از منابعی مثل سیرۀ ابن هشام جلد یک، الطبقات کبری ابن سعد، الکامل فی التاریخ ابن اثیر، الاصابه، از تمام این‌ها جمع کرده و ملخّص آن را این جا می‌آورد. می‌گوید که: «هو عبد مناف بن عبدالمطّلب» یعنی این جا ایشان می‌گوید که ابوطالب کسی است که به نام عبد مناف است. حالا مناف یعنی شخص عالی و کسی که رتبۀ عالی دارد عبد مناف است. می‌گوید: «ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف من سادات القریشي و روءَسائِها و ابطالها المعدودي.» ابوطالب از سادات قریش و از روءسا و قهرمانان عربِ معدود که مثل این کم بود در شجاعت و قهرمانی، «وَ مِن أَبرَزِ خُطَباءِهَ العُقلا» و بارزترین خطبای عاقلِ زمان خودش بود. «وَ حُکماءِها و شُعراءِها»، شاعر بسیار زبر دستی بود و اشعاری دارد که من می‌خواهم چند نمونه برای شما بخوانم. یک سری اشعاری در تأیید نبوّت پیامبر اکرم (ص) دارد که خودشان هم نقل می‌کنند؛ بعد می‌گویند که او ایمان نیاورده است.

«هذا مع شرفً نسباً شرف اتباع و رجاهت و الحکمة» علاوه بر این که شرافت نسب داشت، از لحاظ عقل و حکمت و دانش و دانایی رتبۀ بسیار بالایی داشت. «الا شجاعة الابطال و أباءِ الکُرما و صراحتِ الاسقیا و بلاغت الفصحاء و کان زعیم مقدماً محابً الرکن»، یعنی آدمی بود که بسیار هیبت بالایی داشت و خیلی از او حساب می‌بردند و احترامش می‌کردند. این‌ها تعاریفی است که پیروان مکتب خلفا در مورد شخصیّت ایشان دارند. حالا من فقط چند اشاره به برخی از ابیات و اشعار ابوطالب می‌کنم چون کار کرده، ببینید دو نفر هستند که روی اشعار ابوطالب خیلی کار کرده‌اند و همۀ این‌ها از آن‌ها گرفته شده است. یکی شخصی است به نام «ابی حفّان» که معروف است و خودش از نسل جناب عدنان است که انسان فقیری بود و شاعر زبر دستی بود. یک زحمتی کشید و اشعار ابوطالب را جمع آوری کرد و حالا این جا مواردش موجود است و من چند تا از آن‌ها را انتخاب کردم و یکی از اشعارش بعد از نبوّت پیامبر اکرم (ص) است که جناب ابوطالب فرمودند که: «ألا إنّ خير الناس نفسا و والدا »، حواستان باشد «ألا» آگاه باشید که بهترینِ انسان‌ها از نظر شخصیّت و پدریش و اجدادیش، «إذا عدّ سادات البريّة-أحمد» صراحتاً می‌گوید؛ اولاً نسبِ نبی مکرم را می‌گوید، سپس می‌گوید: «نبيّ الإلهِ و الكريمُ بأصلهِ و أخلاقهِ و هو الرّشيد المؤيّد.» دیگر از این صراحت‌تر شعر بگوید!!

ابو حسن خودش از پیروان مکتب خلفاست که به این شکل دارد بیان می‌کند که حضرت ابوطالب به این صراحت به نبوّت حضرت رسول اکرم (ص) اقرار می‌کند. «و تلقوا ربيع الأبطحين محمدا على ربوة في رأس عيطاء عيطل‌« فقط تمجید است. این اشعاری است که از جناب ابوطالب بعد از این که پیامبر اکرم (ص) به نبوّت رسیده است. «إنّ الأمين محمدا في قومه عندي يفوق منازل الأولاد» می‌گوید: «این پیامبری است که امین است در بین قوم خودش در نزد من از فرزندانم بالاتر است و واقعاً حضرت ابوطالب این کارها را کرد.

