کلاس تاریخ تحلیلی اسلام ۲۰
مدرس: حجة الاسلام و المسلمین سلیمی
موضوع: بررسی وقایع سال دوم هجری (قسمت اول)
متن تاریخ تحلیلی اسلام ۲۰
بسم الله الرحمن الرحیم
در ادامه بحث تاریخ تحلیلی اسلام به سال دوم هجرت رسیدیم؛ من مستقیم وارد بشوم که این حواشی را جمع کنیم که به بحثمان برسیم. چندین واقعه بسیار بسیار مهم در عرضم به حضور شما، این سال اتفاق افتاد. حالا به ترتیب ماه به جلو برویم بهتر است، چون فکر کنم نتوانیم به همۀ بحثهای این سال دوم برسیم.
اولین مسئله در ماه صفر سال دوم هجری، غزوۀ «ابواء» یا «ودّان» صورت گرفت. اولین غزوه نبی مکرم اسلام بعد از ورود به مدینه است، علتش هم این بود که یک قبیلهای در اطراف مدینه به نام «بنی ضَمره» بود که این بنی ضمره یک سری اقداماتی را علیه مسلمانان شروع کرده بودند. اگر یادتان باشد گفتم که پیامبر اکرم وقتی که به مدینه رفتند همه که مسلمان نشده بودند و یک عدهای بودند که مسلمان نبودن، از جمله همین قبیله بنی ضمره است که اینها مسلمان نبودند و یک همکاریهایی با مشرکین مکه میکردند و یک سری اطلاعاتی را برای مشرکین مکه میفرستادند، اقدامات تحریک آمیز علیه اسلام و مسلمانان میکردند.
پیامبر اکرم وقتی از این مسئله مطلع شدند، خلاصه یک لشکری را آماده کردند و تقریباً شصت سوار که همه از مهاجرین بودند. یعنی در این جنگ هیچ یک از انصار حضور نداشتند و به همراه اینها حرکت کردند و به منطقۀ ابواء رفتند. ابواء یک روستای بسیار بزرگی بود و مقبرۀ حضرت «آمنه بنت وهب (س)» مادرِ پیامبر اکرم همان جا است. همراه با این شصت نفر به آن جا رفتن و پرچم جنگ را به جناب «حمزه سید الشهدا» دادند و خلاصه به این منطقه آمدند و دیدند که هیچ کسی نیست. یعنی اصلاً منطقه خالی است، این قبیلۀ بنی ضمره وقتی با خبر شدند که پیامبر لشکر کشی کرده و ترسیده بودند و منطقه را تخلیه کردند و فرار کرده بودند. مسیر زیادی هم بود و به این راحتی نمیشد که برگردند و خلاصه خیمه زدند و آن جا ماندگار شدند.
عرضم به حضور شما رئیس قبیلۀ بنی ضمره به نام «مَخشی بن عمرو ضمری» پیش پیامبر آمد و خودش را تسلیم کرد و گفت: «ما جنگی با شما نداریم.» پیامبر اکرم یک صلح نامهای را با ایشان نوشتند و خلاصه مضامین این صلح نامه در کتاب «المغازی»، المغازی همان طور که از اسمش پیداست، جنگها و غزوات پیغمبر است که برای «واقدی» است. نمیدانم او را میشناسید یا نه؟
یکی از کتابهای خوبی که میشود مطالعه کرد همین است، «المغازی واقدی» آن جا دقیقاً مفاد این صلح نامهای را که پیامبر در غزوه ابواء نوشتند را آورده است. این که: «ألا ان لا یکثرو علیه» اولاً: پیامبر این جا از موضع قدرت عمل کرد و قضیه برد برد این جا مفهوم ندارد و این جا پیامبر در ناحیه قدرت است، دیگر همه چیز از جانب پیغمبر است. «حق ندارید که نیرویی علیه پیغمبر جمع کنید؛ دیگر تکرار نشود.»
دوم: «لا یُعینُوا علیه احداً» در مقابله با پیامبر هیچ کس دیگری را یاری ندهید و نروید و اعتلاف با مشرکین کنید یا با کفار بعدها جمع شوید و نیروها همکاری کنید. خلاصه قبول کردند و امضاء کردند و پیامبر بعد از پانزده روز که در منطقۀ ابواء ماندند به مدینه برگشتند.
مطلب قابل توجه این جا یکی از مباحث این است که پیامبر اکرم در ابواء که مقبرۀ مادرشان بود، کنار قبر مادرشان آمدند و گریه کردند و اشک ریختن که این جا قبر مادرم است و برای مادر دعا کردند. در برخی از تواریخ پیروان مکتب خلفا هست که یکی از اصحاب که حالا آن شخص «عمر بن خطاب» است آمده و به پیامبر گفته: «یا رسول الله! چرا شما گریه میکنید؟ مگر خودتان نگفتید که گریه نکنید.»
