کلاس تاریخ تحلیلی اسلام جلسه ۱۲

تاریخ تحلیلی اسلام

تاریخ تحلیلی اسلام (جلسه یازدهم)

موضوع: دعوت پنهانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

با سخنرانی حجة الإسلام و المسلمین سلیمی (مدیر مسؤول مرکز حفظ و نشر آثار علامه عسکری)

متن تاریخ تحلیلی اسلام ۱۲

عرض سلام و ادب و احترام خدمت یکایک شما عزیزان و سروران گرامی دارم. بحث ما در خصوص تاریخ تحلیلی اسلام است، جلسۀ قبل در مورد داستان بعثت و دیدگاه‌هایی که در خصوص این واقعۀ بزرگ تاریخ بشری مطرح شده بود را خدمت شما بیان کردیم و یک توضیحاتی دادیم.

در جلسۀ قبل من یک مطلبی را بیان کردم در خصوص این که پیامبر اکرم «اُمی» بود، نه به معنای این که بی‌سواد باشد. «اُمی» یک تعبیرش این است که پیامبر اهل «اُم القری» است که اهل مکه است؛ و یک تعبیرش این است که پیامبر به سَبک و روش عموم مردم سواد را به دست نیاورده بود.

عرض کردیم که یک روایتی هم از امام رضا (ع) نقل است که من این روایت را امروز آورده‌ام که برای شما بخوانم و یک توضیحی بدهم تا به ادامۀ بحث خودمان بپردازیم. این روایت در کتاب «تفسیر صافی» نوشتۀ «فیض کاشانی» در جلد دوم و صفحۀ 242 و در کتاب «الإختصاصِ شیخ مفید» در صفحۀ 263 آمده است. چون مرحوم علامه عسکری (ره) به من تأکید داشتند که: «روایت خواندن که کاری ندارد، مثلاً قال الباقر (ع) چنان فرمودند یا قال الصادق (ع) و یا دیگر موارد این چنینی، سند و متن در اصل باید بررسی شود. روایتی می‌تواند برای ما قابل قبول باشد که حداقل حتماً سندش را بررسی کنیم.» سند یعنی چه؟ یعنی سلسله رجالش باید بررسی شود، سلسله رجال یعنی چه کسی از چه کسی آن را نقل می‌کند؟ این رُوات چه کسانی هستند؟ در بحث حدیثی معمولاً آن سه ـ چهار نفری که به معصوم می‌رسند خیلی مهم هستند که چه کسانی هستند.

یک روایتی که من خدمت شما عرض می‌کنم که سلسله رجالش بسیار قوی است؛ یعنی تمام افرادی که خدمت شما عرض می‌کنم و اسم آن‌ها را خواهم گفت افراد موثقی هستند و در کتب رجالیِ ما، حالا من خودم هشت کتاب رجالیِ شیعه را در این باره بررسی کردم، آدم‌های موثقی هستند. حتی بعضی از آن‌ها از نظر پیروان مکتب خلفا رُوات معتبری هستند، این جوری نیست که مثلاً رُواتی که ما می‌گوییم پیروان مکتب خلفا قبول نداشته باشند یا افرادی را که آن‌ها بگویند ما قبول نداشته باشیم نه، بعضی از آن‌ها مشترک و معتبر هستند. در این مورد مثال بزنم که پیروان مکتب خلفا یکی از افرادی که به عنوان رُوات موثق و در واقع «امام رُوات» نام می‌برند یکی «امام صادق (ع)» است. خودِ اهل سنت وقتی اسم امام جعفر صادق (ع) می‌آید می‌گویند: «امامٌ متقن»، امام نه به معنای امامِ ما، امام در تعبیر روایت، یعنی از رُوات بسیار معتبر برای ما است. حتی اسم امام باقر یا امام سجاد، یا امام صادق و امام کاظم ـ علیهما السلام ـ را می‌بریم که همۀ این‌ها در بین اهل سنت به عنوان رُوات معتبر قابل قبول هستند و این‌ها را به عنوان رُوات موثق می‌دانند.

حالا روایت این است، احمد بن محمد بن عیسی عن البرقی عن جعفر بن محمد صوفی، که این جعفر بن محمد بن صوفی در بین پیروان مکتب خلفا هم شخصیت معتبری است. «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ الصُّوفِيِّ قَالَ:» جعفر بن محمد صوفی نقل می‌کند: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الرِّضَا ـ علیه السلام ـ» از امام جواد (ع) سؤال کردم [از امام جواد سوال کردند، چون من روایتش در ذهنم بود امام رضا گفتم، الان دارم نگاه می‌کنم]، « قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ سُمِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْأُمِّيَّ» یعنی: «یابن رسول الله چرا به پیامبر اُمی می‌گویند؟» «فَقَالَ مَا يَقُولُ النَّاسُ؟» امام جواد از محمد بن صوفی پرسیدند: «مردم در این باره چه می‌گویند و تو در این باره چه شنیده‌ای؟» «قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَقُولُونَ إِنَّمَا سُمِّيَ الْأُمِّيَّ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يَكْتُبُ» «من شنیدم که مردم برای این به پیامبر اکرم اُمی می‌گویند، چون نمی‌توانست که بنویسد و سواد نداشته است.» «فَقَالَ علیه السلام كَذَبُوا عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ» قسم جلاله دارند می‌خوردند که: «به خدا که دروغ می‌گویند.»

«أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ» چگونه هم چنین چیزی شدنی است، «وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ»‌ در حالی که خداوند در قرآنش می‌فرماید که: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الأُمِّيّينَ رَسولًا مِنهُم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ»[1] بعد حضرت توضیح می‌دهند که: «فَكَيْفَ كَانَ يُعَلِّمُهُمْ مَا لَا يُحْسِنُ»، «چه طور می‌شود که کسی بخواهد آموزش دهد ولی خودش بلد نباشد.»

«وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَقْرَأُ وَ يَكْتُبُ بِاثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ أَوْ ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ لِسَاناً»، «پیامبر اکرم به هفتاد و دو یا هفتاد و سه زبان می‌خواندند و می‌نوشتند.» و «وَ إِنَّمَا سُمِّيَ الْأُمِّيَّ لِأَنَّهُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ»، «به او اُمی می‌گفتند: برای این که اهل مکه بود و اهل اُم القری بوده، «مَكَّةُ مِنْ أُمَّهَاتِ الْقُرَى» از مهم‌ترین شهرهای اسلامی است.

فلذا این روایت در مورد اثبات روایت این را به ما ثابت می‌کند، از لحاظ نقلیِ قرآنی؛ چون حالا روایت هم، دلیل نقلی است و درخودِ دلیل نقلی ما یک دلیل نقلی و یک دلیل قرآنی داریم. من دلیل قرآنی را هفتۀ قبل گفتم که بر اساس آیۀ «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»[2] قطعاً محال است که پیامبر اکرم (ص) سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد. تا همین جا کفایت می‌کند، البته بعضی هم می‌گویند که: «پیامبر بی‌سواد بود چون اگر با‌سواد بود می‌گفتند که چون سواد داشته رفته از کتاب‌های دیگران و از کاهنان مکه یاد گرفته و جمع کرده و نوشته است.» در حالی که من این را هفتۀ گذشته جواب دادم که اصلاً و ابداً آیات قرآن کلماتی نیست که کسی بتواند ادعا کند که تو خودت این را نوشته‌ای.