حضرت ابوطالب بسیار اشعاری دارد که در این کتاب جمع آوری شده و بسیار پیامبر را در حد بسیار بالایی تمجید می‌کند و صراحتاً در این اشعارش می‌گوید که این شخص، پیغمبر الهی است. وقتی به فرزندانش نصیحت می‌کند که اگر می‌خواهید عاقبتی داشته باشید و سعادتی شامل حال شما بشود از پسرِ برادرم اطاعت کنید و مطیعش باشید و فرامینش را اجرا کنید. خلاصه ابوطالب یک هم چنین شخصیّتی است.

حالا از این لحاظ که شخص کریمی بود، با این که یک مراحلی ایشان به اصطلاح چون عیال‌وار بود و یک مقدار هم هزینه‌هایش بالا رفته بود ولی با این حال کرامت و کریم بودن را از دست نداده بود و خیلی به مردم مکه و مردم مکه هم به عنوان یک شخصیّت بزرگ و به عنوان رئیس بود. اصلاً یکی از القاب ابوطالب رئیس المکه است. شیخ الابطح،شیخ الامَهُ، سیّد القریش، کافلٌ النّبی، عَمِ الرسول، سید البطحاء این‌ها از القاب که ایشان داشتند. آخر چرا؟ خیلی‌ها می‌گویند که: «مگر حمزه عموی پیامبر نبود پس چه شد که لقب برای حضرت ابوطالب بود؟» اصلاً در تاریخ به او «عَمِ الرسول» می‌گفتند، یعنی منظورشان ابوطالب بود؛ یعنی این قدر این قصه جا افتاده بود از بس که به پیامبر اکرم (ص) اهمیّت می‌داد.

حالا از آن طرف به سراغ جناب فاطمه بنت اسد بیاییم. اولاً حضرت فاطمه بنت اسد (س) به همان میزان که ابوطالب به پیامبر اکرم (ص) خدمت کرده او نیز وقتی به منزل پیامبر آمد، به پیامبر (ص) خدمت کرده است. حضرت رسول را به فرزندانش ترجیح می‌داد و نبی مکرم اسلام به عنوان مادر صدایش می‌زدند، اصلاً «یا أُماه» می‌گفتند. وقتی حضرت فاطمه بنت اسد از دنیا رفت، عرضم به حضور شما وقتی امیرالمؤمنین خبر مرگ او را به پیامبر دادند، پیامبر اکرم (ص) گریه کرد و به امیرالمؤمنین (ع) فرمود که: «من هم امروز مادرم را از دست دادم و این مادر من است.» جالب این جا است که سال چهارم هجرت فاطمه بنت اسد از دنیا رفت و تازه حکم نماز میّت آمده بود و قبل از آن نماز میّت نبود و در واقع اولین کسی که برایش نماز میّت پیامبر اکرم (ص) خواندند، خانم فاطمه بنت اسد بوده است. پیامبر اسلام لباسشان را در آوردند و به امیرالمؤمنین دادند و فرمودند: «مادرت را با این کفن کن که در روز قیامت که همه عریان هستند، من نمی‌خواهم مادرم فاطمه بنت اسد عریان باشد.» یعنی این قدر مهم بود و دستور داد که قبر را بِکَنند و پیامبر خودشان موقع کندن قبر رسیدند و با حالت گریه فرمودند: «شما کنار بروید و من خودم بقیّه قبر را می‌کَنم.» پیامبر (ص) با دست مبارکش به دیواره‌های اطراف قبر دست می‌کشید و می‌فرمود: «مراقبِ این فاطمه باشید، این مادرِ من است.»