پیامبر فرمودند: «این گریه از روی گریه رحمت است و انسان دلش رقّت میاورد و این طبیعت انسان است.» اگر چه ما به اصل و اساس این قصه ایراد داریم، چون اگر پیامبر چیزی را نهی کرده باشند خودشان مرتکب نمیشوند. اصلاً همین که شما معتقدید که پیامبر هم چنین اشکی سر مقبرۀ مادرشان ریخته دلیل بر تأیید است، دیگر میشود انجام داد. اصلاً زیارت اهل قبور یکی از بحثهاست که برخی از پیروان مکتب خلفا که حالا وهّابی هستند، آنها میگویند که این شرک است. در استدلال میگوییم که خود شما نقل کردید که خودِ پیغمبر این کار را کرده پس حالا فقط این یک مورد هم نبوده است؛ چندین جا پیامبر سر قبور شهدای اُحد رفت، در جاهای مختلفی بود. فلذا این واقعه اولی بود که در اوایل سال دوم هجری، یازدهمین ماه بعد از هجرت پیامبر در برخی از روایات میگوید که دوازدهمین ماه بعد از هجرت پیامبر این اتفاق افتاد. یکی از حاضران پرسید: «علت عدم مشارکت انصار چه بوده است؟» حاج آقا فرمودند: «خود پیامبر نخواستند، فرمودند که سعد بن عبادة را پیامبر اکرم به عنوان به اصطلاح نماینده خودشان در مدینه قرار دادند و به همراه سعد بن عبادة که بزرگ قبیلۀ خزرج بود از مدینه که اینها انصارند و ایشان را مأمور کرد که جای پیغمبر در مدینه بماند به همراه شصت تن از مهاجرین که دیگر تعیینِ پیغمبر بود.» فرمود که: «اینها بیایند.» اینها با پیامبر اکرم آمدند و به آن منطقه رفتند و جنگی هم نهایتاً صورت نگرفت.
مسئله بعدی تغییر قبله از بیت المَقدس که بیت المُقدس غلط است، این یک اصطلاح غلطی است که جا افتاده است و در عربی اسمش بیت المَقدس است. تغییر قبله از بیت المَقدس به کعبه که این واقعه بعد از نزول آیۀ ۱۴۴ سورۀ بقره صورت گرفت. آیه نازل شد که: «قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» «ما میبینیم که تو به آسمانها نگاه میکنی.» حالا میگوییم که چرا؟
پیامبر خیلی دنبال این بودند که قبله تغییر کند، چون رو به بیت المَقدس نماز میخواندند. آیه نازل شد که: «میبینیم که تو به آسمانها نگاه میکنی که یک وحیای بشود، ما روی تو را به سمتی خواهیم برد که مورد رضایت تو باشد. از این به بعد به سمت مسجد الحرام به سمت کعبه نماز بخوان.» این آیه که نازل شد قبله تغییر کرد.
بحث مهم این جا این است که این قبله، ببینید این جا من عکسش را دارم و گفتم که بیاورم و شما ببینید. حاج آقا در عکس مدینه را نشان دادند، بیت المقدس و مکه را نشان دادند، یعنی مسلمانان به سمتی نماز میخواندند که بعداً تقریباً ۱۶۰ درجه یا بیشتر از ۱۶۰ درجه قبله برگشته است. بحث این جاست که چگونه در وسط نماز این قبله عوض شد؟ برخی روایتها میگوید که در نماز ظهر این اتفاق افتاد و بعضی گفتند که در نماز عصر بوده است. برخی معتقدند که در نماز صبح بود که صحیحترین و مشهورترین همین نماز ظهر است. بالاخره در حال نماز و وسط نماز بود که در رکعت دوم امر خدا نازل شد و جبرائیل آمد و دست پیغمبر را گرفت، حالا میخواهد که پیامبر را به سمت قبله برگرداند. شما تصور کنید که مسلمانان ایستادند و نماز جماعت خوانده میشود، در این نماز جماعت یا پیغمبر وقتی برمیگردد باید بقیه هم برگردند که پیغمبر میخواهد پشت همه بشود که نمیشود، نه.
روایت میگوید که عرضم به حضور شما، کتابش را به شما بگویم. کتاب «الدرة الثمينة ابن نجار» «سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد» از «محمد بن یوسف صالحی» نقل میکند که: «جبرئیل دست پیغمبر را گرفت و راه آورد، از جلوی مسجد به انتهای مسجد آورد و طبیعتاً که همه مسلمانان ایستادند و هر کدام در صفها مرتب ایستادند و ادامه نماز خوانده شد.»