عرض کردم که در لسان عرب ما سه نوع متن داریم: یکی نثر و نوشتار عادی است، یکی شعر و دیگری هم قرآن است. چون قرآن نه نثر است و نه شعر است، اصلاً ما نمی‌توانیم در هیچ کدام از این‌ها جا بدهیم؛ نوعِ نوشتار و نوعِ بیانش جوری است که کسی که به زبان عربی آشنا باشد، درک می‌کند که این یک نوشتۀ متفاوتی است. اصلاً اعجاز قرآن یکی از دلایلش همین است، حالا آن‌هایی که به زبان عربی مسلّط باشند بهتر این را درک می‌کنند تا کسانی که تسلط قوی به قرآن و زبان عربی نداشته باشند.

آن بحثِ عرضم به حضورتان معجزات قرآنی فقط بحثِ کلماتش هم نیست، حالا بحث پیش‌گویی‌هایش، بحث اعجاز علمی قرآن است. من این جا یک بار گفتم که دانشگاه شهید بهشتی یک مطالعات میان رشته‌ای با عنوان «اعجاز قرآن» درست کرده است. آقای علی زاده در همان جا کارشناسی ارشد خود را در رشتۀ اعجاز قرآن گرفته است. بسیار خوب کار کرده‌اند و اصلاً تمام مباحث علمیِ قرآن را بررسی کردند و خیلی زیباست. من گاهی می‌گویم: «دانشگاه از حوزۀ علمیه سبقت می‌گیرد دیگر همین است.» دانشگاه وارد این مبحث شد، حالا نمی‌گویم که حوزۀ علمیه این کار را نمی‌کند، حتماً این کار را می‌کند ولی حالا توقع بیشتر از حوزه‌های علمیه است. بماند حالا، به بحث امشبِ خودمان برسیم.

بحث من عمدتاً در مورد آن سه سال اولِ بعثت است. همین طوری که همه می‌دانید و شنیده‌اید، پیامبر اکرم چند سالی دعوت پنهانی داشتند، یعنی به امر الهی موظف بودند که پنهانی افراد را به دین اسلام دعوت کنند. علت هم دارد و مشخص هم هست که بالاخره یک کار خیلی جدی و مهمی که در این سطح بالای جهانی قرار است انجام بشود، خلاصه بی گدار به آب نمی‌توان زد.

من همیشه این را می‌گویم که فکر نکنیم که یک نفر که به پیامبری رسیده معنایش این است که مثلاً الف و ب و همه چیز را خدا به او دیکته می‌کند و پیامبر هم دقیقاً آن چه را که او گفت باید انجام بدهد؛ نه یک کلمه مثلاً پس یا پیش شود نه این طور نیست. مرحوم علامه عسکری (ره) مبدع نظریه وحی قرآنی و وحی بیانی هستند. یکی از بحث‌های بسیار مهم و کلیدی واقعاً است، وقتی وحی قرآنی و وحی بیانی را در نظر بگیریم در خیلی جاها خیلی به ما کمک می‌کند و مبدع این نظریه ایشان بودند.

آن چه را پیامبر اکرم (ص) بیان می‌کند یا وحی‌ای است که از قرآن آمده که پیامبر نقل می‌کند و آیات قرآن و شرحی داشته باشد را بیان می‌کند، هر آن چه غیر از آیات قرآنی هم باشد آن هم وحی است؛ یعنی پیامبر وقتی که آیه‌ای را بیان می‌کند باید شرحش را بیان کند. آن شرحی را که بیان می‌کند، شرح چیزی است که از جانب خدا تأیید شده است نه این که خدا برای او دیکته کرده، این را دقت کنید وگرنه به آن وحیِ قرآنی می‌گفتیم؛ این وحیِ بیانی است، یعنی بیانِ این موضوع در اختیار پیغمبر است که چگونه آن را بیان کند، این جا با خودت است. در مورد خیلی از موارد مثلاً در خصوص قبله، همین نماز، که پیامبر اکرم یک سبک و روشی را پیاده می‌کند. در یک جایی با مرور زمان، ببینید پیامبر اکرم (ص) موظف است که امیرالمؤمنین را به عنوان وصیّ خودش و خلیفۀ بعد از خودش معرفی کند. اما این بیان برای پیامبر موسع بود، باید در یک فرصت مناسب بیان می‌کرد و این فرصت هر وقت که برای پیامبر پیش می‌آمد، پیامبر بیان می‌کردند. از «أنذر عَشیرتَک الأَقربین» تا زمان نزدیک به رحلت نبی مکرم اسلام بیان کردند. بیش از چهل موردِ آن را که من احصاء کردم؛ پیامبر در «اَلَن» در مورد امیرالمومنین این‌ها را بیان کردند اما در جاهایی پیامبر موظف است که این را رسماً اعلام کند که: «من دارم از دنیا می‌روم و امیرالمومنین وصی بعد از من است.» به پیامبر اکرم در مدینه این ابلاغ شده بود اما باز وقتش برای پیامبر موسع بود و در اختیار پیغمبر بود، پیامبر منتظر و مترصد یک فرصتی بود تا این که این آیه نازل شد. «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»[3] «مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» قبلاً به تو گفته‌ایم، ولی وقتت موسع بود و منتظر یک زمان مناسب بودی، الان دیگر وقتِ موسع هم تمام شد. «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ من رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» خوب «يَعْصِمُكَ» مشخص بود دیگر، بالاخره خیلی‌ها کینۀ امیرالمومنین به دلشان بود، امیرالمومنین که به ملاحظه کاری نمی‌کرد.

خدا رحمت کند مرحوم علامه عسکری (ره) را که می‌فرمودند: «امیرالمومنین از معجزات پیامبر است، یکی از معجزات پیامبر قرآن است و یکی هم علی ـ علیه السلام ـ است.» دیگر این را که نمی‌گویند که علی چه کسی بود و پیغمبر چه کسی بود که این را تربیت کرد و امیرالمومنین اهل ملاحظه نبود. تصور کنیم [من دارم به حاشیه می‌روم اما ایرادی هم ندارد که این را نیز بگویم] وقتی که آیۀ برائت را امیرالمومنین می‌خواهد برای مردم مکه بگوید، خوب اول ابوبکر می‌خواست که این را ابلاغ کند و پیامبر هم این را ارسال کرد که برود و آیه را بر مردم مکه ابلاغ کند. جبرئیل نازل شد، این را ما نمی‌گوییم که، در کتب پیروان مکتب خلفا این آمده است و در همین کتاب «سیرۀ ابن هشام» این داستان دقیقاً آمده است. جبرئیل نازل شده که: «یا رسول الله! این را جز تو و کسی از خودت نباید ابلاغ کند.» فلذا پیامبر اکرم امیرالمومنین را صدا کرد، چون از خودش است و او نَفسِ پیغمبر است، گفت: «علی جان برو و به ابوبکر بگو که برگردد.» حالا چگونه به ابوبکر ثابت شود که علی راست می‌گوید، پیامبر شترش را به علی داد که این سندی برای حقانیت قول بود و علی (ع) با شترِ پیامبر رفتند و ابوبکر در راه داشت می‌رفت به او گفت: «تو برگرد تا من به مکه بروم.» در مکه‌ای که خانه‌ای نبود که یک نفر از آن خانه به دست علی کشته نشده باشد. کمی به این قصه فکر کنیم، امیرالمومنین به مکه رفته و با صدای رسا وبلند آیه را ابلاغ کند. حضرت موسی (ع) به خدا می‌گوید: «من یک نفر از این‌ها را کُشتم»، یکی از حاضران گفت: «از این می‌ترسم که من را بُکشند.»