این قصه خیلی عظمت می‌خواهد و برایش گریه می‌کرد. وقتی پیامبر (ص) می‌خواست برایش نماز میّت بخواند، پیامبر نمازِ میّت را با هفتاد تکبیر خواندند و پیامبر هفتاد بار در نماز میّت فاطمه بنت اسد تکبیر گفت. بعد وقتی تشییع می‌کردند، قدم‌ها را خیلی آهسته بر‌می‌داشت و پای برهنه پیغمبر راه رفتند و خیلی آرام راه می‌رفت و چون دیدند پیامبر (ص) آرام راه می‌رود بقیه هم مجبور بودند که آرام بروند. وقتی می‌خواستند فاطمه بنت اسد (س) را دفن کنند، خودِ پیامبر اکرم (ص) به داخل قبر رفت و همۀ کارها را انجام داد و در گوشِ حضرت فاطمه بنت اسد فرمود: «إبنُکی، إبنُکی، أبنُکی» یعنی پسرت. از پیامبر اکرم (ص) سؤال کردند که، خیلی برایشان سؤال بود که اولاً این چه نمازی بود و این چه رفتاری بود؛ این چه راه رفتنی بود و این چه تأملی بود. ایشان در جواب فرمودند که: «وقتی او را تشییع کردیم و خواستیم نماز بخوانیم دیدم که هفتاد صف از ملائکه پشت سرِ من نماز خواندند که من هفتاد بار تکبیر گفتم. وقتی تشییع می‌شد، به قدری حضور ملائکه زیاد بود با سرعتی از این بیشتر نمی‌شد که راه بروم و من ملائکه را پای برهنه دیدم که با پای برهنه راه رفتم. بعد وقتی حضرت را در قبر گذاشتیم می‌دیدم که ملائک آمدند و از او سؤال کردند که خدای تو کیست؟ که خوب می‌دانست و پرسیدند که پیغمبرت کیست؟ که می‌دانست و پرسیدند که ولیِّ تو کیست؟ که نمی‌دانست چه بگوید، من به او گفتم که پسرت و سه بار گفتم که حضرت فاطمه بنت اسد این را فرمود.»

این شخصیت را ببینید. این‌ها در منابع اهل سنت آمده است و من از منابع اهل شیعه کتابی ندارم که این را می‌خوانم. فلذا خودِ فاطمه بنت اسد وقت زایمان که می‌شود، حالا یک داستان‌های دیگری هم هست. قصه ولادت که برای انار بود را گفتم ولی یک داستان دیگری را هم نقل می‌کنند که به نظر صحیح نمی‌آید، یعنی به تاریخ و زمان نمی‌خورد. آن این که پیامبر اکرم (ص) سی سال از جناب امیرالمؤمنین بزرگتر است، یعنی وقتی امیرالمؤمنین به دنیا آمده، پیامبر اکرم (ص) سی ساله بودند. ده سال قبل از بعثت است که نقل می‌کنند که جناب فاطمه بنت اسد، در کتاب سیرۀ ابن هشام نقل شده که ما خیلی نمی‌توانیم به آن اعتنا کنیم. گفته شده که جناب فاطمه بنت اسد (س) به خدمت پیامبر رسید و دید که پیامبر مشغول خوردن خرمایی است، هنوز حضرت که پیامبر نشده بودند و او دید که پیامبر خرمایی می‌خورد که ظاهراً خیلی خوش بو بوده است. بعد از پیامبر می‌خواهد که از این خرما به من هم می‌دهی؟ حضرت فاطمه بنت اسد که برای پیامبر جایگاه مادری دارد و پیامبر هم اطاعتش می‌کرد. فرمودند که: «بفرمایید»، فاطمه بنت اسد یک مقدار را خودش خورد و یک مقدار هم برای ابوطالب برداشته که آن شب این خرما را خوردند و از آن خرما امیرالمؤمنین به دنیا آمد. حالا این را از لحاظ سن و این که پیامبر هنوز به پیامبری نرسیده بود کمی جای بحث است. ولی خوب پیامبر که شخصیّتش مقدس است چه قبل از ولادت، کودکی یا حتی قبل از نبوت و هر چه باشد این هم یک نقل در تاریخ است.

از آن طرف وقتی موقع وضع حمل شد که همه این را می‌دانید و دیگر در تاریخ مشهور است که شیعه و سنّی نقل می‌کنند. به کنار کعبه آمد و دعا کرد که: «خدایا! من این بچه‌ای که در شکمم هست، از وقتی که حامله شدم با من اُنس داشت و به اصطلاح با من صحبت می‌کرد و می‌دانم که این یک شخصیّتی است و یکی از کسانی است که به آن توجه داری، بر حقّ آنی که در شکمم دارم این زایمان را برایم آسان گردان.» دعای حضرت فاطمه بنت اسد را ببینید. بلافاصله دیوار کعبه شکافته شد، مگر دَر نداشت؟!! اصلاً خدا چه طور به ما می‌خواهد نشان بدهد، در واقع مانور می‌خواهد بدهد این است. دیوار کعبه باز شد و او به داخل کعبه رفت و ناگهان دیوار بسته شد و هر چه زور زدند که دَرِ کعبه را باز کنند اصلاً درِ کعبه باز نشد.