حالا کسی نیاید و بگوید که این وسط نماز باطل شده است، نه؛ این دیگر وقتی حکم الهی است، برای اجرای این حکم استثنائات هم پیش میآید، هیچ اشکالی هم ندارد. چون واقعاً غیر از این نمیتواند باشد. اگر یک مقدار کمی قبله میخواست جا به جا شود که کاری نداشت، اما نه پیغمبر میخواهد به پشت آن قبله نماز بخواند فلذا این اتفاق افتاد.
اما یک بحث دیگر که من بگویم که ما گفتیم که سال هفتم بعثت نماز واجب شد ولی قبل از آن پیامبر نماز میخواند، اما یک نماز خاصی بود و با این تفاسیر و به این شکل نبود. کلاً پیامبر از همان ابتدایی که نماز واجب شد باید قبلهای مشخص باشد. نظرات مختلف است، برخی میگویند که مسلمانان قبل از تعیین دقیق قبله مجاز بودند که به هر سمتی نماز بخوانند. برخی هم میگویند که بر اساس آیۀ «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۱] مسلمانان مخیّر بودند که میان یکی از این دو قبله نماز بخوانند یا بیت المَقدس یا کعبه، برخی از آقایان خلاصه میخواهند که به قول معروف همه چیز را راضی کنند، مثلاً «البدایة و النهایة» ابن کثیر در جلد سومش میگوید که پیغمبر در مکه طوری نماز میخواند که رو به بیت المقدس میخواندند یعنی جوری میخواندند که کعبه بین پیغمبر و بیت المقدس قرار میگرفت. فلذا هم به کعبه میشود و هم به بیت المقدس، حالا این نظر ابن کثیر است.
به هر حال آن چه که مشخص است که پیغمبر حتی در مکه هم موظف بودند که به سمت بیت المَقدس نماز بخوانند و علتش هم کمی مشخص است. ببینید کعبه پر از بت بود یعنی اصلاً آن زمان کعبه یک بت کده بود و این شبهه وجود داشت که اگر پیغمبر میخواست که بگوید: «قبلۀ من کعبه است» فردا این حرفها را بزنند که پیغمبر به سمت بتهای ما نماز خواند و لذا نه مشخص بود و مشخصاً اعلام شده بود که پیامبر به سمت بیت المقدس نماز میخواند. یک دلیل دیگر هم داریم که یک شخصی به نام «بَراء بن معرور یا بُراء بن معرور» که این در سفری قبل از هجرت پیامبر که از به اصطلاح شامات به سمت مکه برمیگشت به کنار کعبه آمد و به سمت کعبه نماز خواند و پیامبر هم هیچ مخالفتی با او نکرد. بعضیها این را مبنا میگذاشتند و میگفتند که نه کعبه بوده اما مثلاً پیامبر احتیاط میکرده است. پاسخش این است که آن شخص احتمالاً نماز واجب نمیخواند و «براء بن معرور» نماز نافله یا نماز شکری یا هر چی که بوده، جالب است که این «براء بن معرور» بعدها وقتی با پیامبر به مدینه رفت هم چنان به سمت کعبه نماز خواند با این که پیامبر به سمت بیت المقدس نماز میخواند. پیامبر مطلع شد و او را نهی کرد و گفت: «به همان سمتی که من میگویم و به آن سمتی که من نماز میخوانم نماز بخوان.» او هم حرف پیغمبر اکرم را گوش کرد و بالاخره این اتفاق افتاد و قبله تغییر کرد.
در مورد این که مکان تغییر قبله کجا بود، باز این جا ما سه تا قول داریم. یکی قولی است که «ابن سعد در طبقات کبری» نقل کرده در جلد اول، «یعقوبی» در «تاریخ یعقوبی» در جلد دوم بیان کرده، «زمخشری» در کتاب «الکشاف» در جلد اول که میگوید آن جایی که پیغمبر در آن جا قبله تغییر کرد، مسجد محله «بنی سلمه» در شمال غربی مدینه بود. همان جایی که الان در مدینه النبی إنشاءالله تشریف ببرید یا تشریف بردید که به آن «مسجد ذو القبلتین» میگویند، نمیدانم شنیدید یا نه؟
هم چنان هم هست و آن جا بوده که این اتفاق افتاده است و مشهور هم همین است. یک روایت هم میگوید که مسجد قبیله «بنی سالم بن عوف» بود که پیامبر اکرم اولین بار آن جا نماز جمعه خوانده است و همان جا قبله عوض شد. «تفسير القمي» در جلد اولش این نظر را دارد و نظر سوم همان «مسجد النبی» است و میگویند که در مسجد النبی این اتفاق افتاد. در «وفاء الوفاء سمهودی» نظرش بر این است در جلد اول، ولی مشهور همان است که در «مسجد ذو القبلتین» که همه شنیدیم و الان در شمال غربی مدینه است و همان جا این اتفاق افتاد.