حالا بماند، من چرا گفتم که چند سالِ اول دعوت پنهانی بود؟ ببینید در کتب تاریخ «مثل طبقات ابن سعد»، «انساب الاشراف بلاذری»، «تاریخ بیهقی»، «تاریخ طبری»، «کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق» و «سیرۀ ابن هشام» این‌هایی که خودم دیده‌ام، در «انساب الاشراف بلاذری» در جلد اول در صفحۀ 116، «تاریخ طبری» در جلد دوم در صفحۀ 64، «کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق» در صفحۀ 345، در «سیرۀ ابن هشام» در جلد اول در صفحۀ 169، یک جاهایی گفته شده که این دعوت پنهانی سه سال بوده و در جایی گفته شده که چهار سال بوده، در جای دیگری گفته شده که هفت سال بوده است. حالا چرایش را من خودم یک استدلالاتی دارم و خدمت شما عرض می‌کنم، بیشتر همان سه سال دقیق‌تر است؛ کسانی که چهار یا پنج سال و یا حتی هفت سال نقل می‌کنند، ناظر به داستان وجوب نماز هستند.

باید مطلبی را برای شما بگویم که وجوب نماز به نظر اکثر قریب به اتفاقِ تاریخ نویسان و سیره نویسان در معراج بر پیامبر واجب شد و حالا داستانش هم مفصل است که در معراج به پیامبر دستور دادند که برود و از چشمۀ «صاد» وضو بگیرد و از جبرائیل یاد گرفت که چگونه وضو بگیرد، نماز اول با «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویید و بعد حمد خدا را به جا آورد و «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» و سورۀ حمد را به جای آور، بعد حالا در داستان معراج می‌گویند بعد از آن سورۀ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» بود که باید پیامبر می‌خواند و حالا رکوع و سجده برو، حالا در این جا یک اختلاف هست که اولاً این معراج چه سالی بود؟ بعضی می‌گویند سال چهارم بود، بعضی می‌گویند که سال هفتم بود. خوب این‌ها می‌گویند پیامبر قبل از این مخفیانه نماز می‌خواند [نظراتشان را می‌گویم] اگر مخفیانه نماز می‌خواند پس معنایش دعوتِ پنهانی است. فلذا این جا اختلاف می‌کنند که بعضی می‌گویند سه سال بود و بعضی می‌گویند که چهار سال بوده است، ما یک استدلالاتی داریم که کمی قضیه را متفاوت می‌کند.

ببینید یک داستان را من در جلسۀ قبل گفتم دربارۀ این که دیدند که پیامبر اکرم آمد در کنار کعبه، شخصی به نام «یحی بن عفیف کِندی» همراه با جناب عباس عموی پیغمبر که داستانش را خدمت شما عرض کردیم. پس آن چیز مخفی‌ای نبوده و صراحتاً عباس عموی پیامبر در این جا می‌گوید: «این سه نفر تنها پیروانِ این دینِ جدید هستند.» پس پیداست که همان اولِ کار بوده و هنوز مدت زیادی از بعثت پیامبر نگذشته بوده است؛ پس خیلی بحث نمازِ پیغمبر مخفی نبوده است.

اما یک موضوع دیگری هم در این جا داریم، ببینید وقتی در کتب تاریخی نگاه می‌کنیم، برخی از منابع تاریخی نقلشان بر این است که پیامبر اکرم (ص) تا بعد از هجرت نمازها را دو رکعتی می‌خواندند؛ دو رکعت دو رکعت، ولی بعد در مدینه رکعت‌های سوم و چهارم اضافه شد و به اصطلاح این که در سفر مجاز است که انسان باید نمازش را شکسته بخواند این هم به خاطر این بود که چون نماز از اول دو رکعتی بوده، وقتی که نمازهای سه رکعتی و چهار رکعتی مشخص شد خداوند دستور داد که: «شما می‌توانید در سفر مثل همان اولی که نماز می‌خواندید دو رکعت دو رکعت نماز بخوانید.»

اما یک بحث هم این جا داریم که پذیرفتیم حالا پیامبر نماز می‌خوانده، «صلاة» را به جای می‌آورده، وقتی در فارسی می‌گوییم نماز یک کمی کار سخت می‌شود؛ کلمۀ «صلاة» را به کار ببریم باز بهتر است. پیامبر صلاة را به جای می‌آورده اما این که این صلاة چگونه بوده کمتر جایی به آن پرداخته شده است. مثلاً حالا آیا پیامبر حمد و سوره می‌خواند؟

من بررسی کردم، ببینید برخی از مفسرین معتقدند که سورۀ «حمد» اولین سورۀ کاملی بود که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و بعد از سورۀ «علق» بوده است. این‌ها معتقدند که پنج آیۀ اول بر پیامبر نازل شد و بعد آیات بعد از آن آمد و اولین سورۀ کاملی که بر پیامبر نازل شده سورۀ «حمد» است. ولی این که چه زمانی نازل شده است باز بحث دقیقی روی آن نیست که سال اول بوده یا سال دوم بوده است. نه، فقط اولین سورۀ کاملی که نازل شده بود، یعنی از بای بِسم الله تا تای تمتِ آن یک جا بر پیامبر نازل شده است. برخی معتقدند که اصلاً سورۀ «حمد» دو بار بر پیامبر نازل شده است و استدلالی هم که می‌کنند این است که آیۀ قرآن می‌گوید: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» این «سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي»[4] منظور همان سورۀ «حمد» است، یعنی ما سورۀ «حمد» را بر تو جداگانه فرستادیم و بعد قرآن کریم را نازل کردیم. این یک نظر و دیدگاه است، از یک طرف هم باز افرادی که قائل به این هستند که پیامبر نماز می‌خواند و سورۀ «حمد» را می‌خواندند استدلال به آیات 9 و 10 سورۀ علق می‌کنند که می‌فرماید: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَىٰ، عَبْدًا إِذَا صَلَّىٰ» خوب این آیه چه زمانی نازل شده است؟ جزء آیات اولی است که بر پیامبر نازل شده است، برخی از مفسرین که معتقدند که سورۀ علق به طور کامل یک جا بر پیامبر اکرم نازل شده است؛ نه این که پنج آیۀ اول نازل شده باشد و بعد بقیۀ آن نه، کل این سورۀ علق کامل بر پیامبر نازل شده و این هم یک نظر است. فلذا می‌گویند که پیامبر از همان ابتدا نماز می‌خواند، بلکه قبل از اسلام هم نماز می‌خواند. فلذا یکی از بحث‌ها این است که پیامبر صلاة را به جای می‌آورد، اما این صلاة چگونه بود؟

در تاریخ و سیره بیان شده که پیامبر رکوع به جا می‌آورد، سجده را به جا می‌آورد اما هیچ بحثی نیست روی این که اول پیامبر سورۀ «حمد» خوانده باشد و بعد «قل هو اللّه احد» خوانده باشد. اگر بپذیریم که البته قطعاً وجوب نماز در معراج بر پیامبر نازل شد و خوب یک عده معتقدند که معراج سال هفتم بود، یعنی سال هفتم بعثت بود؛ بعضی معتقدند که مثلاً سال چهارم بعثت بود، به هر حال این چهار سالِ اول وجوب نمازی نبود. و لذا پیامبر یک صلاتی را به جای می‌آورد و یک عبادت خدایی را انجام می‌داد. جالب این جا است که در کنار کعبه هم به جای می‌آورد، به نقل از عباس عموی پیغمبر شاید یک تعبیرش این است که رو به کعبه ایستاده است. بعد وقتی نماز واجب شد پیامبر رو به «بیت المُقدَّس» نماز می‌خواند.