عبدالمطّلب که چون فاطمه بنت اسد عروسش بود فرمود: «ارادۀ الهی در این است، شما نزدیکِ در نشوید و کاری نداشته باشید.» سه روز طول کشید، بعد از سه روز دوباره همان دیوار نه در، همان دیوار دوباره شکافته شد و فاطمه بنت اسد در حالی که امیرالمؤمنین در بغل اوست بیرون آمد و وقتی حضرت ابوطالب از او پرسید که در این سه روز چه اتفاقی افتاد و بر تو چه گذشت؟ فرمود: «من چهار زن نورانی را دیدم که جناب آسیه، حضرت حوّا، حضرت مریم و مادر حضرت موسی [همین‌ها که خودتان می‌دانید] آمدند و به من کمک کردند برای ولادت امیرالمؤمنین و به من بشارت دادند که خوش به سعادتِ تو که این پسر به دنیا آمد که او وصیّ پیغمبر آخر الزمان می‌شود.»

این کلام را فاطمه بنت اسد بیان کرد و ابوطالب هم آن را تأیید کرد که همین است. یک چیز دیگری هم در تاریخ نقل می‌کنند که وقتی حضرت امیرامؤمنین به دنیا آمد، حضرت فاطمه بنت اسد به نام پدرش اسد دنبال این بود که اسم امیرالمؤمنین را اسد بگذارد و این نقل می‌شود، اما ابوطالب این را نپذیرفت و گفت: «برای این که این قصه دقیق‌تر بشود کنار کوه ابو قبیس برویم و از خدای متعال بخواهیم که به ما راهنمایی کند که اسم این پسر چه باشد.» به کنار کوه ابو قبیس آمدند در حال دعا و ابوطالب یک شعری هم خواند که شعرش در این جا آمده است. «یا رَبِّ هذا الغَسَقِ الدُّجی و الفَلَقِ المُبتَلَجِ المَضی، بَیِّن لَنا عَن أَمرِکَ المُقضی بِما نُسّمّی ذلکَ الصَّبی» که خدایا قَسَمت می‌دهیم که ما را راهنمایی کن که برای بچه چه اسمی بگذاریم. در همان حالت دعا بودند که: «فإِذا خَشخَشتٍ من السَماء» از آسمان یک صدایی آمد و «فَرفَع ابوطالب فرفعوا» ابوطالب سرش را بالا برد که ببیند چه صدایی است. «فَإِذا لوح مثل زبر جد الاخور» دید یک لوح سبز روشنی که یک هم چنین لوحی برای حضرت فاطمۀ زهرا هم آمده بود که دقیقاً به همین رنگ بود و «في اربعة الاسطُر» چهار سطر در آن نوشته شده بود. «فأَخذهُ بکلتا یَدیه» ابوطالب با دو دستش این لوح را گرفت و «وَ ونمهوا علي صدره» در بغل گرفت و «وَ منَّ الشدیداً» محکم آن را گرفت و دیدند که «فَأِذا مکتوبٌ فیه» در آن لوح نوشته شده که: «خَصَصتُما بِالوَلَدِ الزَکِیِّ وَ الطّاهِرِ المُنتَجَبِ الرَضیِّ، وَ إِسمُهُ مِن قاهِرِ العَلِیِّ عَلِیٌّ اَشتَقَّ مِنَ العَلِیِّ.»

آن جا بود که نام او را علی گذاشت. دیدید چه شد!! پس می‌گوییم که اسم علی را خدا تعیین کرده است داستانش این است. خودِ ابوطالب باید چه شخصیّتی باشد که این گونه دعا کند و خدا هم این گونه جوابش را بدهد. این در منابع مکتب اهل خلفا آمده است، ما دیگر چکار کنیم. فلذا عرضم به حضور شما که این شخصیّت ابوطالب و این عظمت و اصلاً مستجاب الدّعوه است و وصیّ پیغمبر هم به حساب می‌آید، چون حضرت عبدالمطّلب هم نبی بودند و اشعاری هم خودِ جناب عبدالمطّلب دارد که صراحتاً بیان می‌کند که پیغمبر است و ابوطالب هم وصیّ او بوده است.