اما چرا قبله تغییر کرد؟ ببینید تا وقتی که پیامبر در مکه بود گفتیم که چون کعبه بت کده بود و عملاً جایگاه بتها بود، پیامبر اکرم به دستور خداوند متعال به سمت بیت المَقدس نماز میخواند، اما بعد از هجرت تقریباً این امر منتفی شده بود. یعنی دیگر جوری نبود که درست کنار کعبه بایستی و نماز بخوانی و فاصله زیاد است. کعبه اولین پایگاه توحیدی است و این را هم همه میدانستند که حالا مشرکین مکه هم که منکر خدا نبودند؛ آن خدای اصلی، آنها برای خدای اصلی شریک قائل میشدند و فقط مشکلشان همین بود. چون از این باب کمی استقلال وجود داشت، یعنی دیگر مشکل خاصی نبود از این که پیامبر اکرم بخواهند به سمت کعبه نماز بخوانند. مطلب دوم این که بالاخره این امر مورد سوء استفاده یهودیها بود. یهودیها خلاصه به اصطلاح زخم زبان میزدند که آقا این به سمت عبادتگاه ما نماز میخواند و این در دینش استقلالی ندارد و خلاصه این دینی است که از ما گرفته و از این جور حرفها پیش میآمد.
مطلب سوم که خیلی هم مهم است این است که قرار بود مسلمانان آزمایش بشوند. ببینید تغییر قبله خیلی مشکل بود، از یک طرف پیغمبر رو به بیت المَقدس دارد نماز میخواند و یهودیها حرف میزنند، از طرف دیگر میخواهد قبله عوض شود و بروی به سمت کعبه که آن وقت ممکن است مشرکین داستانهایی درست کنند، کار سختی بود. یک عده از مسلمانان زیر بار نرفتند و من تأکید میکنم به این دقت کنید که صحابی بودن دلیل بر این که خلاصه این آدم کاملاً درستی است و هر چه که میگوید همان است نمیباشد. خیلی، نه خیلی، برخی از مسلمانان گفتند: «یعنی چی؟» «برای چی ما باید این کار را کنیم؟» یک عده هم به همان لجبازی خود ادامه دادند و به سمت بیت المَقدس نماز میخواندند. تا این که حالا پیغمبر بر اساس قدرتی که داشت و حاکم حکومت بود، توانست روی آنها اعمال فشار کند تا این که از این قصه دست بردارند.
یک عده در این جا امتحان شدند که میزان تبعیت شما از این پیغمبر چه قدر است؟ با این که مسلمان بودند. من وقتی این قضیه را میبینم، آن وقت میتوانم بگویم که همۀ صحابه عادل هستند؟ کما حرفی که پیروان مکتب خلفا میزنند، شما الان بروید کتب رجالی پیروان مکتب خلفا را ببینید. دو نوع کتب رجالی دارند، یک کتب رجالی دارند که در واقع رجالیهای از تابعین به بعد را معرفی میکند، غیر از صحابه و هر چه که بعد از صحابه است را دانه به دانه معرفی میکند. «تهذیب التهذیب»، «تهذیب الکمال»، «اُسد الغابه» که همۀ اینها کتب رجالی است. یک سری کتب رجالی هم دارند که فقط در معرفی صحابه است، کتاب «الإصابة»، «الإصابة في تعریف الصحابة» که اصلاً فقط صحابه را معرفی میکند. چرا؟
برای این که میگویند که این صحابه است و در این اصلاً جای بحث نداریم دیگر، نمیتوانی بیایی بگویی که این قابل اعتماد هست یا نه. صحابی پیغمبر است تمام شد پس قابل اعتماد است. ما میگوییم در بین این صحابه هم افرادی نبودند که این کار را کردند؟ حالا من بعدها در بحثها مفصل میگوییم که میبینیم که چه کارهایی بر خلاف امر پیغمبر همین صحابه برخی انجام میدادند که من اصلاً نمیتوانم به اینها بگویم که اینها عادل هستند، نه هیچ عدالتی بر همۀ اینها وجود ندارد.
یکی از حاضران پرسید: «آیا تمام اهل تسنن بر این عقیده هستند؟»
حاج آقا فرمودند: «بله، بدون استثناء قائل به عدالت صحابه هستند.» میگویند که هر کسی که بود و حرفش هر چی که باشد صحابه پیغمبر است، پس حرفش تمام است. «ابو هُریره» یکی از کسانی است که در کتب مختلفشان برخی نسبت به این نظرات متعددی دارند که این آدم این جوری بوده و جاعل حدیث بوده، خودشان هم میگویند، ولی میگویند که این صحابۀ پیغمبر است و عادل است و باید بپذیریم. حالا بعد از این که قبله عوض شد یک سری بحثهای دیگری پیش آمد. یک عده آمدند و گفتند: «یا رسول الله! این همه نماز به سمت بیت المقدس خواندیم حالا چکار کنیم، آن همه نماز خواندیم و ثوابش چه میشود، آن هم از بین رفت؟ نگران بودند!