«بیت المَقدِس» درست است و «بیت المقدّس» غلط است، «بیت المَقدِس» هم همان مسجد الاقصی جدا است. بعضی اشتباهی آن هیکل سلیمان را معمولاً مبنا قرار می‌دهند که آن مسجد الاقصی نیست؛ مسجد الاقصی یک مقدار فاصله دارد و آن طرف است و پیامبر رو به آن جا نماز می‌خواند نه رو به هیکل سلیمان، بالاخره پیامبر صلاة را به جای می‌آورد اما متفاوت بود.

حالا یکی از حاضران پرسید که: «شما فرمودید که در سال هفتم بعثت نماز واجب شد و آیا این با آن تضاد دارد که نماز از قبل هم بوده است ولی واجب نبوده است؟»

حاج آقا فرمودند: «بله، ولی نماز وجوبی نداشت» در ادامه پرسیدند که: «یعنی همین نماز با همین شکل بود ولی واجب نبود؟» حاج آقا فرمودند: «الان باید این را اثبات کنیم، چگونه باید ثابتش کنیم؟»

دوباره سوال کردند که: «یعنی شکل نماز چگونه بوده و این را با وجوب نماز ربط می‌دهید؟»

حاج آقا فرمودند: «ما هیچ سند تاریخی و دقیقی نداریم که بگوید که مثلاً اول پیامبر تکبیرة الإحرام می‌گفتند و سپس حمد خوانده باشد و بعد از آن سوره خوانده باشد، بعد رکوع کرده باشند و این ذکر را گفته باشند.»

بله در معراج خداوند دقیقاً به او گفت که ذکر رکوع «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ» یا ذکر سجده «سبحان ربّی الأعلی و بحمده» این‌ها را خداوند دقیق، واو به واو از طریق جبرائیل به پیامبر آموزش داد و اما ما قبل از چیزی نداریم. درست است که عباس عموی پیغمبر دید که پیامبر رکوع کردند و بعد سجده کردند، ولی توضیح بیشتری ندارد که ما چگونه بگوییم که با این سند و با این روایت دقیق، سنداً و متناً پیامبر این گونه نماز می‌خواندند، نداریم. دقت می‌کنید، هر چه هم که می‌گوییم از روی حدس و ظن است که می‌گوییم.

یکی از حاضران پرسید: «شکل کلی که همان بوده است؟»

حاج آقا فرمودند: «بله شکل کلی بوده، رکوع و سجده در آن بوده است.» اصلاً سجده کردن از ابتدا برای موحدین یک امر طبیعی بود، در مقابل خدای متعال سجده می‌کردند و سجده کردن در مقابل غیر از خدا جایز نیست. اصلاً از ابتدا از زمان آدم ابو البشر این قصه بود، وقتی که خداوند به او توبه را یاد داد که به نام پنج تن توبه کند جبرئیل به او گفت: «در مقابل خدا سجده کند و این شُکر می‌خواهد.» پس سجده کردن از ابتدا بوده و شاید آن سجده‌ای که پیامبر می‌کرد مثلاً روی آن مبنا است. و لذا کسی روی این موضوع نمی‌تواند چیزی بگوید، إن‌شاءالله امام زمان (عج) بیایند و همه چیز را به ما بگوید.

یکی از حاضران پرسید: «یعنی هیچ کدام از ائمۀ ما اشاره‌ای روی این موضوع ندارند؟»

حاج آقا فرمودند: «نه نداریم که پیامبر این گونه بوده، نه.» عرض کردم که برخی معتقدند که نماز هم که در معراج واجب شد، پیامبر دو رکعتی نماز می‌خواند. مثلاً صبح و ظهر و مغرب کلاً دو رکعتی بود، بعداً در مدینه سه رکعتی و چهار رکعتی بیان شد.

می‌خواستم این را به شما بگویم که یک روایتی در این جا هست که: «مِن الصلاة و اوقاتها، ابْتِدَاءُ فَرْضِ الصَّلَاةِ وَافْتُرِضَتْ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ، فَصَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَآلِهِ، وَالسَّلَامُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُه» در کتاب سیرۀ ابن هشام که می‌گوید: «اُفْتُرِضَتْ الصَّلَاةُ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ» یعنی دو رکعت دو رکعت، «قَالَ ابْنُ إسْحَاقَ: وَحَدَّثَنِي صَالِحُ بْنُ كَيْسَانَ» صالح بن کیسان یکی از مدلّسین مشهور است، این طور به شما بگویم که این به گفتۀ خودِ پیروان مکتب خلفا است، حالا این جا روایتش آمده است. «عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عنهم» «رضی الله عنّا» درست شد؛

«قَالَتْ: اُفْتُرِضَتْ الصَّلَاةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَوَّلَ مَا اُفْتُرِضَتْ عَلَيْهِ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ كُلَّ صَلَاةٍ» دو رکعت دو رکعت بوده، «ثُمَّ إنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَتَمَّهَا فِي الْحَضَرِ أَرْبَعًا وَأَقَرَّهَا فِي السَّفَرِ عَلَى فَرْضِهَا الْأَوَّلِ رَكْعَتَيْنِ» را دقت کنید. بعداً خدا در «حَضَر» یعنی در وطن چهار رکعتی ولی در سفر دو رکعتی قرار داد. خودِ این برای ما یک استنادی است ولی پیروان مکتب خلفا می‌گویند که نه نماز شکسته وجود ندارد و در سفر هم کامل می‌خوانند. دیگر حالا ام المومنین عایشه این را می‌گوید و این طور بیان می‌کند.

یکی از حاضران گفت: «پس ظاهراً خیلی جالب نبوده است؟»

حاج آقا فرمودند: «نه برای ما که جالب نیست.» این صالح بن کیسان خیلی مشکل دارد، چون ما در روایت‌های ایمان ابوطالب کار می‌کردیم و در واقع رُوات اهل سنت را شخم زدیم، صالح بن کیسان را ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «روایت را تدلیس می‌کند و اصلاً در آن دست می‌برد.»

چون معراج را بیان نمی‌کند و در مورد وضو هم می‌گوید که جبرائیل در بیرون از مکه به پیامبر وضو را آموزش داد و پیامبر را به بیرون از مکه برد و یک چشمه‌ای از آن جا بیرون آمد و همان جا وضو گرفتن را از جبرئیل یاد گرفت و بعد نماز خواند و از جبرئیل نماز را فرا گرفت. بعد پیامبر آمد و به حضرت خدیجه (س) و علی (ع) یاد داد، این را سیرۀ ابن هشام نقل می‌کند.