بالاخره آن لحظات آخری که حضرت عبدالمطّلب داشت از دنیا می‌رفت، در کتاب «المنتظم في تاريخ الملوك والأمم»،آمده است که می‌گوید که وقتی که عبدالمطّلب داشت از دنیا می‌رفت خیلی به پیغمبر، آن‌ها را سفارش نمود و به پسرانش گفت: «مراقبِ این باشید، من نگران این هستم و به قول ما کسی از گل نازک‌تر نباید به او بگوید» و خیلی سفارش کرد و بعد سؤال کرد که: «کدام یک از شما حاضرید که کفالت او را بر عهده بگیرد؟» این کتاب نقل می‌کند که اولین کسی که گفت حاضرم ابولهب بود. ابولهب گفت: «او بچۀ برادرم است و من کفالت او را می‌گیرم.» عبدالمطّلب در جوابش فرمود: «تو به این شر نرسان، نیازی به رأفت تو نیست و قول بده که به این شر نرسانی، خلاصه امیدی به خیر تو نیست.» نفر دوم که گفت حاضر است جناب عباس بود که عموی پیغمبر بود و گفت: «که من حاضرم.» عبدالمطّلب به او گفت: «تو آدمِ عبوسی هستی»، می‌دانید که عباس یعنی چی؟ کسی که خیلی عبوس است و ابروهایش دَرهَم است و خشمگین مانند است. خودِ حضرت عباس ابن امیرالمؤمنین هم این گونه بود. به قدری هیبت صورت و اخم ابرو داشت که کسی جرأت نمی‌کرد با جناب عباس رو به رو شود پسر امیرالمؤمنین عباس، و این عباس هم این گونه بودند. حضرت عبدالمطّلب به او گفت: «تو چهره‌ات خیلی خشمناک و عبوس است و من می‌ترسم که محمد اذیّت بشود و این را نمی‌خواهم.»

چه حواسی و چه علاقه‌ای دارد در حالی که در لحظات آخر عمرش است و از دنیا می‌رود. بعد دو نفر ماندند، یکی جناب زبیر و دیگری ابوطالب که دو تا از پسران حضرت عبدالمطّلب هستند. عبدالمطّلب که می‌دانست چه کسی باید کفالت را بگیرد اما این‌ها مأمور به طبیعی جلوه دادنند. پیغمبر هم خیلی کارها می‌توانست بکند و خیلی وقت‌ها کارها را خیلی عادی انجام می‌داد. مثلاً آیا امیرالمؤمنین نیازی به قضاوت کردن داشت؟ آیا برای امیرالمؤمنین سخت بود که تشخیص بدهد که حق با چه کسی و ناحق با چه کسی است؟ اما در ظاهر حکم می‌کرد و خودش می‌فرمود: «من به ظاهر شما حکم می‌کنم.» خوب آن زِرِهِ امیرالمؤمنین که دزدیدند و آن یهودی، امیرالمؤمنین مگر نمی‌دانست که دزد کیست؟ اما با این حال به محکمه رفت. ببینید ظاهر باید حفظ شود، حالا چرا؟ برای این که مردم این‌ها را باور کنند. این که با یک وِردی این را بسوزاند و این را سنگ کند و آن را دود کند و…، این کارها که فایده ندارد. همه باید بگویند که: «أَنا بَشرٌ مِثلُکُم»، یعنی من هم مثل شما هستم. پیغمبر هم مثل ما مریض می‌شد، گرسنه می‌شد، تشنه می‌شد، عصبانی و خوشحال می‌شود چون او هم انسانی مثل همۀ انسان‌هاست. بالاخره نیاز به ازدواج داشت چون انسان است دیگر،«أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ.»[۱]

حالا وحی که شماها نمی‌توانید دیگر درک کنید که این برایِ من است. حالا جناب عبدالمطّلب هم به عنوان ولیِّ خدا همین طور است. باید خیلی طبیعی قصه را جلوه دهد و جناب زبیر و ابوطالب ماندند. حالا کدام یکی از این دو نفر کفالت را بر عهده بگیرد. چون هر دویِ آن‌ها اعلام آمادگی کرده بودند. زبیر هم یک شخصیّت واقعاً محترمی بود از فرزندان عبدالمطّلب که به جز ابولهب همه خوب بودند.