پیامبر فرمود: «این قصه نگرانی برای شما ندارد، عبادتها را خدا قبول میکند به شرطی که رضای خدا در آن باشد.»
«تفسیر مقاتل» این را بیان میکند که میگوید بر اساس همین آیه نازل شد: «وَ ما كانَ اللهُ لِيُضيعَ إيمانَكُمْ إِنَّ أللهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ»[۲] «خدا این ایمان شما را ضایع نمیکند»، هر چی که نماز به آن سمتی خواندی سر جایش درست بود، از این به بعد هم به این سمت است.
این مسئلۀ اول، مسئلۀ بعدی این که یک عده از مشرکین و کفار مکه و اطراف مدینه بودند که اینها پیغمبر را سرزنش میکردند و میگفتند که: «تو رها کردی، مگر نمیگویی که کعبه محل اصلی توحید و خدا پرستی است، تو این را رها کردی و به سمت دیگری رفتی.»
حالا تعداد مشرکین خیلی بیشتر است نسبت به یهودیها، یهودیها در اقلیت هستند. رها کردی و به سمت قبله یهود رفتی و بعد از این که قبله تغییر کرد و به سمت کعبه رفت، این بحث هم حل شد. دیگر زبان اینها نسبت به این قصه قطع شد.
مسئلۀ بعدی این بود که تقریباً همه مردم حجاز یک عُلقهای نسبت به کعبه داشتند؛ کعبه یک جایگاه محبوبی بود، حالا چه مسلمانش و چه غیر مسلمانش، همین که قبله به سمت کعبه برگشت تمایلات مردم به سمت اسلام هم افزایش پیدا کرد. همین که این مطلب را دیدند جذب میشدند که پیغمبر اسلام دارد به سمتی نماز میخواند که به قول معروف مورد تأیید و محبوبیت همه است. فلذا یک اتحادی درست کرد و یک عده جذب شدند به اسلام، خود قرآن هم میفرماید که: «وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَ حَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ»[۳] خود قرآن دارد میفرماید که: «دیگر این سبک نماز بخوانید که بهانهها از بین برود.» خود یهودیها ضمن این که ایراد هم میگرفتن که به سمت قبلۀ ما نماز میخوانی بعد هم میگفتند که این قبلۀ اصلی خودش را رها کرده، با این کار این بهانهها و این بهانهجوییها تا مقدار زیادی از بین رفت. طبیعتاً نارضایتیهای یهودیها را به وجود آورد و این که این خُلق دورویی خودشان را ابراز کردند. بعد از این که قبله به سمت مکه و کعبه برگشت، اینها دیگر عملاً شروع کردن دشمنیها را علنی کردند. تمسخر کردنشان، آزار دادنشان که حالا میگوییم به شما و اتفاقاتی که افتاد این است که حالا این در ماه رجب بود، پانزدهم رجب قبله به سمت کعبه برگشت.
اما در ماه شعبان روزه واجب شد، سال دوم هجری در ماه شعبان روزه واجب شد. آیه نازل شد که: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقونَ»[۴] این آیه که نازل شد وجوب روزه بود، پیامبر اکرم هم احکام روزه را در ماه شعبان که باید در ماه رمضان روزه بگیرید، بلافاصله بعد از نزول این آیه در ماه رمضان وجوب روزه اجرایی شد و پیامبر و مسلمانان در ماه رمضان روزه میگرفتند.
واقدی میگوید که یک ماه بعد از تغییر قبله در ماه شعبان روزه واجب شد، بعد از آن وجوب زکات فطره آمد که پیامبر اکرم فرمودند: «باید زکات بدهید، آنهایی که تمکن مالی دارند باید به فقرا کمک کنند.»
اقدام بعدی در ماه رمضان، حکم خمس و زکات آمد. من در این خمس یک بحث کوتاهی دارم که باید این جا مطرح کنم. خوب آیه نازل شد که: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَىٰ وَ الْيَتَامَىٰ وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ»[۵] این آیه چه زمانی نازل شد؟
بعد از جنگ بدر، حالا یکی از وقایع سال دوم هجری جنگ بدر است. من الان نمیخواهم واردش بشوم چون مفصل روی آن بحث دارم و یک جلسۀ عَلی حِده میخواهم روی آن بحث کنم.