این که «مواقیتُ صَلاة»چه زمانی بود و چه ساعت‌هایی را باید نماز می‌خواندند، وقتی که پیامبر از معراج آمد اولین نمازی که به جای آورد، نماز ظهر بود و بعد نماز عصر خواندند، بعد نماز مغرب و عشا و بعد از آن هم نماز صبح خواندند. تا دو روز این ادامه پیدا کرد و بعد از دو روز جبرئیل بر پیامبر نازل شد که: «از این به بعد هر روز نمازت را این گونه بخوان که اوقات نماز مشخص باشد.» البته در این مورد ما اختلاف دیدگاه زیادی داریم.

یکی از حاضران پرسید: «بعضی گفته‌اند که پیامبر بیش از یک بار به معراج رفته است، آیا این درست است؟»

حاج آقا فرمودند: «من نشنیدم، این دومین بار چه زمانی بوده است؟»

یکی از حاضران گفت: «خیلی‌ها این حرف را زده‌‌اند.» حاج آقا فرمودند: «مثلاً پیامبر دو بار به معراج رفته است!؟»

من معتقدم که پیامبر اکرم خیلی داستان معراجشان مفصّل است، شاید برخی این داستان را در دو جای مختلف خوانده باشند که می‌گویند در دو بار انجام شده است؛ نه معراج پیامبر یک بار بیش‌تر نبود و آن اتفاقاتی که افتاده است. داستان معراج می‌دانید که خیلی در آن مشکلات و دستکاری‌هایی شده، یعنی اول قرار بود که پنجاه نوبت نماز خوانده شود بعد از آن که پیامبر نماز را نزد خدا یاد گرفت، در معراج جناب موسی (ع) به پیامبر عرض کرد: «من تجربه دارم و این امت توان این را ندارند، برو و از خدا تخفیف بگیر.» دو بار سه بار چهار بار تا پنجاه تا کم شد تا به پنج نوبت رسید. موسی دوباره عرض کرد: «این‌ها نمی‌توانند و باز برو و تخفیف بگیر.» این بار پیامبر فرمودند: «من دیگر نمی‌توانم مثلاً به خدا این را بگویم.» انگار که خدا در یک اتاق نشسته باشد و پیامبر برود و این‌ها را به خدا بگوید.

حالا در این موارد مطالب زیادی وجود دارد، ولی خوب آن چه که برای ما مسلم است این است که خوب زمانی ما یک چیزی را نقل می‌کنیم، ولی یک زمانی است که روی یک چیزی را تحلیلی می‌خواهیم تحقیق می‌کنیم، ما یک معراج بیش‌تر از پیامبر ندیده‌ایم؛ در تمام کتب تاریخی هم که نگاه می‌کنیم همین یک مورد آمده است و معراج دیگری نداریم. بله برای پیغمبر که بعید نیست که در معراج رفتن تعدد داشته باشد، چون پیغمبر است. «قاب و قوسین أو أدني» است، یعنی جایی رفته است که حتی جبرئیل هم تصورش را نمی‌کند و یعنی جبرئیل هم نمی‌فهمد که قصه چیست. برای پیامبر ممکن است، ولی در تاریخ نقل نشده است یا اگر هم باشد نقل دقیقی نیست.

پس این که پیامبر چند سال دعوت پنهانی داشته است، مختلف است و علت اختلاف هم گفتیم که در یک جاهایی بحث نماز است که بعضی مثلاً یک شخصی از سعید بن قیس در کتاب واقدی نقل می‌کند، از سعید بن قیس که می‌گوید: «ما از همان ابتدا که اسلام آوردیم که او جزء اولین کسانی است که اسلام آورده است، می‌گوید ما اسلام خودمان را مخفی کرده بودیم و نمازهایمان را در خانه‌های در بسته و شعب‌های اطراف مکه می‌رفتیم و نمازمان را به جا می‌آوردیم. حالا این یک نظر و دیدگاه است.

یک دلیلی که ما می‌گوییم که نماز هیچ وجوبی نداشته، این جا است که ببینید، پیامبر اکرم در این مدت سه سالِ اول یا هر چند سالی که بود، فعلاً بحثی روی آن نیست که برخی گفتند که سه سال یا چهار سال یا هفت سال بوده، پیامبر اکرم هیچ وقت در مقابل سؤالاتی که از پیامبر می‌شد نمی‌گفتند: «نماز بخوانید»، می‌فرمودند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» یعنی اگر حکمی غیر از این می‌بود باید پیامبر اعلام می‌کرد. دیگر این نشان می‌دهد که وجوبی برای نماز نیست، فعلاً خدای یکتا را بپذیر و این بت‌ها شریک نیستند و این‌ها نمی‌توانند کاری کنند و ما نمی‌توانیم برای خدا قائل شویم. اول این را بپذیر، فعلاً این را که گفتی تو مسلمان هستی، «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» یا در یک جایی مثلاً پیامبر نگفته «وصلّوا صلاةً مثلاً فلان»، که پیامبر هیچ وقت این نگفت و لذا قطعاً در این چند سال دعوت پنهانی حکم نمازی ما نداریم و پیامبر فقط به سَبک‌ها و روش‌های مختلف تبلیغ اسلام می‌کرد.

جالب این جا است که به شما بگویم برخی از این مشرکین، خوب وقتی پیامبر تبلیغ اسلام می‌کرد خیلی‌ها جذب پیامبر شدند. در این سه سالِ اول آن چه که برخی تواریخ نقل می‌کند، بیش از چهل نفر به پیامبر ایمان آورده بودند. این‌ها هم عمده‌شان یک سری جوانان سرِ حال و قُرص و جان‌دار بودند، مثل سعد بن ابی وقاص نوزده سالش بود و جوان بود. حالا همین سعد بن ابی وقاص کسی بود که سرِ قضیۀ نماز خواندن و عبادت کردنشان با مشرکین دعوا شد و بحث بالا گرفت و یک کتکی به سعد بن ابی وقاص زدند و خونش جاری شد و در سیرۀ ابن هشام گفته شده: «این اولین خونی بود که در اسلام ریخته شد، کتک خورد و خونین و مالین شد.»

یکی از حاضران پرسید: «یعنی قبل از شهادت یاسر و سمیه این اتفاق بوده است؟»

حاج آقا فرمودند: «در این جا خونی ریخته شده است، بله قبل از آن بوده است.» سعد بن ابی وقاص بزن بهادر بود و خیلی دعوا می‌کرد،قدرتمند و هیکلی بود.

دوباره سوال کردند: «آیا دعوا سر نماز بوده است؟» حاج آقا فرمودند: «بر سرِ عبادت کردن و معرفی اسلام بود.» چون این‌ها مشخص شده بودند که به اطراف مکه می‌رفتند و عبادت می‌کردند، بعد کم‌کم علنی شدند. یعنی همان مشرکین در دو ـ سه سالِ اول این قصه را جدی نگرفته بودند و حتی می‌آمدند و پیامبر را مسخره می‌کردند و می‌گفتند: «این جوان عبدالمطلب با آسمان حرف می‌زند.» این را با تمسخر به پیامبر می‌گفتند و خیلی برای آن‌ها جدی نبود.