یکی از حاضران سؤالی پرسید: «این‌ها به هم ربطی ندارند؟» حاج آقا در جواب فرمودند: «بله و به هم ربطی ندارند.»

به هر حال بنا بر این شد که قرعه بیاندازند. قرعه انداختند و هر سه بار به نام ابوطالب در آمد. همین این مانوری که جناب عبدالمطّلب می‌دهد یعنی چه؟ می‌خواهد اهمیّت قصه را نشان بدهد وگرنه برای او که کاری ندارد که بیا آقا ابوطالب این را بگیر و برو و تمام شد. نه، یک مانور می‌دهد و این مانور هم باید دیده شود که همه ببینید که این شخصیّت ممتاز است و مثلاً پسران عبدالمطّلب سرش دعوا کنند و خودِ عبدالمطّلب بگوید که: «نه تو خشمگین می‌شوی و نه تو فلانی فلان جوری نه این نه آن»، حالا قرعه بیاندازید که به نام ابوطالب در آمد. یک دلیل دیگر هم می‌توان برایش آورد. البته نمی‌توانم بگویم دلیل، قطعاً به این دلیل ابوطالب کفالت پیغمبر را گرفته، چون ابوطالب با جناب عبدالله پدر پیامبر (ص) از یک پدر و مادر هستند و طبیعی است که محبتی که ابوطالب نسبت به پیغمبر باید داشته باشد طبیعتاً نسبت به بقیه خیلی بیشتر است. این دلیل نیست ولی خوب این هم هست که واقعاً ابوطالب از پدر و مادر با عبدالله یکی است و به تنهایی نه، بلکه ارادۀ خدا بر این است که این ابوطالبی که من گفتم که چه شخصیّتی است و چه دعاهایی از او مستجاب می‌شود، عرضم به حضور شما چه عظمتی دارد و چه وحدانیّت و اعتقادی که نسبت به خدا دارد این باید انتخاب شود.

خوب عباس که عموی پیغمبر است، بزرگترین قمار باز حجاز نه مکه بود و بزرگترین کارخانۀ تولید مشروبات آن چنانی را جناب عباس داشت و تقریباً تمام باغ‌های انگور طائف برای او بود و خلاصه مُسکرات حجاز را ایشان تأمین می‌کرد. چیز مخفی‌ای نیست. که ما این را در مورد ابوطالب نمی‌بینیم یا در مورد بقیۀ این‌ها نمی‌بینیم. حالا برای شما تعریف کنم یک داستانی داریم در خصوص این که امیرالمؤمنین اولین کسی است که از مردان بر پیغمبر اسلام ایمان آورده است. حالا پیروان مکتب خلفا بر این اعتقادند که اولین نفر ابوبکر بوده، حالا نمی‌دانم که این را چه طوری حساب کرده‌اند.