این آیه بعد از جنگ بدر آمد، حالا یک از مفسرین ما رفتند به این که بعد از جنگ بدر «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ» یعنی هر چه غنیمت به دست آمده باید خمسش را بدهیم. اما پیروان مکتب خلفا اعتقادشان بر این است که این خمس فقط به جنگ است. البته برای طلا و اینها نقدین هم چنین نظری دارند که خمسش باید داده بشود، مثلاً گنجی که به دست میآوری، آن را هم میگویند. اما ما معتقدیم که این گونه نیست، یک کتابی مرحوم علامه عسکری (ره) دارند که با عنوان «المصطلحات الإسلامیة» این به فارسی ترجمه شده که إنشاءالله تا یک ماه آینده فکر کنم فارسی آن چاپ بشود. مرحوم علامه عسکری یک بحثی دارند در این کتاب که در اواخر همین کتاب هست درباره «الغنیمة و المُغنم» چون از مصطلحات اسلامی است. خلاصه میگویم اگر میخواهید بیشتر مطالعه کنید میتوانید از این کتاب استفاده کنید. این که ببینید ما در عربی یک چیزهایی داریم که «مصطلح عامه» است که بعداً میتواند «مصطلح متشرعه» هم بشود. در همین جا مرحوم علامه عسکری (ره) میگوید: «انّ الغنيمة و المغنم قد تطوّر مدلولاهما بعد العصر الجاهلي مرّتين» یعنی: «بحث غنیمت و مغنم از مواردی استعمالش در عصر جاهلی دو بار تغییر کرده است.» «مرّة في التشریع الاسلامي، و اخری لدی المتشرعة أی بین المسلمین» ببینید ما در قبل از اسلام کلمۀ غنیمت در یک جاهای خاصی به کار میرفت. الان ببینید در عربی مثلاً میگوییم بحث «حرب» به نظر شما به چه معناست؟
«حرب» در لغت یک تعبیرش این است که از طرف مقابلت هر چی که هست را به زور بگیری، به این «حرب» گفته میشود. میگویند «حرب الرَجل» این مرد همه چیزش از او گرفته شده است، معنایش این است. حالا در جنگها به زور و جنگ همه چیز را از دیگری گرفته میشود اسمش را «حرب» میگذارند یا مثلاً «سَلَبَ» هم همین طور، سلب این است که از کسی آن چه که دارد را بگیری، به زور هم نباشد ولی بگیری «سَلَبَ» است. خوب الان هم بحث «غَنَم» در عربی اصلِ کلمه به چیز پُر منفعت گفته میشود. در عرب آن زمان یکی از چیزهایی که خیلی پر منفعت بود «غنم» بود، گوسفند که تمامش منفعت بود دیگر، به این «غَنم» میگفتند. این امر را آوردند که شامل هر استفاده و منفعتی کردن، گفتن که هر چیزی که برایت منفعت میآورد آن غنم است؛ «غنیمت» است که مبنا شد. اسلام هم آمده دقیقاً همین آیه را بر همین مبنا، ما باید مبنایمان بر کلمات عربی باشد ما در فارسی شاید به «غنیمت» مثلاً غنیمت جنگی، پس هر چیزی که مربوط به جنگ است «غنیمت» میشود نه. باید ببینیم که استعمال عرب چیست؟ عرب دارد میگوید که آیه قرآن هم میگوید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ» آخر نگفته «مِن حرب» جنگ با دشمنان، نمیدانم «مِن حرب البدر» اینها را که نمیگوید که، دارد میگوید که هر چیزی که برایت منفعت دارد برای تو منفعت ایجاد میکند. «فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ» یک پنجم که برای خداست، «وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَىٰ وَ الْيَتَامَىٰ وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» حالا کاری نداریم.
یعنی این یک پنجم ربطی به جنگ ندارد، غنیمت گفتم مفصلِ این بحث را مرحوم علامه عسکری در این کتاب خیلی زیبا بحث کرده است با استدلال لغوی و اصطلاحی، خیلی دقیق که جای بحث هم نمیگذارد. من بر اساس وقتم گفتم، فلذا این آیه نازل شد و خمس واجب شد که مسلمانان باید بدهند. دقیقاً در همین ماه، ماه رمضان زکات واجب شد «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً»[۶] آیه نازل شد که «خُذُ»، «بگیر»، امر است دیگر از اموال اینها صدقه بگیر. حالا صدقه این جا بحث زکات را چه طوری مطرح میشود. این آیه «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً» آیۀ ۱۰۳ سورۀ توبه است، سال دوم هجری این آیه نازل شد که وجوب زکات را بیان میکرد. جالب این جا است که در آیۀ ۶۰ سورۀ توبه که سال نهم هجری نازل شد. آیۀ ۱۰۳ سورۀ توبه که سال دوم هجری نازل شده و آیۀ ۶۰ سورۀ توبه سال نهم هجری نازل شده است. خوب ببینید قرآن را که جمع کردند این طور نیست که به ترتیب نزول جمع شده است، نه پیغمبر اکرم دستور میداد که هر آیهای که نازل میشد پیغمبر میفرمود: «این آیه را در این سوره بگذارید و این آیه را هم در این سوره بگذارید.» پیامبر این تقسیم بندی را میکرد و مشخص میکرد. حالا کسی نیاید بگوید که آقا سال نهم، سال دوم، بله سال دوم وجوب زکات آمد اما در سال نهم دقیقاً شرح این وجوب زکات بود. «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقَابِ وَ الْغَارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» باید به اینها بدهی، «به فقرا و مساکین و آن افرادی که نسبت به این قصه کار میکنند. آن کسی که مأمور دریافت زکات است به آن هم باید از همین زکات، حقوق پرداخت بشود» و «وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»
«از باب این که دیگران را دعوت کنی به اسلام، جذب بشوند و به آنها هم بدهید» و «وَ فِي الرِّقَابِ» «برای آزاد کردن بندگان، برای آزاد کردن بندگان هزینه کنید.» «وَ الْغَارِمِينَ» «آنهایی که قرضی نیاز دارند» «وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ.»
پس در سال دوم زکات هم نازل شد اما این دیگر آخر بحث من شود که نمیرسم بقیه را بگویم. خیلی اتفاقات دیگری هم هست که إنشاءالله در جلسه بعدی ببینیم کی میشود، که جنگ «بنی قَینُقاع» است. اولین جنگ پیامبر اکرم با یهود است، چه زمانی این اتفاق افتاد؟ بعد از تغییر قبله، یهودیها عصبانی هستند، دیگر شمشیر را از رو بستند. قبیلۀ «بنی قینقاع» در جنوب غربی مدینه ساکن بودند که اینها از متحدین خزرجیها بودند. قبیلۀ خزرج از قبایل بزرگ مدینه که البته با اوس هم یک وقتهایی یک توافقاتی داشتند، قبیلۀ بنی قینقاع یک امتیاز داشت؛ اولاً یک قلعه و دژ خیلی مستحکم و بزرگی داشتند و یک بازار و یک مرکز تجاری بسیار مشهوری در حجاز داشتند. کار اصلی آنها کشاورزی و دامپروری نبود، کار زرگری و آهنگری و کفاشی اصلیترین کارشان این بود. هر کسی میخواست که یک زیور آلاتی تهیه کند یا لوازم آهنی و کفشی تهیه کند، پیش اینها میرفتند و اینها به اصطلاح بورس طلا و جواهر و بازار آهن و کفش آن جا بود. آدمهای بسیار جنگ جویی بودند و آن قدر خود خواه بودند که با قبایل یهود دیگر هم میجنگیدند. یعنی چندین مورد پیش آمده بود که بنی قینقاع، با بنی نضیر و عرضم به حضور شما سایر بنی قریظه با اینها که یهودی هم بودند جنگیده بودند و اختلافاتی داشتند.
عرضم به حضور شما که پیامبر بعد از این که از جنگ بدر برگشتند و آن پیروزی بزرگی که برای پیغمبر به وجود آمده بود در مسیرشان به قبیله بنی قینقاع آمدند و از آنها خواستند از این شکستی که مشرکین از ما خوردند عبرت بگیرید و خلاصه بیایید با ما، مثلاً اسلام را بپذیرید که آنها نپذیرفتند و گفتند که: «آنها بلد نبودند که بجنگن ولی ما که بلدیم بجنگیم.» فلذا این اختلافات شدت پیدا کرد و یک روزی یکی از زنان مسلمان رفته بود به قبیلۀ بنی قینقاع، حالا یک روایت میگوید که رفته بوده که شیر بفروشد و یک روایت میگوید که به اصطلاح رفته بود که زیور آلاتی تهیه کند. آن جا یکی از طلا فروشیهای یهودی زن مسلمان را به تمسخر گرفت و یکی از مردان مسلمان که آن جا بود از این کار عصبانی شد و آن یهودی را زد و کشت. یهودیها هم که بیکار ننشستند و این مرد مسلمان را کشتند. خبر به پیغمبر رسید، وقتی خبر به پیغمبر رسید این آیه هم نازل شد که: «وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَىٰ سَوَاءٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ»[۷] «وقتی میبینی که یک کسی از این اقوام به تو خیانت میکند، پیمانت را طرفینی از بین ببر، یعنی اصلاً حذفش کن که خداوند خائنین را دوست ندارد.» این دستور جنگ از جانب خدا بود که پیامبر هم لشکر کشی کرد و آن قبیله بنی قینقاع را محاصره کرد و پانزده روز اینها در محاصره بودند و بعد از این که تسلیم شدند پیغمبر اینها را به منطقه «اِذْرَعات» در اطراف شام همان نزدیک فلسطین برد و آنها را به آن جا تبعید کرد و عرضم به حضور شما که جالب این جاست که بعد از این آیه «وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ» دو آیۀ بعدش آیۀ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»[۸] است. ببینید خطر یهودیها خیلی جدی بود، حالا به چه دلیلی در تاریخ نویسی ما کمتر به آن تأکید میشود نمیدانم، ولی ظاهراً یهودیها اوضاع خطرناکی داشتند. جالب این جا است که در همین جنگ بنی قینقاع که یک قبیلۀ مختصری هم بودند و ظاهراً ۴۰۰ نفر بیشتر جمعیت نداشتند، ببینید که پیامبر چکار میکند؟ «سعد بن معاذ» را مأمور میکند که یهودیهای دیگر از قبایل دیگر دخالت نکنند، خیلی قضیه جدی بود و احتمال تهارف و همکاری آنها با یهود که از یهودیهای دیگر کمک بگیرند هم بود. سعد بن معاذ مأمور بود که اینها را دور کند، «منذر بن قدامه» مأمور شد که این یهودیهایی را که اسیر شده بودند اینها را به بند بکشد و دستور دادند که اینها را دستبند بزنند و طناب پیچ کنند. حتی پیامبر تصمیم گرفت که اینها را بکشد، یعنی مردان بنی قینقاع را که حالا میگویم که چه داستانی پیش آمد.
«محمد بن مسلمه» عهده دار جمع آوری اموال آنها شد و تمام اموالشان را پیغمبر گرفت، همۀ اموالشان را، دست خالی شدند و فقط زنان و فرزندانشان را به آنها بخشید و گفت: «شما زن و بچهها را بردارید و بروید.» بخشی از شترهای آنها را داد که بتوانند خلاصه تا اِذْرَعات بروند و «عبادة بن صامت» هم مأمور تبعید اینها شد که همراهی کند که مطمئناً به آن جا بروند و برنگردند و رفتند.
اما یک بحث جالب که این جا آخر کلام من است، گفتم که بنی قینقاع با خزرجیها متحد بودند که رئیس قبیله خزرج «عبادة بن صامت» بود که عباده هم آدم خوبی بود و مسلمان خوبی بود. وقتی این کار را بنی قینقاع کردند گفت که: «من دیگر با اینها متحد نیستم.» خودش خدمت رسول الله آمد و گفت: «یا رسول الله! من درست است که با اینها متحد بودم، اما الان دیگر هیچ اتحادی مفهوم ندارد.» این حل شد.
نفر بعدی هم عبدالله بن ابی است که نمیدانم میشناسید یا نه؟ خیلی بعدها با این کار داریم. که این «عبدالله بن ابی» رئیس منافقین مدینه است، «عبدالله بن ابی بن سلول» آدم بسیار منافقی بود و چه بگویم یک آدم کثیفی بود.
یکی از حاضرین پرسید: «یهودی بود؟» حاج فرمودند: «نه مسلمان بود ولی جزء منافقین بود.» پیامبر که تصمیم به قتل مردانشان گرفته بود و میخواست که مردانشان را بکشد، آمده بودند که اینها را گردن بزنند. وقتی که این جوری شد، عبدالله بن ابی این قدر به پیغمبر اصرار کرد تا این که پیغمبر آخرش هم عبدالله بن ابی را لعن کرد و هم آن یهودیها، پیامبر فرمودند: «خدا تو را با این یهودیها لعنت کند.» اینها را تبعید کنید که بروند و پیامبر اینها را تبعید کرد و رفتند وگرنه تصمیم به قتلشان داشت. پیغمبر تا این حد اینها را، یعنی ببینید اوضاع، اوضاعی بود که داشت وضعیت اقتصادی را به هم میزد. با این مرکزیتی که اینها داشتند و با این بورسی که به اصطلاح وجود داشت طبیعتاً یک مقدار به اوضاع اقتصاد جامعه اسلامی ضربه میزد.
یکی از حاضرین پرسید که: «علت شروعش قتل همین یک نفر بود؟»
حاج آقا فرمودند: «بله» دیگر اینها شمشیر را از رو بسته بودند تا هر جایی که میتوانستند مسلمانان را مسخره میکردند، مورد اهانت قرار میدادند و به آنها آزار میدادند و به آنها جنس نمیفروختند تا جایی که میتوانستند این کار را میکردند. پیغمبر این گونه با اینها به شدت مقابله کرد و این یهودیها همه شکست خورده و این بنی قینقاع و به منطقه اِذْرَعات در شامات رفتند.
یک سری اتفاقات دیگری افتاد که أنشالله در جلسه بعد، یکی همین جنگ بدر است که در سال دوم هجری پیش آمد و دومینِ آن ازدواج امیرالمومنین با حضرت فاطمه زهرا (س) است که مفصل در موردش صحبت داریم.
لقب «ابو تراب» را پیامبر در سال دوم هجری به امیرالمومنین داد که روی این هم بحث داریم، مطالبی دارم که باید بگویم که برای جلسه بعد باشد.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»