برای همین در دو ـ سه سال اول ما اتفاق خاصی یا آزار و اذیت خاصی برای پیغمبر نمی‌بینیم، مگر گاهی به شوخی یا مسخره حرف‌هایی را به پیامبر می‌زدند و هنوز به مرحلۀ آزار و اذیت و اتهام نرسیده بود. چه زمانی به این وضعیت رسیدند؟ زمانی که دیدند که هر روز یک نفر دارد حرف‌های پیامبر را تکرار می‌کند و خلاصه دارد نشر پیدا می‌کند، دیگر قصه جدی شد و در دارالندوه جمع شدند، با حضور ابولهب و ابوسفیان و افراد این چنینی. «عقبة ابن ابی معیط» که خدا لعنتش کند! پیغمبر می‌گوید: «این دو نفر ابولهب و ابی معیط من را خیلی اذیت کردند.» پسر همین ابن ابی معیط کسی است که باعث قتل عثمان شد؛ اسلام آورد و بعد از اسلام پشیمان شد و مرتد شد و دوباره به مکه برگشت و داستان دارد. پیامبر اکرم که مکه را فتح کرد فرمود: «این را هر کجا هست بگیرید و بکشید.» سپس عثمان واسطه شد و من یک بار قصه‌اش را خدمت شما عرض کردم، خلاصه پیامبر سکوت کرد و همین پسرِ ابی معیطی که عثمان واسطه شد که نجات پیدا کند همین باعث قتل خودِ عثمان شد؛ حاکم مصر شد و یک کارهایی کرد که از او شکایت کردند و خلاصه رسید به آن داستانی که عثمان را کشتند.

پس در این مدت ما اتفاق خاصی نمی‌بینیم، بله افرادی که اسلام آوردند مثل «ابن اَرقم» از کسانی است که اسلام آورد، چون پیامبر مخفیانه یک سری کارهایی را انجام می‌دادند، جاهای تبلیغ خود را متغیر می‌کردند و مثلاً یک روز در یک جا بودند، پنج روز به جای دیگری می‌رفتند و شش روز دیگر در جای دیگری بودند. تقریباً پیامبر چهل روز در خانۀ ابن ارقم تبلیغ اسلام کردند و آن جا یک پایگاه شده بود، ابن ارقم یک جوان بود و خیلی سن و سال نداشت. خلاصه عمدۀ افراد یک سری جوانانِ قُرص و جان‌دار و خیلی با شور و حال اسلام آوردند؛ زید بن حارثه، همین سعد بن ابی وقاص، ظاهراً ابوبکر هم بود، عُمَر سال نهمِ بعثت اسلام آورد؛ عمر شکنجه‌گر زنان بود، یعنی در سیرۀ ابن هشام نقل شده که تخصصش شکنجۀ زنان بود و اصلاً یک انسان زن ستیزی بود و زنان مسلمان را به او می‌دادند که شکنجه کند و سال نهم بعثت اسلام آورد. تا همین جا کافی است، اگر دوربین نباشد راحت‌تر حرف می‌زنیم، این‌ها را ادیت می‌کنید؟[5]

یکی از حاضران گفت: «بعد از وفات پیغمبر عمر زنان را می‌زد.»

حاج آقا فرمودند: «بله»، جملۀ معروفی دارد که می‌گوید: «ما لَنا و لِنِساء» این جملۀ دائمی عمر بود، اصلاً زنان را بشر حساب نمی‌کرد. حتی بعد از این که اسلام هم آورد همین سیستم را داشت، به نقل از کتاب سیرۀ ابن هشام وقتی که پیامبر حج را آموزش داد، سال‌های آخر عمر پیامبر بود و وقتی که حجة الوداع شد، پیامبر گفت: «حالا احرام ببنیدید و برای طواف نسا و نماز طواف نسا نیت کنید.» برای همین عمر بن خطاب پیش پیامبر آمد و گفت: «هذا من عِندکَ أم عِندِالله؟» گفت: «این را از خودت می‌گویی یا خدا به تو گفته است؟» آخر عاقل چند سال است که با پیغمبر داری زندگی می‌کنی چیزی از پیغمبر دیدی که غیر از امر خدا باشد؟

پیامبر گفت: «از جانب خدا است.» عمر گفت: «من به جا نمی‌آورم.»

سیرۀ ابن هشام نقل می‌کند که پیامبر ناراحت شد، عمر و چند نفر دیگر این عمل را انجام ندادند و گفتند که: «همین مانده که به خاطر فلان این کار را کنیم»، از بس که زن ستیز بود. سیرۀ ابن هشام نقل می‌کند که پیامبر ناراحت شد و نزد ام سلمه آمد و ام سلمه دید که پیامبر ناراحت است، به او گفت: «یا رسول الله چرا ناراحت هستی؟» پیامبر گفت: «این‌ها حرف من را گوش نمی‌دهند.»

یعنی یک داستان به قدری واضح است که پیروان مکتب خلفا هم نمی‌توانند این قصه را انکار کنند، می‌گویند بله این جوری بوده است و به حساب این می‌گذارند که خیلی حق گرا و جدی بوده است.

یکی از حاضران گفت: «ظاهراً سُنی‌ها تا به حال طواف نسا انجام نداده‌اند؟» حاج آقا فرمودند: «نه، آن‌ها انجام نمی‌دهند.»

بله حرام کرده بود، «متعتان کانتا في ایام رسول الله(صلى الله علیه وآله)» این قول عمر است و با افتخار هم نقل می‌کنند. دو متعه زمان پیغمبر بود، خودش این را می‌گوید که زمان پیغمبر بود و یعنی پیغمبر حکمش را داده بود یعنی خداوند حکم داده است. «وأنا أنهى عنهما واُعاقب علیهما : متعة الحجّ ، ومتعة النساء»، «و أنا محرّمهما» من حرامش می‌کنم. مگر تو می‌توانی حرام کنی؟ مگر تو خلیفۀ پیغمبر نیستی که هر چه او حلال کرده باید حلال بدانی. «وَ معاقب علیهما» نه تنها حرام می‌کنم، بلکه حتی اگر کسی انجام داد مجازاتش می‌کنم. «متعة الحجّ، ومتعة النساء» آن بحث عقد موقت و همین طواف نسا و نماز طواف نسا را حرامش می‌کنم، «کانتا في ایام رسول الله»[6]

حالا به هر حال، تا این که بعد از این چند سال که ما و به قول اکثر قریب به اتفاق کتب اهل سنت مثل «کتاب انساب الاشراف»، «تاریخ طبری»، «سیرۀ ابن هشام» و «طبقات ابن سعد» که معتقدند این دورانِ دعوت پنهانی پیامبر سه سال بوده است، تا این که آیه نازل شد «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّا كَفَيۡنَٰكَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ»[7] «فَاصْدَعْ» «صَدَعَ» یعنی چه؟ یکی از حاضران گفت: «یعنی پذیرایی.» حاج آقا فرمودند: «نه» صدع یعنی: «شکافتن، یعنی بازش کن، پنهان بود تا به حال، دیگر الان از پنهانی در بیاور و بشکافش، آن چه را که امر (تبلیغ اسلام) کردیم بشکاف و از مخفی در بیاور و علنی کن و از مشرکین اعراض کن که ما (خدا) تو را از مستهزئین حفظ می‌کند.» خوب دیگر استهزاء پیغمبر شروع شده بود. من دیگر آخر بحثم است و می‌خواهم برای شما از روی کتاب طبقات ابن سعد برایتان بخوانم که چه اتفاقی افتاد.

«حَدَّثَنِي مَعْمَرُ بْنُ رَاشِدٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ: دَعَا رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – إلى الإِسْلامِ سِرًّا وَجَهْرًا.» گاهی سری بود و گاهی علنی، «فَاسْتَجَابَ لِلَّهِ مَنْ شَاءَ مِنْ أَحْدَاثِ الرِّجَالِ وَضُعَفَاءِ النَّاسِ حَتَّى كَثُرَ مَنْ آمَنَ بِهِ وَكُفَّارُ قُرَيْشٍ غَيْرُ مُنْكِرِينَ لِمَا يَقُولُ» وقتی که پیامبر تازه به این کار شروع کرده بود، زمانی آن را علنی می‌فرمودند و زمانی هم مخفیانه می‌فرمود. مشرکین یا کفار قریش هنوز احساس خطر نکرده بودند که انکارش کنند، فقط یک چیزهایی شنیده بودند «فَكَانَ إِذَا مَرَّ عَلَيْهِمْ فِي مَجَالِسِهِمْ يُشِيرُونَ إِلَيْهِ أَنَّ غُلامَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَيُكَلَّمُ مِنَ السَّمَاءِ» همین که خدمتتان عرض کردم وقتی که پیامبر به آن‌ها حرف می‌زد می‌گفتند: «این پسر عبدالمطلب از آسمان حرف می‌زند.» با حالت تمسخر می‌گفتند، «فَكَانَ ذَلِكَ حَتَّى عَابَ اللَّهُ آلِهَتَهُمُ الَّتِي يَعْبُدُونَهَا دُونَهُ. وَذَكَرَ هَلاكَ آبَائِهِمُ الَّذِينَ مَاتُوا عَلَى الْكُفْرِ. فَشَنِفُوا لِرَسُولِ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – عِنْدَ ذَلِكَ وَعَادَوْهُ» دیگر وقتی پیامبر ماجرا را علنی شروع کرد که کفر شما نتیجه‌اش این می‌شود، شرک شما چنان نتیجه‌ای خواهد داشت و این اتفاقات می‌افتد و گذشتگان شما این طوری عذاب شدند، دیدند که نه قصه خیلی جدی شد و شروع به دشمنی با پیامبر کردند. «أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي حَبِيبَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ»، «ابن عباس» که «حبر الاُمه» است.

من به مرحوم علامه عسکری (ره) عرض می‌کردم: «حاج آقا ما با ابن عباس چه کار کنیم؟» [این‌ها را اگر شد بعداً حذف کنید.] می‌فرمودند: «شرٌ لا بُد منه، شر را بخوابان.» یک چیزهای خوبی هم دارد، یک جاهایی با امیرالمومنین بحث می‌کند. بله عبدالله بن عباس، عبید الله بن عباس نه. عبدالله بن عباس که به او «حبر الامه» می‌گفتند یعنی «قلم امت» است؛ یعنی این به قدری می‌نوشت و اطلاعات داشت که به او قلم امت می‌گفتند که این قلم امت است.[8]

«قَالَ: لَمَّا أُنْزِلَتْ وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» این قول پیروان مکتب خلفا است که وقتی که این آیه نازل شد، «صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – عَلَى الصَّفَا» پیامبر بر بالای کوه صفا رفت و اول کوه صفا ایستاد و گفت: «فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! فَقَالَتْ قُرَيْشٌ: مُحَمَّدٌ عَلَى الصَّفَا يَهْتِفُ.» دیدند که پیامبر سر و صدا می‌کند آمدند و گفتند: «فَأَقْبَلُوا وَاجْتَمَعُوا فَقَالُوا: مَا لَكَ يَا مُحَمَّدُ؟» آمدند جمع شدند که چه می‌خواهی؟ «قَالَ: أَرَأَيْتُكُمْ لَوْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنَّ خَيْلا بِسَفْحِ هَذَا الْجَبَلِ أَكُنْتُمْ تُصَدِّقُونَنِي؟» فرمود: «اگر من به شما بگویم که گروهی اسب سوار در پشت کوه آماده‌اند که به شما حمله کنند، آیا حرف من را تصدیق می‌کنید؟ «قَالُوا: نَعَمْ أَنْتَ عِنْدَنَا غَيْرُ مُتَّهَمٍ وَمَا جَرَّبْنَا عَلَيْكَ كَذِبًا قَطُّ.»

گفتند: «آری، ما حرفت را باور می‌کنیم و ما هرگز از تو دروغی نشنیده‌ایم.» «قَالَ: فَإِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ يَا بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ يَا بَنِي زُهْرَةَ. حَتَّى عَدَّدَ الأَفْخَاذَ مِنْ قُرَيْشٍ» پیامبر گفت: «من شما را انذار می‌کنم از عذاب شدید ای بنی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ای بنی عَبْدِ مَنَافٍ و ..» و تمام قبائل را اسم برد. «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُنْذِرَ عَشِيرَتِي الأَقْرَبِينَ. وَ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَنْفَعَةً وَلا مِنَ الآخِرَةِ نَصيبا إلاَّ أن تَقولوا: لا إلهَ إلاَّ اللّهُ.»

من چیزی از شما نمی‌خواهم نه نصیب دنیایی و نه چیزی نمی‌خواهم و دنبال این‌ها نیستم فقط شما «لا اله الا الله» بگویید تا از عذاب خدا در امان باشید. «قَالَ: يَقُولُ أَبُو لَهَبٍ» ابولهب آمد و گفت: «تَبًّا لَكَ سَائِرَ الْيَوْمِ!» «دستت بریده باشد بعد از این، که این قدر حرف زدی»، «أَلِهَذَا جَمَعْتَنَا؟» برای همین ما را جمع کردی و وقت ما را گرفتی، گفت: «دستت بریده باشد، تَبًّا لَكَ سَائِرَ الْيَوْمِ.» و «فَأَنْزَلَ اللَّهُ. تَبَارَكَ وَتَعَالَى: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ» حالا این دیدگاه پیروان مکتب خلفا است.

جالب این جا است که به شما بگویم این داستان «أنذر عشیرتک الأقربین» را طبقات ابن سعد در همین حد بیان می‌کند و بیشتر از این نیست و سیرۀ ابن هشام اصلاً حتی متعرضش نمی‌شود.

خدا رحمت کند علامه عسکری را در کنار صفحه‌اش با دست خط مبارکشان نوشته‌اند که: «این‌ها این قصه را این جا حذفش کردند.» حالا سنداتش هست. «قد حذف تمام الخبر في تاریخ طبری و ابن هشام» مثلاً حاج آقا در این جا قید کردند که: «این‌ها آمدند و این جا را حذف کردند.»

ما نفهمیدیم یکی این جوری نقل می‌کند و دیگری حتی اصلاً اشاره‌ای هم به آن نمی‌کند، چون قصه مشکل دارد و اگر هم کسی نقل می‌کند که کامل هم نقل نمی‌کند.

من استناد کنم از یک کتاب اهل سنت، کتاب «شرح نهج البلاغه» از «ابن ابی الحدید» که فکر کنم باید به جان ابی الحدید دعا کنیم. واقعاً یکی «ابی الحدید» است و دیگری هم «ابن قتیبه دین‌‌وری» می‌باشد که ما به او دین یک وری می‌گفتیم. ابن قتیبه کتابی به نام «الإمامة و السياسة» دارد که تاریخ را نقل می‌کند و یک جاهایی تعریف‌هایی دارد و چنان خلفا را تحت اتهام قرار می‌دهد که عجیب قریب است.

حالا یکی همین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه داستان را این طور نقل می‌کند، این کتاب از کتاب معتبر [بعضی اعتبارش را هم نمی‌دانند] ولی خوب شخص ابی الحدید شخصیتی است که وقتی می‌گوید این آیه بر پیامبر نازل شد، پیامبر به علی دستور داد که: «برو و طعامی را آماده کن و این‌ها را دعوت کن که من برای این‌ها بیان کنم.»

امیرالمومنین یک ران گوسفندی را آماده کرد و چهل نفر را دعوت کردند، حالا چهل نفر با یک گوسفند که چه تکلیفی روشن می‌شود. جلسۀ اول برگزار شد، وقتی که پیامبر می‌خواستند که شروع کنند همین ابولهب شروع کرد به مسخره کردن پیامبر و صدایش را بالا برد که ما را جمع کردی و این حرف را به ما بزنی و مجلس را به هم زد. بعد از چند روز دوباره پیامبر به علی فرمودند: «غذایی آماده کن و آن‌ها را دعوت کن.»

دوباره ران گوسفندی آماده کردند، چون عربِ آن زمان غذایِ درست و حسابی همین آبگوشت برایش بود و تریدم که قصه‌اش را گفته‌ام، جناب هاشم که داستان برای او بود. خلاصه یک غذای اعیانی و مجلسی همین آبگوشت بود و غذا را آماده کردند و این بار پیامبر پیش دستی کرد. جالب این جا است که وقتی که غذا آماده شد خودِ پیامبر غذا را می‌کشید، وقتی به همه داد همه دیدند که ذره‌ای از غذا کم نشده است و حتی از گوشتش هم کم نشده است، که ابولهب گفت: «پسر عبدالله ما را سحر کرده است.» بعد پیامبر پیش دستی کرد و بیان کرد که قصه این است و فرمود: «من پیامبر هستم و هر کسی که بیاید و من را حمایت کند و از من دفاع کند، این وصی جانشین بعد از من است.» برای همین است که ما در کتب پیروان مکتب خلفا داستان را کامل نمی‌بینیم ولی خوب ابی الحدید نقل می‌کند. امیرالمومنین به یک روایتی آن زمان سیزده ساله و به یک روایتی پانزده ساله بودند، امیرالمومنین بلند شد و فرمود: «من یا رسول الله! من حاضر هستم.» پیامبر به او گفت: «بنشین.» برای بار دوم و بار سوم هم همین طور بود، این اولین جلسه بود. «هَذَا وَصِیی وَ خَلِیفَتِی مِن بعدی» پیامبر همۀ این‌ها را بیان کرد.

وقتی که از مجلس بیرون آمدند ابولهب، ابوطالب را به تمسخر گرفت که: «از فردا باید حرف پسرت را گوش کنی و پسرت رئیس تو شده است و باید اطاعتش کنی و حرفش را گوش کنی.»

این را در اکثر کتب پیروان مکتب خلفا نمی‌بینیم یا اگر می‌بینیم به گونه‌ای است که خدمتتان عرض کردم که پیامبر در بالای کوه صفا رفت و آن حرف‌ها را زد و ابولهب هم در ادامه این‌ها راگفت، اما در کتاب ابی الحدید این را نقل می‌کند.

یکی دیگر هم داریم، کتاب «تفسیر ابن موفر رازی» با این که در قرن هفتم است ولی در کتابش در خصوص ایمان ابوطالب چند صفحه در دفاع از ایمان ابوطالب حرف می‌زند. از علمای اهل سنت است و به شدت دفاع می‌کند و چنان تعریف می‌کند از ابوطالب و می‌گوید: «بر اساس آیه قرآن ما نمی‌توانیم بپذیریم که ابوطالب کافر بوده است.» خیلی مفصل است و ما در جلد سوم کتاب «عقائد الاسلام از مرحوم علامه عسکری» که إن‌شاءالله چاپ شود این را می‌بینیم.

در بین پیروان مکتب خلفا در یک جاهایی تضاد می‌بینیم و یک جاهایی حذف و اضافات می‌بینیم. الان این کتاب با این که تقریباً برای صد سال پیش است، برای نود و خرده‌ای سال قبل است، مرحوم علامه عسکری (ره) دست خط‌هایشان هست و یک سری توضیحاتی می‌دهند و از کتاب که می‌خواندند رفرنس می‌نوشتند به اول جلد کتابشان و یک چیزهایی را می‌نوشتند که به این‌هایی که اهل تحقیق هستند کمک می‌کند.

حاج آقا جاودان به من می‌گفتند: «این اسکن صفحات اول کتاب‌های حاج آقا را به من بدهید.» من هم به شوخی می‌گفتم: «حاج آقا خرج دارد.» چون رفرنس‌های عجیبی حاج آقا دارند، من نمی‌دانم یازده هزار عنوان کتاب حاج آقا دارند که هر یازده هزار عنوان [جدی می‌گویم] یا حالا هر ده هزار تایی که حاج آقا اول صفحه نوشته‌اند، مثلاً صفحۀ فلان این جمله غلط است، در صفحۀ فلان این مطلب حذف شده، یا این مطلب اضافه شده و همه را توضیح ‌دادند که پیداست که همه را مطالعه کرده‌اند، خدا رحمتشان کند.

به ایشان می‌گفتم: «حاج آقا اینترنت چیز خوبی است»، می‌فرمودند: «لذت مطالعه به این است که کتاب را ورق بزنی.» ورق بزن، این طوری می‌نویسی و خیلی سریع همه چیز نشان داده می‌شود، یا می‌فرمودند: «چند تا صفحه در کنار هم که در اینترنت قرار نمی‌گیرد و فقط همان صفحه را نشان می‌دهد، ولی در کتاب هر تعداد صفحات بخواهید در جلوی شما باز است.» همیشه روی میزشان پر از کتاب باز بود.

تا همین جا کفایت می‌کند، إن‌شاءالله جلسۀ بعد روی موضوع جدیِ دخالت یهود از بعد از علنی شدن مبعث پیامبر برویم که این‌ها را بحث کنیم. خوب این‌ها قبلاً هم یک کارهایی می‌کردند اما بعد از این که علنی شد، ما یک رگه‌هایی از یهود در مکه و اطرافش می‌بینیم که به شدت فعالیت دارند.

  1. سورۀ جمعه، آیۀ 2
  2. سورۀ احزاب، آیۀ 33
  3. سورۀ مائده، آیۀ 67
  4. سورۀ حجر، آیۀ 87
  5. دقیقۀ 43:42
  6. تا دقیقۀ 46:52
  7. سورۀ حجر، آیۀ 94 و 95
  8. دقیقۀ 50:30

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *