بریم کربلا آماده بشویم.
«و لَمّا قُتِلَ العبّاس…» زمانی که عباس کشته شد… آخرین ناصر حضرت سید الشهداء حضرت عباس بود. حضرت عباس که شهید شد حضرت سید الشهداء (ع) تنها ماند.
«التفتَ الحسینُ (ع) فَلَم يَرَ أحداً يَنصُرُه…»[حضرت] دید کسی را ندارد که یاریاش بکند.
«…و نَظَرَ إلیٰ أهله و صَحبِه مُجَزَّرين كالأضاحي…» خاندانش را یارانش را، قلم قلم کرده بودند [دید]. صُراخ [=فریاد] الأطفال میشنید.
«صاحَ بأعلیٰ صَوته: هل مِن ذابٍّ عن حرمِ رسول الله (ص)؟» [با بلندترین صدای خود فریاد زد:] کسی هست که ازخاندان پیامبر(ص) دفاع کند؟
«هل مِن مُوَحّدٍ یَخافُ اللهُ فينا؟» کسی هست از خدا بترسد، ما را کمک کند؟
«هل من مُغيثٍ یرجوا اللهَ في إغاثَتِنا؟» کسی هست به ما کمک و یاری کند؟
«فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاء بالبُكاءِ» با گریه صدای زنان بلند شد. حضرت سجاد (ع) بیمار است، بلند شده، یک دست عصا را گرفته میخواهد بیاید یاری کند.
«فصاحَ الحسین(ع)» حضرت (ع) صدا کرد خواهرش را: «ام کلثوم اِحبسيه» [ام کلثوم] این را حبس کن، نگه دار، زمین از حجت خدا خالی نشود. آمد حمله کرد.
«أنا الحسین بن علی(ع) آلیتُ ان لا انثني احمي عیالات ابي أمضي علیٰ دين النّبي» من حسینم، فرزند علی(ع) هستم، باز نمیگردم، ازخاندان نبوّت دفاع می کنم.
راوی میگوید: کسی که آنقدر زخم خورده باشد من ندیدم، چنان حمله می کرد، مثل گوسفندان ازجلوش فرار میکردند.
عمر بن سعد گفت: «هذا ابن أنزع البطین، هذا ابن قتّال العرب (این پسر انزع البطین)، پسرِ بسیار کُشندهی عرب [=امیرالمؤمنین] است.)
یکبار لشکر از همه جا به او حمله کنید. یک نفر یک نفر جلو نروید». حمله کردند. حمله کردند به خاندان پیامبر(ص).
حضرت (ع) فرمود: «اگر دین ندارید، از معاد نمیترسید به خودتان برگردید».
شمر گفت: چه میگویی؟
گفت: «أنا الّذي اُقاتِلُکُم. شما با من جنگ دارید، من با شما جنگ دارم. این زنها چیزی برایشان نیست»
شمر گفت: لک ذلک (بگیر) و به حضرت (ع) حمله کردند.
و الصلاة علیٰ محمّد و آله. الفاتحة.
اللهم صلّ علیٰ محمد و آل محمد و عجّل فرجهم.