در تاریخ مشهور است که ابوبکر سال پنجم بعثت اسلام آورده و پنج سال گذشته است، حالا این چگونه اولین نفر می‌شود، عده‌ای می‌گویند که اولین نفر او بوده است و غیر از نبوده. ولی عده‌ای می‌گویند که نه اولین بوده از بین افرادی که بالغ بوده‌اند. چون مثلاً علی (ع) بالغ نبوده است. چه بهانه‌هایی دارند. خودِ این روایت پیروان مکتب خلفا در تمام سِهای صحّین این روایت را می‌بینید. بدون استثناء این روایت را آوردند. از مشهورترین روایت‌هایشان هم است که می‌گویند: «جناب عباس یک رفیقی داشت که از اهل شام بود، خودِ عباس هم این را نقل می‌کند که از شام به مکه نزد عباس آمده بود که ایشان در کنار کعبه نشسته بودند و با هم حرف می‌زدند. دیدند که یک مردی آمد و در کنار کعبه مشغول عبادت شد و یک نمازی می‌خواند.» این نماز همان نمازی نیست که ما الان می‌خوانیم. چون وجوب نماز در سال هفتم بعثت واجب شد و چگونگی نماز که نماز صبح دو رکعت است، ظهر چهار رکعت می‌خوانیم و عصر و…. این است و قبل از آن این طور نبود. این که پیامبر چگونه نماز می‌خوانده و بالاخره رکوع و سجده داشته است. چون راوی می‌گوید: «دیدم که به حالت رکوع و سجده رفت»، پس این نماز بوده ولی ظاهراً دو رکعت دو رکعت بوده و ثابت بوده، حالا می‌گوید: «دیدم یک مردی ایستاد و نماز خواند و سپس یک جوانی پشت سرِ او ایستاد و دیدم که یک زنی هم آمد و به عباس گفتم که این‌ها چه کسانی هستند؟» جناب عباس گفت: «اولین نفری که دیدی برادر زاده‌ام محمد است که ادعای نبوت کرده است و دومین آن‌ها هم برادر زاده‌ام علی است و سومین نفر هم همسر آن مردی است که ادعای نبوت کرده است.» ما این وسط که ابوبکر ابن ابی قحافه‌ای نمی‌بینیم، پس چگونه اولین نفر شده است. یعنی جناب عباس هم رسماً اسلام نیاورده است و اسلام ندارد چون خیلی صریح بیان می‌کند که او ادعای نبوت کرده است.

جالب این جا است که برای شما بگویم که وقتی که پیامبر اکرم (ص) به نبوت رسید، اگر حقیقتش را بخواهید سومین نفری که به نبی مکرم اسلام آورد، ابوطالب بود. یک کتابی چاپ شده در انتشارات الکفیل که من در کربلا دیدم ، یک نسخه هم از آن در این جا دارم به نام «ابوطالب ثالث من أسلم» ابوطالب سومین نفری است که بعد از خدیجه اسلام آورده است. ما پیغمبر را که دیگر حساب نمی‌کنیم. «ثالث من أسلم» است. کتاب استدلال‌های قوی از منابع پیروان مکتب خلفاست که می‌گوید: «وقتی پیامبر اعلام کرد که به نبوت برگزیده شده است، ابوطالب به او عرض کرد که من می‌دانستم که تو پیغمبر هستی.» این می‌دانستم در بحث‌هایی که در آینده خواهیم گفت برای شما بهتر روشن خواهد شد و این گونه بود که حضرت ابوطالب کفالت پیامبر را بر عهده گرفت و آن جا عبدالمطّلب دستِ حضرتِ ابوطالب را گرفت و با او بیعت کرد. یعنی از او تعهد گرفت که مراقب پیامبر اکرم (ص) باشد. حضرت ابوطالب شعری خواند که وقتی دید عبدالمطّلب تأکید دارد که در مراقبت از پیامبر حواست را جمع کن، یک اشعاری هم خودِ عبدالمطّلب خواند که تأکید کند که حواست به پیامبر باشد. «وصیت من کنیته بطالب»، وصیّت می‌کنم به کسی که کُنیه‌اش ابوطالب است، «عبد مناف و هو ذو تجارب»، کسی که اسمش عبد مناف است، چون یکی از اسماءِ ابوطالب عبد مناف است، یعنی کسی که دارای تجربۀ بسیاری است. «یابن الحبیب اکرم الاقارب، بابن الذی قد غاب غیر آیب.»

این شعر را جناب عبدالمطّلب خواند. یعنی به تو سفارش می‌کنم به پسری که از بستگان است و کسی که پدرش رفته و دیگر برنگشته است، حضرت عبدالله را می‌گوید و به اصطلاح یتیم است. بعد در جواب عبدالمطّلب اشعاری هم ابوطالب خواند و فرمود: «لا توصنی بلازم و واجبانی سمعت اعجب العجائب، من کل حبر عالم و کاتب بان بحمد الله قول الراهب»

توصیه نکن بر من چیزی را که بر من واجب ولازم است. من خودم چیزهای عجیبی از خودِ توِ عبدالمطّلب و آن راهب شنیده‌ام [در ابتدای بحث خدمت شما عرض کردم] من خودم چیزهای زیادی شنیده‌ام. این‌ها را که می‌گویم در هر جایی نوشته شده و مکتوب است و با قلم‌ها نوشته شده که این پیغمبر آخر الزمان است.

بر مبنای آن قول راهبی که برای شما عرض کردم، بر آن مبنا بر من یقین است که این پیغمبر است و من به شما تعهد می‌دهم که این پسر برادرم را مراقبت کنم.

وقتی که این اتفاق تمام شد، حضرت عبدالمطّلب یک جمله فرمود و از دنیا رفت. فرمود: «الان دیگر مرگ برای من راحت است.» به جنان الهی پر کشید و از دنیا رفت. راوی می‌گوید که ابوطالب با یک ذوقی دست پیامبر را گرفته در حالی که پدرش را از دست داده و بالاخره مصیبت زده است، ولی از ذوق این که دیگر پیامبر با من است، دست پیامبر را گرفت و به خانه رفت و به خانم فاطمه بنت اسد فرمود که: «از امروز حواست باشد، اصل این است، خواب برای او است، غذا برای او است»، همه را توصیه کرد و حقاً و انصافاً حضرت فاطمه بنت اسد غیر از این عمل نکرد.

چون لازم بود که من این‌ها را بگویم و هنوز نرسیدیم به این که ابوطالب با پیغمبر چه کرد و ما چه معجزاتی را از ابوطالب شاهد می‌شویم. تا این مرحله به بعد که چه پیش گویی‌هایی که ابوطالب نمی‎‌کند و یک چیزی که خارج از بحث ما است و در آخر کلام به شما بگویم در مورد این داستانِ این که می‌گویند ابوطالب بی ایمان از دنیا رفته، دقیقاً از زمان خلفای بنی عباس شروع شده، چون قبل از آن همه باور داشتند که ابوطالب چه کسی است و عظمت و اقداماتش را دیده بودند. از زمان خلفای بنی عباس که بالاخره این‌ها منتصب به بنی عباس هستند، عموی پیامبر همان عباسی که برخی از توصیفاتش را خدمت شما عرض کردم. البته عباس هم در یک جاهایی به پیغمبر خدمت کرده است و این را هم بگوییم که در واقع عباس جاسوس پیغمبر در مکه بود. چون اصلاً عباس به مدینه نیامد و در مکه ماندگار شد و یکی از کسانی است که برای پیغمبر جاسوسی می‌کرد و خبرها را می‌فرستاد، همین عباس بود و ما به اصطلاح ایمانِ او را نمی‌بینیم. اگر چه می‌گویند که عباس قبل از فتح مکه به دیدن پیامبر رفت و شهادتین را جاری کرد. این جا در سال هشتم هجری برای این که عباسشان و جدّشان را بالا ببرند، باید کسی را پایین بیاورند و آن هم ابوطالبی که پدرِ امیرالمؤمنین است. فلذا ما در تاریخ از زمانی که خلفای بنی عباس روی کار آمدند در تاریخ از بین پیروان مکتب خلفا در اثبات ایمان ابوطالب کتابی نمی‌بینیم، تا قرن هفتم که دوران بنی عباس تمام شد. دقیقاً بعد از آن چندین کتاب در اثبات ایمان ابوطالب توسط پیروان مکتب خلفا نوشته شد.

«اصل المطالب في ایمان ابوطالب» از سیوطی که جلال الدین سیوطی کم شخصیّتی نیست. «اصل المطالب في ایمان ابوطالب» یا کتاب‌های دیگری هم در ایمان ابوطالب دارند که از علمای معتبر و شناخته شدۀ پیروان مکتب خلفا از قرن هفتم به بعد که دوباره برگشت، اما در پیروان مکتب اهل بیت شما این اختلاف را نمی‌بینید و همۀ ما معتقدیم که ابوطالب ایمان داشته است. امام صادق فرمود که: «اگر تمام ایمان جن و انس را در یک کفۀ ترازو بگذارند و ایمان ابوطالب را در کفۀ دیگر، ایمان ابوطالب سنگین‌تر است.» و یک هم چنین شخصیّتی است.

خدا را قسم می‌دهیم به محمد و آل محمد (ص) که ما را با معارف اسلامی بیش از پیش آشنا کند که از ضروریات دین ما است.

 


  1. سورۀ کهف، آیۀ ۱۱۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *